آنچه از تمیز کردن بیشتر مطالب خود آموختم (و چرا آرزو می کنم کاش نبودم)

من احساس سبکی می کنم متعلقات کمتر به معنای نابسامانی و زندگی ساده است. این همان چیزی است که من خودم و شوهرم و قبل از تولد 50 سالگی ام را به خودم گفتم. و حتی وقتی غریبه ها دارایی های ما را با خود می بردند ، من این باور را داشتم. من منتظر تسکینی بودم که فکر کردم در پایان روز ، وقتی پاکسازی تمام شود ، احساس می کنم. اما با فرا رسیدن شب احساس سنگینی نکردم. خیلی دلم برای چیزهایم تنگ شده بود.

با توجه به آسیب جدی که من و خانواده ام متحمل شده ایم ، فکر نمی کنید من بتوانم خیلی راحت متزلزل شوم. در سال 2006 ، شوهرم ، باب ، هنگام تهیه گزارش از جنگ عراق برای ABC News ، مورد بمب کنار جاده قرار گرفت. وی پنج هفته را در کما و سال دیگر را در بهبودی گذراند. اولویت های من به سرعت مرتب شدند: من همیشه مرتب بودم. حالا یاد گرفتم ظرف ها را در ظرفشویی بگذارم. من همیشه وقت شناس بوده ام. حالا اگر دیر دویدم ، فقط شانه بالا انداختم. اگر سرنوشت ساز نیست ، هیچ معامله بزرگی ندارد ، کمی پلاک را که خواهرم به من هدیه داده بود بخوان ، و این تبدیل به مانگای جوکی خانواده ما شد.

پس از بازگشت شگفت انگیز باب (او در سال 2007 به کار خود بازگشت) ، او تصمیم گرفت که آرزوهای خود را به تعویق بیندازد. او می خواست از ابتدا خانه ای ایجاد کند - چیزی که با استفاده از انرژی خورشیدی و زمین گرمایی مسئول محیط زیست است. چرا صبر می کنیم تا بازنشسته شویم تا این کار را انجام دهیم؟ او گفت. ما می دانیم هیچ تضمینی وجود ندارد. هر دوی ما درک کردیم که چگونه زندگی می تواند در یک لحظه تغییر کند.

در نهایت ما یک خانه زیبا ، مدرن و سازگار با محیط زیست ساختیم که اتفاقاً کوچکتر و کارآمدتر هم بود. این نوعی مکان است که افراد پس از ترک لانه جوجه های کوچک به آنجا نقل مکان می کنند (چهار نفر ما هنوز بسیار زیاد هستند ، از 12 تا 21 سالگی). در ابتدا ، من از کاهش نیرو دلهره نگرفته بودم. اما هنگامی که برای مهاجرت آماده شدیم ، فهمیدم که چالش بیش از تصور من خواهد بود.

من 20 سال اول ازدواجمان را با جمع آوری چیزهایی گذرانده بودم. من و باب به عنوان تازه عروس ، از یک سال اقامت در پکن با دو کوله پشتی ، چند دستگیره ارزان قیمت چینی و اشتیاق شدید برای ایجاد اولین خانواده بزرگسال خود برگشته بودیم. من از پدر و مادرم عشق به عتیقه جات را به ارث برده بودم و اولین تابستان را در ایالت ها پشت سر گذاشتم و با خوشحالی در جستجوی گاراژها ، نقاشی و تازه سازی یافته های خود با دستان خودم بودم. در طول چند سال آینده ، وقتی که ما برای حرفه پدر و جهانی عبور کردیم ، مبلمان و هنر اضافه کردیم. کمی از مکانهای ترک شده خود را با خود می بردیم - یک سفره کاج از ردینگ ، کالیفرنیا ، یک قالیچه ناواهو از Adirondacks ، یک مجموعه عجیب و غریب از فنجان تخم مرغ از بازارهای فرنگی لندن.

