راز زیبایی خجالت آور یک زن

وقتی به عکسهای خودم در کودکی نگاه می کنم ، درست به سمت ابروها می روم. آنها آنچنان که دوست من ابیگیل وقتی آنها را از برجستگی ناخوشایند من به آنها هشدار داد ، به نظر می رسید ، بد نبود. (صریحاً اظهار داشت: شما یک شاخک دارید) ما کلاس ششم بودیم. اگر 10 سال بعد بود ، وقتی روند تغییر کرد ، ممکن است ابیگیل از من بخواهد راز خود را برای ابروهای زیبا و جسورانه به اشتراک بگذارم. در عوض ، من یک راز ابرو متفاوت پیدا کردم.

من یک کشنده هستم وقتی احساس عصبی یا نگرانی می کنم ، ابروهایم را خاموش می کنم. اگر از نزدیک نگاه کنید ، در یک هفته بد ، می توانید اضطراب من را در چهره من ببینید. البته ، من به شما اجازه نمی دهم با آرایش ، موی چتری جارو شده یا عینک هایی با لبه های ضخیم ، می توانم عادت خود را پنهان کنم. و هر وقت لازم شد انجام می دهم.

من حدس می زنم این موضوع به زودی پس از اشتراک نظرات ابیگل آغاز شد. من ناراحت شدم و با گریه به مادرم در مورد یکدست بودنم رفتم. او به درخواست مادرم مرا به سالن ، جایی که یک زیبایی شناس مهربان ، وسط آن را موچین کرد ، برد. و من احساس کردم نوعی احساس لذت بخش است - مانند کشیدن پوست سر هنگام دم اسبی محکم.

به زودی خودم را با غیرت شروع به تعویض کردم. امیدوارم که ابروهای کامل ، بریس ها ، عینک ها ، فنجان های کاملاً الف و موهای تیره روی بازوهای رنگ پریده ام را لغو کنند. در مورد اکثر نقایصم کاری از دست من بر نمی آمد. اما ابروها ، می توانم رامش کنم.

موج شکن احساس عالی و نوعی آشنایی داشت. به عنوان یک کودک جوان ، گاهی اوقات مژه هایم را بیرون می کشیدم. در آن زمان ، کار بزرگی به نظر نمی رسید — فقط یک عادت کوچک بد (مادرم به من می گفت که باید دست بردار ، درست مثل اینکه مادر می گوید ناخن هایت را گاز نگیر). اما من شروع به رفتن بیش از حد کردم. وقتی ابروهای من کاملاً مرتب نبودند ، در جستجوی آن تقارن دست نیافتنی (در واقع ، غیرممکن!) مقداری بیشتر - خیلی بیشتر - موچین کردم. مادرم متوجه لخت شدن ابروهای من شد و موچین مرا ضبط کرد.

حس کندن ، که آرامش بخش شده بود را از دست دادم. فکر نمی کردم موچین بزنم (من 14 ساله بودم اما بسیار مطیع). در عوض ، من شروع به استفاده از انگشت شست و اشاره کردم. این زمانی است که مشکل واقعی آغاز شد. (برای ضبط ، می فهمم که این چگونه به نظر می رسد - مثل اینکه داستان من می تواند تحت عنوان راهنما زندگی کند! من بیش از حد برداشت می کنم! به راستی ، این یکسان نیست. با من بمانید.)

هر وقت احساس اضطراب یا عصبی می کردم ، که اغلب اوقات بود ، می کشیدم. آرامش بخش و بی حس کننده و آرامش بخش بود. پستانک من به خصوص احساس بیرون کشیدن موی پرپشت را دوست داشتم ، مویی که به وضوح سالها با من بود و قدرت می گرفت. وقتی تماشا می کردم موها به دامان من یا روی صفحات کتابم می افتند ، خوشبختی عجیبی پیدا کردم.

شاید این را ندانید ، اما اگر سخت و تمیز بکشید ، می توانید یک پوسته کوچک و شفاف بر روی ریشه مو مشاهده کنید. و اگر در یک اتاق آرام و آرام هستید ، قبل از خواب در تاریکی خود را می کشید ، حتی می توانید صدای آرام پاپ را بشنوید.

