آنچه در مورد بخشش ، شوق و شجاعت - از سگ من آموختم

دامپزشکی که بود - و منظور من از آن به بهترین شکل است - خردکن مادرزادی ، با عجله وارد اتاق معاینه عقیم شد که در آن نشسته بودم ، سگ بدون سگ را پرسید و از حال من س askedال کرد. من این س consideredال را در نظر گرفتم ، سپس دکتر جوانی را که سال می کرد در نظر گرفتم. او حدوداً پنج ماهه باردار بود و تمام لبخندها ، و شاید تشویق خوب او هورمونی بود ، اما به نظر می رسید احتمالاً نتیجه لازم شغل او باشد. دکتر K. یک آنکولوژیست سگ بود.

من نمی دانم ، گفتم چگونه هستم من؟

دامپزشک گیج به نظر می رسید و سپس به نظر می رسید که طلوع کرده است که هر خبری را از اتاقی که سگ 12 ساله من ، پرانسکی تحت نظر داشت ، به این اتاق می آورد ، به این سوال پاسخ می دهد. جراحی برای از بین بردن توده قابل توجهی که در ریه Pransky استعمار می کند ، انجام شده بود و امید این بود که با از بین رفتن تومور ، او بدون سرطان باشد و آماده کار باشد. این نوید جراحی بود. هیچ تضمینی نیست ، فقط امیدوار باشید.

بازگشت به کار به معنای بازگشت به خانه و قرار گرفتن مکان های معمول خود روی کاناپه جلوی اجاق چوبی نبود ، مشاغلی که در آن به همان اندازه مهارت داریم. و این ربطی به تمایل پرانسکی به پریدن از روی همان کاناپه بعد از مدتی و پیشنهاد یک سفر پرشور به بیرون از منزل ندارد ، گویی که او علاوه بر اینکه بخشی از آزمایشگاه و پودل است ، یک مربی شخصی است و پوره چوبی قسمت.

کار ما ، Pransky’s و من ، در خانه سالمندان شهرستان بود ، جایی که ما یک تیم سگ درمانی بودیم. طی شش سال گذشته هر سه شنبه ، می گویم پرانسکی ، اجازه دهید به کار خود برویم ، و او با درخشش درب منزل حاضر می شود و آماده است تا برچسب های شناسنامه اش را بزنم ، مشتاقانه شروع به کار می کنم.

این یک کار عجیب و غریب است که ما ، شریک زندگی من و من انجام می دهیم. عجیب است زیرا از نظر یک ناظر معمولی ، ممکن است به نظر برسد که وقتی از بازدید کنندگان استقبال می کنیم و با کارمندان و ساکنان در مورد هر چیز و همه چیز چت می کنیم ، کاری انجام نمی دهیم. شخصی خز Pransky را نوازش خواهد کرد یا پشت گوشهای نرم او را خراشیده خواهد کرد ، یا یک لیفت او را لیز می زند ، یا چهره به چهره او را بغل می کند ، در مورد سگهای جوانی خود ، یا سگی که مجبور بودند پشت سر بگذارند یا سگی که ملاقات می کند به او می گوید هفته گذشته ، که احتمالاً او بود.

حافظه در خانه سالمندان کم است ، واقعیتی که برای سگ من اصلاً مهم نیست. از نظر او ، همین ماجرا که چندین بار تکرار شده است ، هنوز هم فرصتی برای کاری است که ما انجام می دهیم ، کاری که به اندازه بودن انجام نمی دهد. مدتی طول کشید تا این را بدست آوردم. مردم می گفتند ، اما آنجا چه می کنی؟ و من نمی توانستم جواب زیادی بدهم تا اینکه ، وقتی سگم را تماشا کردم ، فهمیدم که این سوال خود ناقص است - این اصلاً مربوط به انجام آن نیست. بنابراین بسیاری از زندگی ما مربوط به دستور کارها و عبور از لیستها و رفتن به مورد بعدی است که گاهی اوقات ایستایی و تداوم و فقط نشان دادن است. وقتی به پرانسکی که در تخت بیمارستان در کنار دوستش جویس دراز کشیده است نگاه می کنم و پنجه اش در دست غرغر جویس استراحت می کند ، می بینم که منظور واقعی کلمات از بودن چیست. توجه یک هدیه است.

جویس صحبت می کند. من حرف میزنم. پرنسکی گوش می دهد. او ردیف ها را می شنود ، لحن ها را می فهمد ، جناح گرم خود را به سمت تنه کمرنگ دوستش فشار می دهد ، تکان نمی خورد. پاسخ او در صبر و حوصله او است ، و نحوه استقرار و گسترش آن ، به روشنی نشان می دهد که اینجا و اکنون همه آنچه هست وجود دارد. او به من نگاه می کند ، سپس چشمانش را می بندد. کلیپ بورد را پایین می گذارم و می نشینم. اگر سن فقط یک عدد است ، زمان نیز باید باشد.

اینجوری کار میکند. ما نشانه های خود را از یکدیگر می گیریم. من بند را در دست دارم ، اما فقط برای نمایش وجود دارد. آنچه ما را بهم پیوند می دهد اعتماد متولد شده از تجربه است كه به یكدیگر داریم. او می تواند زبان بدن من را بخواند. من می توانم آن را بخوانم. و Pransky’s کتاب راهنمای لطف ، اشتیاق ، شجاعت را تنظیم می کند. من اعتراف می کنم: مال من از مال او است.

