تمام س Quesالاتی که من برای پاسخ دادن به کودک 4 ساله ام تلاش می کنم

اولین کلمه پسرم toi-t بود. به نظر می رسید توالت و توت برای ساختن کلمه ای جدید دور هم جمع می شوند ، اما منظور او لاک پشت است. مهم این بود که من آن را می دانستم. سرانجام ، فکر کردم ، ما می توانیم فراتر از حرکات ارتباط برقرار کنیم! اوقات خوبی در پیش است.

به نظر می رسد که یک جنبه تاریک در توانایی ایجاد کلمات وجود دارد.

اکنون که پسرم می تواند صحبت کند ، پچ پچ های بی وقفه او می تواند پایه های دانش من را روزانه تهدید کند.

من در مورد سوالات صحبت می کنم

من هنوز در حال بهبودی از یک قسمت اخیر هستم. صبح واقعاً ناخوشایند بود. دو پسر من ، 2 و 4 ساله ، با من به دفتر پست ، به فروشگاه مواد غذایی آمدند. ناهار خوردیم: تاکو. آفتابی بود. ما با اتومبیل خود را به پارک جدیدی اختصاص دادیم که به جانبازان اختصاص داده شده است. در ورودی توپ بود. پسرم با دیدن سلاح ، پرسید ، خوب. بنابراین چگونه آنها آن چیز را در کشتی دزدان دریایی بدست می آورند؟

پنجره با رویای گیر پنجره با رویای گیر اعتبار: شریل زیبیسکی / گتی ایماژ

قرقره گفتم دزدان دریایی از قرقره ها برای گرفتن اهرم فشار استفاده می کنند. یا آنها توپ را روی چرخها می گذارند ... تا اصطکاک را کاهش دهند. ما اخیراً کتابی در مورد قرقره ها و اهرم ها و چگونگی کاهش اصطکاک چرخ ها خوانده ایم. برای یک میکرو ثانیه از این رضایت واهی برخوردار شدم که با استفاده از این کلمات در یک زمینه جدید ، برنده چیزی شدم.

با یک نگاه سریع به چهره او به من گفت که او در فیزیک آن چیز نیست. او می خواست چیز دیگری بداند.

چرا مردم می خواهند بکشند یکدیگر ؟

پسرم هنوز هم انگار که همدیگر را می گوید کلمه کلیدی . او می گوید امین ها به جای حیوانات و از دست رفته به جای گمشده اما به نوعی پیش از این ، او درگیر علت جنگ شده است.

چه ، یا چرا ، یا چگونه ، یا چگونه؟ پیش بینی زمان ورود سوالات بزرگ غیرممکن است. به طور معمول آنها با نگرانی های فنی کمی شروع می شوند که پاسخ دادن به آنها سخت نیست. درون استخوانها چیست؟ او به اندازه کافی بی تقصیر می پرسد. وقتی پیگیری می شوم ، هنوز جواب دهانم را ترک می کند: دقیقاً چه موقع ، شما و پدر می خواهید بمیرید؟

این ضربات سنگین با س questionsالاتی عجین شده اند که به نظر بیهوده خالص است یا معماهایی است که می تواند ذهن من را رشد دهد اگر فقط به آنها حق بدهم. دیروز چیست؟ او می پرسد. سعی می کنم مستقیم پاسخ دهم ، اما از کجا شروع کنم؟ حافظه؟ زمان؟ انقلاب مداری؟ روز قبل از امروز ، به هر دلیلی ، راضی نمی کند. بوی سرخ شدن نورونهایم را حس می کنم.