روزی که ابروهایم مانده را به یاد می آورم ، مانند کتاب مه آلود و ترسناک کودکان. در سن 16 سالگی ، هنوز در مورد ظاهر و بسیاری از چیزهای دیگر اضطراب داشتم. هر چند وقت یکبار ، مادرم به من اشاره می کرد که ابروهای من لاغر و ناهموار می شوند. او آنها را زیر نور خوب در کمد اتاق خود بررسی می کرد و به من هشدار می داد که من بیش از حد وز شده ام. او تصوری نداشت که وصله از انگشتان است و نه از موچین - و این عادت چیزی نیست که بتوانم آن را کنترل کنم. فکر کردم اگر به اندازه کافی مداد ابرو داشته باشم و روحیه ام را یکنواخت حفظ کنم ، هیچ کس متوجه نمی شود.

اما یک روز ، مادرم متوجه شد که چیزی جدی رخ داده است. او به آرامی گفت ، من باید ببینم چه خبر است ، و او مرا همراه خود به داخل کمد آورد. با یک دستشویی ، لایه ها و لایه های مداد را پاک کرد. دیگر چیزی نمانده بود.

هر دو زبانمان مانده بود. بغل کردیم گریه کردم ، و آمیخته ای از شرم ، خشم و آسایش بر من غلبه کرد.

بعداً همان روز ، مادرم مرا به پیشگاه آرایش در خیابان پنجم ساکس برد. حضور در مراکز خرید ، جایی که ممکن است در حالت بدون ابرو با افرادی روبرو شوم ، وحشت آور بود. اما به سرعت توسط فروشنده ای كه می شناختیم به نام نانسی به اتاق عقب رفتیم. (من حتی بخش آرایش ساکس را نمی شناختم داشته است یک اتاق پشتی.) با مادرم در این فضا نشسته ام و در آینه به خودم نگاه کردم: شما نمی فهمید که ابروها برای صورت چقدر مهم هستند تا زمانی که دیگر در آنجا نباشند.

همانطور که نانسی پاک کننده آرایش را روی قوسهای من اعمال کرد ، حرف زیادی نزد. او مرا معاینه کرد ، سپس دورتر رفت - به داخل بازگشت از اتاق پشتی - بطری های ریز آب را برای ما بگذارید تا بنوشیم. من گریه می کردم و نمی توانم بنوشم. من و مادرم بیشتر در سکوت کنار هم نشستیم و منتظر بازگشت نانسی بودیم. او یک مداد ابرو و یک ژل برگرداند و هر دو را مانند جراحی که بیمار را بخیه زد بر روی پیشانی من گذاشت. به آینه نگاه کردم و نفسم را بیرون دادم. ما هر دو محصول را ترک کردیم ، به علاوه یک سرم شفاف که به تحریک رشد مو کمک کند. خیالم راحت بود و ممنون. در آن لحظه احساس کردم مشکلاتم تمام شده است.

به همین سادگی نبود. بله ، من یک راه حل برای از دست دادن ابروهای لحظه ای خود داشتم ، اما نگرانی هایم هنوز با من بود. و ، برای کنار آمدن با آنها ، بنابراین کشیدن بود. من درمان را امتحان کردم ، جایی که پیشنهاد شد من یک توپ استرس بگیرم یا یک بند مو را روی مچ دستم بگذارم و هر زمان که تمایل به کشیدن داشتم آن را ببندم. مراقبه را امتحان کردم. همه فقط Band-Aids بودند. سرانجام من از ابزاری که قصد داشت حواس مرا پرت کند (یا مچ دستم درد می کند) اذیت شدم و دوباره به کشیدن باز می گردم.

تا زمان کالج بود که فکر کردم این رفتار - که هر زمان تغییری در زندگی من ایجاد می شود یا دلیل دیگری برای اضطراب یا عصبی وجود دارد ، شعله ور می شود - ممکن است نامی داشته باشد. (با وجود همه اشکالاتی که دارد ، چیزی که من در مورد اینترنت دوست دارم این است که می تواند در مورد چیزی که باعث می شود بیشتر از دیگران احساس تنهایی کنید ، وضوح داشته باشد.) سال اول ، علائم خود را به WebMD متصل کردم و با دیدن یک تشخیص راحت شدم: تریکوتیلومانیا. از نظر پزشکی ، این اصرارها شامل اصرارهای مکرر و غیرقابل مقاومت برای بیرون آوردن مو از پوست سر ، ابروها یا سایر نواحی بدن شما است ، علیرغم تلاش برای متوقف کردن ، و مربوط به OCD است.