در اولین روز کار ، یکی از ما از آنچه در خانه شهرستان پیدا کردیم و از آنچه به این غریبه های ضعیف ، سالخورده و ناتوان می گفتیم ، کمی بیشتر ترسیده بود - و آن یکی 45- پوند ، بور چهار پا. درست است که تمام سرمایه گذاری ایده من بوده است ، ناشی از سکوت و آرامشی که پس از عزیمت دخترم به مدرسه خارج از کشور مانند گرد و غبار در اطراف خانه حل و فصل شده بود ، هنگامی که سگ شیرین و خوش اخلاق ما به وضوح خسته شد و نیاز به تماس بیشتری با انسان داشت. به نظر می رسد تبدیل شدن به یک تیم سگ درمانی فقط یک بلیط است. و گرچه من و پرانسکی ماه ها آموزش را برای دریافت گواهینامه خود تحمل کردیم ، اما وقتی فشار آوردیم تا در خانه سالمندان را باز کنیم ، ناگهان از دست رفتم و به خاطر آوردم که فکر می کردم ما - یعنی من - می توانیم این کار را انجام دهیم. من ذاتاً درمورد گذراندن وقت با افرادی که نمی شناسم آنها بسیار کم اهمیت هستم و این واقعیت که می خواهم وقت خود را با این غریبه های بیمار که خانه هایشان به یک اتاق کوچک و یک نفره کوچک تقلیل یافته است بگذرانم حتی دلهره آورتر بود. قدم زدن در آن مکان قدم زدن در منطقه ناراحتی من بود.

اما نه ، معلوم شد که به Pransky’s تبدیل شده است. همین که در آن طرف در بودیم ، او پوزه خود را به سمت مردی از آن طرف راهرو که با ما دست تکان می داد ، نشان داد. به نظر می رسید او در اوایل 70 سالگی و مقاوم است ، اگرچه روی صندلی چرخدار بود. او نام پرانسکی را صدا کرد ، که من دیدم روی تابلوی سفید بود و فعالیت های روز را اعلام می کرد ، و او کمی لگد زد ، ما را به سمت خود هدایت کرد ، از شروع کار هیجان زده شد. او ابتدا به سراغ او رفت و چون من به حالت خوشحال کننده صورت او نگاه می کردم ، متوجه نشدم که سگ من چه می کند. و کاری که او انجام می داد بررسی باند های ACE است که به اطراف پاشنه های پا پیچیده شده بود. این مرد ، باب ، یک قطع عضو دو نفره بود.

چه باید کرد؟ اگر به او می گفتم بایستد ، ترسیدم که او را شرمنده کنم. و اگر این کار را نمی کردم ، نگران بودم که این بدتر شود. اما مسئله این بود ، مردی که روی صندلی چرخدار نشسته بود می خندید ، و پرانسکی در حالی که کاملا جدی و بدون سر و صدا خوشحال است ، تمام عقب خود را تکان می داد. وقتی آنها را تماشا می کردم ، مشخص بود که نگرانی های من نگرانی های او نیست. می دانست پاهایش آنجا نیست. به نظر می رسید او از علاقه پرانسکی استقبال می کند. به من فهماند که سگ من در اینجا راهنمای من خواهد بود.

نه اینکه او آداب و معاشرت را بشناسد و نه من ، و این نبود که من نمی دانستم چه چیزی لازم است و او هم این کار را کرد. این ویژگی او این بود که او هر دو نترس و بی ادعا بود ، دو ویژگی که طی این سال ها دوستان زیادی برای ما به دست آورده است. مردم در مورد غیرقانونی بودن سگ و محبت بدون قید و شرط ، تقریبا بدون تشخیص صحبت می کنند. چیزی که من آن روز در خانه سالمندان دیدم و از آن روز به بعد هر روز آن را می بینم و آنچه را که برای شبیه سازی از آن کار کرده ام ، توانایی سگ من در دیدن مردم برای آنچه که هستند نیست ، نه برای آنچه نیستند. از نظر پرانسکی ، باب یک قطع کننده دو نفری نبود ، یک پسر با ویلچر نبود ، یک پیرمرد نبود. کلمه not در بازی نبود. از نظر پرانسکی ، باب به سادگی ، و به طرز عجیبی ، یک دوست بالقوه - و سپس واقعی - بود. دوستی به دو پایه عملکردی احتیاج ندارد.

و معلوم شد که به دو ریه فعال هم احتیاج ندارد. وقتی تابستان گذشته بخشی از Pransky’s برداشته شد ، دوستانش در خانه سالمندان نوشتند ، کارت فرستادند ، تماس گرفتند. آنها وقتی که آنچه دامپزشک در آن روز به من گفته بود - در حالی که سرطان در حال پیشرفت است و سگ من ماهها در بهترین حالت زندگی می کند - با من گریه کردند. اما بعد ما ادامه دادیم ، زیرا پرانسکی پیش رفته بود. او می دانست که بیمار است. چگونه او نمی تواند؟ اما او بیشتر به غذاهایی علاقه داشت که لورتا به او غذا می داد و مکالمه ای که مگی با او داشت و فرصتی برای کنار زدن جو. در اینجا ما هستیم ، به نظر می رسید که او به من می گوید ، و اکنون خوب است ، و من خوب کار می کنم و از زندگی لذت می برم ، بنابراین با برنامه همراه شوید و از اوقات مشترک ما نیز لذت ببرید. یک بار دیگر ، و نه برای آخرین بار ، متوجه شدم که از او پیروی می کنم.

درباره نویسنده
سو هالپرن نویسنده است ، اخیراً ، سگی در خانه سالمندان قدم می زند: درسهایی درباره زندگی خوب معلمی بعید (12 دلار ، amazon.com )