5 زن موفق در شخصیت های داستانی که آنها را الهام بخشیده اند

آیتم های مرتبط

نقاشی زن در سال 1808 نقاشی زن در سال 1808 اعتبار: بایگانی هولتون / گتی ایماژ

کورتیس سیتنفلد: الیزابت بنت از فیلم Pride and Prejudice

احتمالاً بهترین تعارف همیشه که من دریافت کرده ام این بوده است که دو پسر در دبیرستان به من گفتند که الیزابت بنت را به آنها یادآوری کردم. داشتیم می خواندیم غرور و تعصب ، وظیفه ای بسیار لذت بخش و باورنکردنی است که این تکالیف است. من عاشق کتاب بودم. لیزی بامزه ، باهوش ، سرسخت و خاکی بود. آیا من آن ویژگی ها را داشتم؟ شاید ، اگر هاله ناجورم را نادیده گرفتید.

وقتی بزرگ شدم ، تأثیر لیزی بنت روی من کاملاً واقعی بود: در اواخر 30 سالگی ، بازخوانی مدرن خودم را نوشتم غرور و تعصب ، واقع در سینسیناتی. نوشتن واجد شرایط تجربه خوشمزه ای را که سالها پشت میز کارم نشسته و به آن فکر کردم ، به من ارائه داد غرور و تعصب (و این به عنوان کار به حساب می آید!). همچنین باعث شد من تحلیل کنم که چرا این رمان بسیار عمیق است. دلایل متعددی وجود دارد - شوخ طبعی ، عاشقانه بودن ، مشاهدات عاقلانه در مورد طبقه و جنسیت ، رشد شخصیت ماهر و گفتگوی پیشرانانه. اما گمان می کنم خوانندگان را پرستش می کنند غرور و تعصب به همین دلیل بیش از همه: لیزی دارسی را می گیرد! و جفت موفقیت آمیز و موفقیت آمیز آنها پیامی درباره عشق می فرستد که یافتن آن در جاهای دیگر به راحتی امکان پذیر نیست: درست است - در واقع بسیار حیاتی است - نسبت به خود صادق باشید ، زیرا اگر مرد رویاهای شما واقعاً مرد رویاهای شما باشد ، او شما را به خاطر ذهنتان دوست خواهد داشت.

ظاهراً چیزهای زیادی وجود دارد که می توانید با آن اتفاق بیفتید. بعد از اینکه برای دیدن خواهر بیمار خود در مزارع گل آلود گشت و گذار می کنید ، مرد ظاهر نامرتب شما را جذاب می بیند (فصل 7). وقتی او را بخاطر قضاوت درباره زنان مسخره می کنید ، مسحور می شود (فصل 8). وقتی او خواستگاری می کند (سرانجام! در فصل 34) و به او می گویید او آخرین مرد جهان است که می توانم با او پیروز شوم ، او به شما احترام می گذارد اما همچنین وقتی نظر (باشکوه) خود را تغییر می دهید ، شما را نیز می بخشد.

آیا این درس ها در زندگی واقعی صادق است؟ من می گویم ... نوعی من فکر می کنم شوهرم مرا به خاطر ذهنم دوست دارد. اینکه آیا او به همان اندازه مجذوب ذات بحث و استدلال من شده است ، به شرایط بستگی دارد. اما من سپاسگزارم که لیزی را به عنوان الگویی از ذکاوت و اصالت دنبال کرده ام. من هرگز کامل نبوده ام ، اما همیشه من بوده ام.

کورتیس سیتنفلد نویسنده پنج رمان است. واجد شرایط (خانه تصادفی) یک است نیویورک تایمز کتاب پرفروش.

