روانشناسی خوشبختی

بگذارید همه ما دور دایره بگردیم و به نوبت به همه بگوییم که چه چیزی ما را خوشحال می کند ، معلم کلاس سوم ما در حالی که جلوی کلاس ایستاده بود گفت ، در نوع مینی لباس پیسلی که در آن زمان بزرگ بود ، زیرک و شکوهمند به نظر می رسد. حتی از نظر جنسی پیش دختر و دختر شیطانی من ، فهمیدم که او خودش خوشحال است و البته به همین دلیل او تمرین را انتخاب کرده است. به کلاس آن طرف سالن ، به رهبری یک معلم تیره و تار با یک شال قلاب بافی نارنجی سوخته ، هرگز راهنمایی نمی شد که دور دایره را بگردد و مشخصات شادی خود را اعلام کند. در عوض ، ممکن است آنها درگیر یک بحث داغ در مورد کشاورزی اینکان شده باشند ، اما این در مورد این بود. معلم ما خوشحال ، واقعاً خوشحال بود و مانند اکثر افراد خوشحال ، دوست داشت همه بدانند.

بچه های کلاس ما یکی یکی گفتند که روزهای برف آنها را خوشحال می کند. گرفتن هدیه باعث خوشحالی آنها شد. انجام کارهای خوب برای دیگران باعث خوشحالی آنها شد (گویا). کارول آنها را خوشحال کرد. وقتی نوبت من شد ، معتقدم داوطلب شدم که داشوندم مرا خوشحال کرد. و سرانجام ، وقتی نوبت به معلم ما رسید ، او اظهار داشت که ما ، دانش آموزانش ، او را خوشحال می کنیم ، البته که ما بهتر این را می دانیم.

ما مطمئن بودیم که خوشبختی او هیچ ربطی به ما ندارد. او عاشق بود - و کسی او را دوست داشت. این منبع خوشبختی نه چندان پنهانی او بود و به عنوان موتوری عمل می کرد که هر روز مدرسه او را غرش می کرد.

خوشبختی ، به نظر می رسد اینجا در اواسط زندگی من ، مدتها پس از اینکه داشوندم رفته است ، و مدتها پس از اینکه دیگر روزهای برف از اهمیت بالایی برخوردار نیستند ، و حتی بعد از اینکه دیگر مهمترین هدیه ها برایم مهم نیستند ، یک چیز لغزنده است. ماهیت آن به همان سرعتی که زندگی خودمان تغییر می کند تغییر می کند.

من و دوستانم برای سالها - دوره ای که از دبیرستان تا دانشگاه ادامه داشت و سپس در عمق سوگیری 20 ساله ام بود - از همه حالات و خواسته ها ، خوب یا بد خود آگاه بودیم. چندین نفر از ما به همان درمانگر مراجعه کردیم ، که نام او مارتا بود ، و دفتر او یک مهمانی کوکتل داشت - با کیفیت تورنستیل. اوه سلام ، مگ چطوری؟ ممکن است کسی هنگام خروج از خانه بگوید کفش عالی خوشبختی شخصی چیزی بود که ما عمداً در تلاش آن بودیم ، غالباً به شکل مردان ، زنان ، اولین موفقیت بزرگ حرفه ای یا یک آپارتمان ارزان قدم زدن ، گرچه البته غالباً غم و اندوه چشمگیر ما را گرفتار می کرد (نشانه مارتا). این دوره شار برای مدت طولانی ادامه داشت. زندگی با عشق و هیجان و اشک سرشار بود و من و دوستانم یاد گرفته بودیم که برای خوشبختی خود فشارسنج انسان باشیم.

اما پس از آن زمان پیش رفت و در حالی که کاتالیزورهای واقعی سعادت همچنان تغییر می کردند ، یک اتفاق عجیب رخ داد: خوشبختی به عنوان یک هدف کمتر مهم به نظر می رسید و وقتی ظاهر نمی شد همه چیز وحشتناک به نظر می رسید. و حالا حقیقت این است که در این لحظه خاص از زندگی ام ، دیگر به فکر خوشبختی و نارضایتی نیستم ، همان راهی که در کلاس سوم دبستان بودم یا به عنوان یک زن جوان در نسخه عصر خودم از یک مینی لباس پیسلی . نه تنها پیر شده ام بلکه دنیا نیز پیر شده است.