بسیاری از کسانی که از تریکوتیلومانیا رنج می برند با ژل های ابرو و مداد خود را نجات می دهند. اما رابطه من با آرایش بیشتر شبیه وابستگی بود. من در هر جیب ژاکت مداد ابرو و ژل و سرم داشتم. علی رغم بیزاری از نحوه نگاه ، بازتاب خود را در هر سطحی که می توانم پیدا کنم - صفحه های خالی تلفن ، پنجره ها ، آینه ها - بررسی کردم تا ببینم آیا لازم است دوباره اقدام کنم. اگر خودم را بدون مداد پیدا کردم ، یکی خریداری کردم. من لذت خرید یک محصول زیبایی جدید را از دست دادم. مثل پر کردن نسخه پزشک بود.

در هر زمان لازم بود که تصمیم بزرگی بگیرم (مثلاً اینکه آیا باید شغل خاصی را انتخاب کنم یا اینکه به نیویورک بروم) ، کشیدن بدتر می شود. می دانستم که برای من بد است ، اما تنها چیزی بود که احساس راحتی و آشنایی می کرد.

این دوره های کشش شدید معمولاً حدود دو هفته به طول انجامید. سپس متوجه آسیب می شوم. در طول این کشش ها ، من کاملاً از آینه ها اجتناب می کنم - به معنای واقعی کلمه در تاریکی لباس می پوشم ، یا قبل از اینکه مخاطبینم را قرار دهم آرایش کنم تا انعکاس من تار شود.

سپس اتفاقی افتاد. شب سال نو 2015 بود. من به دنبال یک قطعنامه بودم و با ایده یادگیری خوشنویسی بازی می کردم. من این را به مادر گفتم ، و (خوش شانس برای من) او پیشنهاد خرید یک کیت استارتر را داد. او این کار را راهی برای نگه داشتن انگشت شست و اشاره من می دانست.

من هیچ سرنخی از چگونگی تغییر زندگی من نداشتم. اکنون من هر شب ساعت ها خوشنویسی می کنم (غالباً وقتی نتفلیکس را تماشا می کنم). این بهترین اتفاقی است که برای من افتاده است. من برای دیگران کار می کنم هدیه درست می کنم من همه کارتهای خودم را می سازم. اگر کاری برای کار ندارم ، الفبای خود را تمرین می کنم یا نقل قول می نویسم.

کاش می توانستم به شما بگویم که بازیهای کوچک من برای همیشه از بین رفته است. اما هنوز هم ، امروز ، ابروهای من نبض دارند. من کاملاً از جایی که صورت آنها هستند آگاه هستم و می توانم تک تک موها را احساس کنم. حتی اگر سال خوبی را پشت سر گذاشته ام ، اما می دانم که وقتی زندگی دوباره استرس آور شود ، احتمال بازگشت سه گانه وجود دارد. و این نوعی خشن است

ناامیدکننده ترین چیز در مورد آن برداشتن (که هنوز هم احساس بسیار خوبی است) یا تحقیر احتمالی نیست. این است که هر بار که رفتار را در اینترنت جستجو می کنم ، یادآوری می کنم که هیچ درمان قطعی وجود ندارد. ممکن است از خود بپرسید که یک کمال گرای مضطرب چه می کند که بفهمد نمی تواند درمان شود. برای پذیرش انگیزه غیر قابل حل و عجیب بدن. بدانید که وی به طور کامل توسط پزشک یا قرص یا حتی یک سرگرمی عالی و راضی کننده قابل رفع نیست.

من به شما می گویم که چه کاری انجام می دهد: این باعث می شود که ابروهایش را بیرون بکشد.

درباره نویسنده: سامانتا زابل مدیر شبکه های اجتماعی در Real Simple است. می توانید او را در اینستاگرام درsamzawrites پیدا کنید.