من نمی گویم س theالاتی که من ارائه می دهم به طور مداوم در حال تغییر الگو هستند. من ترجیح می دهم آدامس خشک شده را از یک سطح گرم رویه سنگ فرش کنم تا اینکه به چند مورد پاسخ دهم. یک پسر اخیراً پرسید ، چرا پدر هیچ مشاعره ای ندارد؟ آنچه فریب می دهد و احساس آموزنده می کند این است که در هر سوال جدید ، شنیدن اینکه فرزندانم برای جذب حداکثر چگونه خود را نسبت به محیط اطراف خود زاویه می دهند ، آموزنده است. بارها و بارها به من نشان داده شده است که چگونه یک سوال می تواند از ظاهراً ساده به لایه ای بیشتر تبدیل شود. چرا ما در ماشین هستیم؟ سریع می چرخد ​​به چرا ماشین ها سر و صدا می کنند؟ چشمانم در میانه راه تا یک چشمک زدن کامل خواهد بود وقتی می شنوم ، در بال زدن لحظه ای تاریکی ، چرا صدای متحرک است؟

نمی دانم ، می گویم. غالبا. نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم . کوهی از مادران که نمی دانم هر روز به ارتفاعات جدیدی می رسد. من مراحل ساخت کاغذ یا چگونگی ریختن پایه های ساختمان را نمی دانم. من تاریخچه نینجا یا مکانیک ... تقریباً هر چیزی را نمی دانم. معلوم شد که من عملاً هیچ چیز راجع به هیچ چیز نمی دانم. واقعاً دانش من از جهان را بهتر می توان غیر دانش دانست که توسط حقایق تصادفی نقطه گذاری شده است.

این ممکن است یک مسیر سریع برای تحقیر به نظر برسد ، اما معلوم است که چنین نیست. س Theالات نشانگر تغییر خوشایند در روابط ما است. در حالی که من پسرانم را به عنوان نوزاد پرستش می کردم ، اما به نظر می رسید که مزایای مراقبت از آنها در منحنی رضایت بخشی از چربی ران جدید یا پوزخندهای گاه به گاه بدون دندان به آنها تعلق می گیرد. احساس می کردم مادر شدن بیشتر یک عمل هدیه دادن است. حالا که پسرانم کمی بزرگتر شده اند ، اوقات مشترک ما تازه تغذیه می شود. مکالمات ما با آنچه رابرت لوئیس استیونسون تحریکات تصادفی خواند ، ترکید. حضور در حضور این سرگردان ، کنجکاوی آشکار ، بدون تصور پیش بینی ، مرا به سطحی از توجه می رساند که از بسیاری جهات ، احساس زنده بودن می کند.

گرچه برخی از زمزمه ها ، مانند س sonال پسرم در مورد اینکه چرا جنگ وجود دارد ، با افزایش تعداد دفعات شروع شده اند. این س noالات بدون شوخی - و در ماه های گذشته موضوعات مختلفی از طلاق گرفته تا فقر ، کودک سرباز گرفته تا تخریب محیط زیست - باعث شده است که با تمرکز متقلبانه در هیچ چیز ، در حالی که زیاد عرق می کنم ، نگاهم را بچرخانم ، راه من برای ثبت نام گسترده فاصله بین آنچه می خواهم بگویم و آنچه باید بگویم. چیزی که من می خواهم این است که بگویم ، با خیال راحت ، اوه ، این پیچیده است ، و پس از آن ، بیایید یک دست برای چوب شور نشان دهیم! آنچه من می خواهم این است که پاسخ به سوالات سخت فرزندم مطابقت با خوبی او داشته باشد ، آرزوی او برای همه ، در همه جا ، اساساً ایمن و شاد و خوب باشد. آنچه می خواهم این است که به او جوابهایی را بدهم که امیدوار است ، به او بگویم دنیا همان روشی است که تصور می کند باید باشد و همچنین دروغ نگوید.

آنچه که من احساس می کنم این است که وقتی او سوالات خود را فرموله می کند ، مدیون نسخه ای از حقیقت است که منظور من نه پاسخ ها بلکه مکالمه واقعی است. وقتی پسرم س -ال الهام گرفته از توپ را در مورد جنگ پرسید ، من می خواستم او را نادیده بگیرم ، به او بگویم برو بازی کند ، موضوع را تغییر دهد ، همه کارهایی که من در گذشته انجام داده ام. در عوض ، این بار ، من حفر کردم.