اکنون همه بی وقفه در مورد استرس صحبت می کنند ، و اینکه چگونه زندگی ما را تغییر داده و ما را خیلی ناراضی کرده است. کمتر واضح است که ، من فکر می کنم استرس نیز تلاش برای خوشبختی را تغییر داده است ، و آن را پرخاشگرتر کرده و بیشتر وقت ما را اشغال می کند. از زمانی که داروهای ضد افسردگی و داروهای تقویت کننده جنسیت به موجها برخوردند و از زمانی که به ما گفتند که ما حق داریم خوشبختی کنیم ، لعنت بر آن ، و می توانیم آن را بخواهیم - نه ، آن را طلب کنیم - از پزشکان ، همسران ، دوستان ، یا کارفرمایان ، به نظر می رسد که میل به خوشبختی به طور فزاینده ای به یک منبع اضطراب تبدیل شده است.

به همین دلیل است که چند قدم به عقب برداشته ام.

در این مرحله ، خوشحال بودن داشتن فضایی برای قدردانی از چیزهای معمولی است که در واقع باعث خوشحالی من می شود ، اگرچه در نگاه اول ممکن است به این شکل دیده نشوند. عدم وجود هرج و مرج ؛ عدم تماس تلفنی با اخبار ناراحت کننده ؛ عدم وجود ایمیل های تجاری که روز شما را پشت سر می گذارند و توجه و توجه را خواستار می شوند. بدون پدر و مادر حاد هیچ کودک شکننده ای از دانشگاه با لرزش تماس نمی گیرد. اینکه می توانید با یک لیوان شراب و چند عدد زیتون کوچک و بسیار خوب با شوهر خود بنشینید. با بچه های خود یک وعده غذایی خوب بخرید که عجله و شلوغی نداشته باشد. به نظر می رسد این چیزهای کوچک است ، شاید مانند چیزهای عابر پیاده باشد ، اما من به سختی از آنها محافظت می کنم ، زیرا می دانم که در آن طرف یک دیوار خیالی این احتمال وجود دارد که همه آنها به زودی از بین بروند و چیز وحشتناکی جای آنها را خواهد گرفت.

اما دیگر از ترس لرزیدم. من فکر می کردم که خوشبختی چیزی است که یک شخص آنقدر خوش شانس می بیند که مانند لرد ولدمورت (معروف به او که نباید نامی برده شود) هرگز نباید در حقیقت ذکر شود. اکنون ، با به دست آوردن خوشبختی بازیگران جدید و متوسط ​​، ترس از دست دادن آن نیز کمتر شده است.

ممکن است فکر کنید: خدای خوب ، زن! این خوشبختی نیست خوشبختی رنگ ها و طعم های وحشی دارد. این شامل اجسادی است که روی تخت خوابانده می شوند ، یا چیزهایی که در بسته های کادویی قرار می گیرند. یا حتی ، هر چند وقت یک بار ، کارول. آیا شما هیچ کدام از اینها را نمی خواهید؟

البته که می کنم اما اجازه می دهد از برخی از متواضع ترین قطعات زندگی ام لذت ببرم ، اتفاق می افتد که در حال حاضر کارول شخصی خودم باشد. داشوند خودم ، هدیه بسته بندی شده هدیه ، روز برف و عاشق مخفی. شاید برای بیشتر ما - یا به هر حال حداقل برای من - خوشبختی با گذشت زمان کوچکتر شده و به طور بی پایان و به طرز نفیسی اصلاح می شود ، هرچند به گونه ای هرگز کاهش نیافته است.


مگ وولیتزر رمان جدید ، قطع اتصال ، در آوریل منتشر می شود. کتاب های قبلی او شامل همسر ، موقعیت ، و چرت ده ساله .