در جمع آوری این اشیا joy لذت وجود داشت: هر چیز هدف داشت ، فقط اگر زیبایی را به خانه ما وارد کند. من به منگوله سفال سیم مرغ ساخته شده از ناپا فکر می کنم که اولین لباس کودک ما را در خود جای داده بود. صندلی های بستنی فروشی مادر باب به ما داد. آینه باروک از عمه ریبلدش. این قطعات ساده به تعریف ما به عنوان یک خانواده کمک کرد و زمینه زندگی ما را ایجاد کرد.

در طول سال ساخت و ساز در خانه جدید ، کمد های اتاق را گشودم و ده ها مورد را به من داد. دیگر جایی برای زره ​​پوش غول پیکر از لندن یا قفسه کتابی که من عاشقانه و با چرخش رنگ های اصلی داشتم وقتی در ویرجینیا زندگی می کردیم وجود نداشت. اثر دستی پسرم با رنگ آمیزی در پنج سالگی در کنار بود. هنوز هم باید برود. در تمام این مدت ، به خودم یادآوری می کردم که زندگی مربوط به مسائل نیست. این مربوط به افراد زیر سقف شما بود. آیا ما نمی فهمیدیم که وقتی باب توسط بمب مورد اصابت قرار گرفت؟ علاوه بر این ، ما می خواهیم با یک تخته سنگ تمیز به خانه جدیدمان برویم. چه کسی تخته سنگ تمیز نمی خواهد؟

من ، این کیست در طی دو سالی که به خانه جدید نقل مکان کردیم ، خودم را پیدا کردم که فهرست موارد گمشده در ذهنم را فهرست بندی می کنم. وقتی چشمهایم را می بندم ، میز قدیمی پدر و مادر باب را می بینم ، یک برگ قطره از دهه 1940 که اسناد خانوادگی ، سوابق پزشکی ، کارت های گزارش ، عکس های قدیمی و دفتر خاطرات ما را در خود جای داده است. با رفتن میز کار ، مجبور شدم هر یک از این وسایل را خانه ای جدید پیدا کنم. من تختخوابهای کینگ ادوارد منطبق را که قبلاً در اتاق دختران دوقلوی من بود ، به تصویر می کشم. آنها اولین تخت های دختر بزرگ آنها بودند و ممکن است روزی به نوه ها منتقل شوند.

بازآفرینی خود در خانه ای جدید با کارهای کمتر دشوار بوده است. این مانند این است که سالها موهای بلند داشته باشید ، سپس به آرامی به آرایشگر بگویید که فقط آن را از بین ببرد: در پایان در آینه به خود نگاه می کنید و پس از هفته ها پشت گردن خود را می گیرید. از زمان مهاجرت ، چند مورد جدید خریداری کرده ایم ، اما فضا کم است. جای خیلی زیادی نیست

بله ، چیزهایی که از دست می دهم فقط چیزهایی هستند. اما این تجربه باعث شده است که در مورد وسایلم متفاوت فکر کنم. من بیشتر می دانم که چگونه قطعات جداگانه برای ایجاد یک خانه کامل در کنار هم قرار می گیرند. من شخصی هستم که استخوانهای پیرتر ، قطعات با سابقه را دوست دارم. الان آن قسمت از خودم را می فهمم.

اگر من و باب روزی دوباره حرکت کنیم ، به خودم می گویم که سرعتم را کم کنم و لحظه ای وقت بگذارم تا کالاها را دور بریزم. من سعی خواهم کرد که وسایلی را که باعث لذت من می شوند و یا خانواده من را در گذشته ما دلباخته اند نگه دارم. و من از دوستانی که در حال کوچک سازی یا حرکت هستند می خواهم که همین کار را انجام دهند. من به آنها یادآوری می کنم که احساس راحتی در آنچه اشیا beloved محبوب آنها نشان می دهند شرم آور نیست. گاهی اوقات ، همه چیز مهم است.