کارولین مایلز: مری ریچاردز از نمایش ماری تایلر مور

هنگامی که من در سال 1983 از دانشگاه فارغ التحصیل شدم ، اولین کار من در یک شرکت بزرگ در شیکاگو ، فروش بارهای قطار مواد اولیه مورد استفاده برای تولید شیشه بود. من اولین نماینده فروش زن در قلمرو خود بودم. من در حال ایجاد زمینه جدید بودم ، هرچند به این فکر نمی کردم - فقط فکر کردم ، می خواهم مثل ماری ریچاردز پول درآورم و خودم زندگی کنم.

من تماشا کردم نمایش ماری تایلر مور همانطور که وارد نوجوانانم شدم. مادر من در بیشتر دوران کودکی من خانه دار بود. او زمانی که من در دبیرستان بودم یک مشاور املاک شد. در آن زمان تعداد زنان مجرد بسیار کمی وجود داشت و یک برنامه تلویزیونی در مورد یکی از آنها رادیکال بود. دیدن این زندگی جایگزین هیجان انگیز بود. مری که کلاه خود را به هوا پرتاب می کرد نمونه ای از آزادی بود که من آنقدر می خواستم و او به من نشان داد که می توانم آن را داشته باشم.

من در آن کار اول یک رئیس عالی داشتم - لو گرانت ، خودم. او اساساً گفت ، این به شما بستگی دارد. می توانید بسازید یا نه. و در پشت ذهنم این حرف را از آهنگ مضمون داشتم: بالاخره تو می خواهی آن را درست کنی. مری به من نشان داد که می توانی رئیسی را به چالش بکشی ، او را تحت فشار قرار دهی ، آنچه او گفته را زیر سال ببری و در مسیری برابر با روشی که اکنون من خودم رئیس هستم ، بحث می کنم. او خودش را نگه داشت ، اما به روشی گرم و غالباً خنده دار. انسانیت او نشان داد این به من آموخت که برای زنده ماندن به عنوان یک زن در تجارت مجبور نیستم فقط سخت گیر باشم. من همچنین می توانم خودم باشم.

اکنون من 1500 نفر را در Save the Children مدیریت می کنم. و راهی که مری به همکارانش اهمیت می داد با من همراه بود. من سعی کرده ام فضایی را ایجاد کنم که مردم تشویق شوند حرف خود را بزنند و من طنز را به محل کار خود می آورم ، زیرا می دانم بخشی از توانایی مری در برقراری ارتباط با دیگران زود خندیدن است (مهمتر از همه به خودش). برخی از مسائلی که با آنها روبرو می شویم ضرر عاطفی دارد. شوخ طبعی باعث ایجاد انعطاف پذیری و حس کار تیمی می شود تا بتوانیم با هم چالش ها را روبرو کنیم.

با نگاه به گذشته ، فهمیدم که من هرگز ندیدم که مری سعی کند تعادل بین کار و خانواده را برقرار کند. اما در سنی که با او آشنا شدم ، فقط می خواستم شغل داشته باشم و استقلال داشته باشم و او راه را به من نشان داد. من دو پسر بزرگسال و یک دختر خوانده دارم که تقریباً 16 ساله است و الگوهای زنانه او متنوع تر ، جهانی تر و موفق تر از آنچه نوجوان من تصور می کرد ، است. مری ریچاردز دنباله ای برای من برافروخت و فرزندانم دنباله ای برای نسل بعدی خواهند بود - امیدوارم با دوز عزم ، فراگیری و شوخ طبعی مری برای راهنمایی آنها.

کارولین مایلز در سازمان بین المللی بشردوستانه کار کرده است از کودکان محافظت کن به مدت 18 سال ، شش سال گذشته به عنوان رئیس و مدیر عامل