اوه ، واقعاً گنگ است منظورم این است که افتضاح است ، من شروع کردم اما گاهی اوقات افراد درگیری های خود را به جای صحبت با سلاح حل می کنند. من از پرداختن به ماهیت فرسوده توپ و فنون جنگ مدرن برای کودک چشم باز خودداری کردم ، اما مجبور شدم که با این نگهبان ادامه دهم: مردم برای حل اختلافات خود یکدیگر را آزار می دهند. موثر نیست و همچنین مردم می میرند ، بنابراین وحشتناک و غم انگیز است.

ساکت بود. نگرانی جزیی. تاثیر گذار؟ برطرف کردن؟ نیمی از کلمات برای او یونانی بودند. نیمه دیگر بسیار ترسناک بود

وی تکرار کرد: چرا مردم می خواهند بکشند یکدیگر ؟

به خودم یادآوری کردم که او در مورد شخصیت های کتاب های کودکان کابوس می بیند. او فکر می کند که هر خش خش در برگ ها واقعاً ، احتمالاً یک است vemo-mous مار او متقاعد شد که در اتاق او هیولاهایی وجود دارد تا اینکه ما یک ر dreamیاب گیر درست کردیم و به طرز جادویی ، آنها ناپدید شدند. من به تمام ترسهای 4 ساله و تفکر خارق العاده او فکر کردم و تصمیم گرفتم که صداقت صدا را که توسط عشق معتاد است به او بدهکارم. گفتم ، اکثر مردم نمی خواهند یکدیگر را بکشند. اما گاهی اوقات ، هر چند وقت یکبار ، جنگی رخ می دهد ... بین کشورها.

من از خرد کردنش خیلی دور بودم. جنگ کلمه ای است که او نمی فهمد. کشورها انتزاعی است که او به سختی می یابد. روز دیگر او از یک جعبه مقوایی که با برادر کوچکش در آن نشسته بود فریاد زد ، ما در کشتی هستیم که پنسیلوانیا را ترک می کند و رو به فیلادلفیا! همچنین ، شکل من س questionال برانگیز صداقت بود. گاهی اوقات جنگ است. از بدو تولد شما هر ثانیه جنگ است.

او ادامه داد ، و پرسید ، من مامان نمی روم جنگ. درست؟ سرانجام این غرق شد زیرا لحظه ای وحشتناک ، به روش آفتاب خیز ، حومه شهر و آسمان آبی بود. گفتم ، امیدوارم که نباشد. من نمی خواهم شما یا هیچ بچه ای به جنگ بروید. من در موجی از خشم غیرقابل توجیه از توپ پارک کنار دریا بیدار شدم. من همچنین داشتم از خط پرسش بی وقفه او عصبانی می شدم. مکث بین ما طولانیتر شد در حالی که او حرفهای من را هضم کرد و من توضیح دادم که چگونه واضح است اما کاملاً وحشتناک نیست. یا آنچه که من گفتم غرق نمی شد یا گیجی خودم خیلی خوب برقرار می شد و او حل نشده همه چیز را دوست نداشت. بنابراین وی برای سومین بار نسخه ای از همین سوال را پرسید: چرا برخی از مردم به جنگ می روند؟

آنها فکر کردند که این کار صحیحی است که باید انجام شود ، من سعی کردم از کشور و ارزش های آنها محافظت کنم. من به ملی گرایی ، یا مجموعه نظامی - صنعتی ، یا فشار اقتصادی غیرممکن که باعث می شود بسیاری به نیروهای مسلح بپیوندند ، اشاره ای نکردم. فقط یک چیز زیادی وجود دارد که می توان در یک صبح انجام داد.

سرانجام ، او به اندازه کافی از من و این تجارت انتزاعی در مورد کشورها و ارزش ها و کشتار برخوردار بود یکدیگر. تاب ها آهنگ عجیب و غریب خود را شروع کرده بودند ، و او ناگهان از ما مطلع شد. مبادله ما به همان ناگهانی شروع شده بود. اره زنگ زد.

و من؟ من در آنجا کنار ماشین ایستاده بودم و با چند سوال خودم روبرو شدم. من چیکار می کنم چگونه به این لحظه رسیدم؟ چرا صدا متحرک است؟

مامان؟