Gabourey Sidibe: Celie از The Color Purple

من درست بعد از آن متولد شدم رنگ بنفش بیرون آمد ، بنابراین احساس می کنم سلی و من هم سن هستیم. من برای اولین بار وقتی فیلم را دیدم 6 ساله بودم. هیچ قانونی در خانه من درباره آنچه می توانستیم تماشا کنیم وجود نداشت. سپس ، در سطح عالی ، کتاب را خواندم. برای سلی هیچ چیز آسان نبود. او از چپ و راست دست به گریبان بود و از یک مرد وحشتناک به دیگری تحویل داده شد. و تمام مدتی که در مورد او می خواندم ، با افسردگی دست و پنجه نرم می کردم. من در آن زمان آن را به عنوان افسردگی درک نمی کردم ، اما هر وقت احساس می کردم واقعاً بسیار کم است ، بلند می شوم رنگ بنفش و در مورد درد سلی و اینکه چگونه مبارزه او او را به همان چیزی که هست ، بخوانید و باعث شد که من در مورد زندگی ام احساس بهتری داشته باشم. چون حداقل پدرم من را به این مرد ، آقای ، که می خواست با خواهرم ازدواج کند ، فروخت. حداقل من مجبور نبودم زیر آویز آقای او بخوابم. من مثل او بچه های ناتنی و زشت تربیت نمی کردم.

وقتی 21 ساله بودم ، در یک مرکز تماس تلفنی-جنسی به عنوان سخنران کار می کردم. دستمزد هر ساعت 7 دلار بود. تحقیرآمیز بود. نمی توانم به شما بگویم که چند بار خوانده ام رنگ بنفش بین تماس ها وقتی توانایی درمان را نداشتم ، به سلی نگاه کردم. مردم فکر می کنند که من یک روحیه آفتابی دارم ، اما من مثبت ترین فرد نیستم. سلی تمام تلاش خود را کرد تا مثبت بماند. او اعتقاد داشت خدا حتی به او فکر خواهد کرد که بمیرد. افتضاح است ، اما من متوجه شدم من ربط می دهم.

من از داستان سلی استفاده کردم تا به خودم یادآوری کنم که چیزی برای زندگی وجود دارد. می دانستم که روزی می خواهم از زیر افسردگی خودم بیرون بیایم که سلی از زیر آقا خارج شد و مثل سلی ، به گونه ای افسانه ام تمام شد. من موفقیت یافتم من فهمیدم که چگونه نمی توانم خوشبختی خود را به شخص دیگری متصل کنم. پایان داستان پری من و خودم هستم ، با صدای بلند زندگی می کنم همانطور که هستم ، و قبلا چنین چیزی نداشتم. هر روز که پیرتر می شوم ، بیشتر در مورد سلی می فهمم. افرادی که کتاب را می خوانند یا نمایشنامه را می بینند می دانند که Celie’s یک لزبین است. او به وضوح در فیلم چنین نیست. من از نظر جنسیت ارتباط برقرار نمی کنم - من صاف هستم - اما او به من یادآوری می کند که هستم. سلی به من آزادی را یادآوری می کند.

رنگ بنفش همچنین بخش عظیمی از جهان است که من با دوستانم در آن زندگی می کنم. هر وقت می خواهیم همدیگر را ترک کنیم ، من و دوستم کیا قلب و قلبمان را رد می کنیم و مثل نت و سلی با یکدیگر تکان می خوریم. من وقتی موهایم را بافته می شوم یا اگر خیلی سخت کار می کنم به سلی فکر می کنم. اگر باران می بارد ، من می گویم ، باران روی سر شما خواهد بارید. من می توانم برای اولین بار با یک سیاه پوست آشنا شوم و از هر چیزی بگویم رنگ بنفش و آنها بلافاصله آن را دریافت می کنند. ما را بهم وصل می کند.

من تازه یک خانه خریده ام. من موارد زیادی را قرار می دهم - من زیبایی شناسی کتابخانه دیوانه را می خواهم. اولین کتابی که در قفسه ام گذاشتم این بود رنگ بنفش . احساس می کنم شخصیت های موجود در آن بخشی از خانواده من هستند. سلی هنوز با من است. رنگ بنفش دائماً مرا احاطه می کند.

گابوری سیدیبه در امپراتوری و نویسنده خاطرات جدید است ، این فقط چهره من است: سعی کنید خیره نشوید (Houghton Mifflin Harcourt).

رکسان گی: لورا اینگالس وایلدر از Little House on the Prairie

بعد از خواندن کارهای من ، مردم اغلب به من می گویند که من نترسم و فکر می کنم اعتماد به نفس زیادی دارم. در حقیقت ، من فقط یک نویسنده هستم. در صفحه ، من نظر دارم و بیش از هر چیز مایلم دیدگاه های خود را به اشتراک بگذارم. من حتی اگر زندگی این کار را بخواهد ، زندگی خود را تقسیم می کنم و خودم را آسیب پذیر می کنم. من در اعتقاداتم قاطع هستم و ریسک می کنم. اما بدون کلمات ، من اینطور نخواهم بود

بیشتر خاطرات دوران کودکی من مربوط به کتاب ها است و دلپذیرترین آنها مربوط به لورا اینگالس وایلدر و هشت رمان اصلی در خانه ای کوچک در چمنزار سلسله. من به عنوان یک فرد بزرگسال و متعهد به رعایت عدالت اجتماعی ، می دانم که این کتاب ها به ویژه در نژادپرستی بی بند و باری که نسبت به مردم بومی دارند ، چقدر مشکل ساز هستند. اما من همچنین می دانم که توجه کتابهای منتشر شده در دهه های 1930 و 1940 بر روی یک زن جوان ، و شخصی باهوش ، اراده و جالب توجه بود.

من عاشق زندگی پرماجرای لورا بودم ، حتی اگر خانواده اش با واگن سفر می کردند و سفر به شهر یک اتفاق بود. زمستان ها سخت بود. شکر افرا و بازی با عروسک های چوب ذرت سرگرم کننده محسوب می شد. به نظر نمی رسید هیچکدام از اینها لورا را خیلی مبهوت کند. او یک پسر بچه بود و دشت های جستجو را داشت و کارهایش را انجام می داد ، و آنجا مدرسه و بچه هایی بود که ملاقات می کرد. او مستقل و صاحب نظر و دختر بابا بود. پا دوست داشت با لورا نیم پیمانه تماس بگیرد ، و این باعث شد که به شدت خواهان یک اسم مستعار باشم.

با بزرگتر شدن لورا ، او حس درست و غلطی را به روشنی درک کرد. او عالی نبود ، اما مایل بود در برابر زورگویان بایستد. او همچنین مایل بود ، با گذشت زمان ، دوست داشته باشد و به خودش اجازه دهد که دوست داشته شود. جزئیات خواستگاری لورا با آلمانزو وایلدر برای من بسیار رمانتیک بود زیرا او را وادار به محبت خود کرد. او به جای کاپیتولاسیون با آلمانزو مشاجره کرد.

در طول کودکی من مطالب را می خوانم و بازخوانی می کنم خانه ای کوچک در چمنزار کتابها ، از جزئیات ، همه شخصیت ها ، از پا گرفته تا آقای ادواردز تا نلی اولسون ، لذت می برد. بیشتر اوقات ، من لورا را دوست داشتم. من به عنوان یک دختر از دشت ها ، حومه اوماها ، نبراسکا ، خیلی دوست داشتم لورا شوم. من می خواستم باور کنم که زندگی من می تواند جالب و پر باشد. و من خجالتی بودم ، بنابراین من می خواستم Laura’s pluck و moxie را انتخاب کنم. گاهی اوقات من در آینه به خودم خیره می شدم و تمام تلاشم را می کردم تا روحیه لورا را قبل از ترک امنیت خانه برای رویارویی با دنیا کانال کنم.

هرچه خواندم نوشتم. من در داستانهایی که نوشتم خجالتی نبودم. به خودم اجازه دادم وحشی ، آزاد باشم. من هرگز در تخیل خود فرو نرفتم. من نسخه هایی از خودم نوشتم که بسیار شجاع تر و جالب تر از هر زمان دیگری بودند. من در مورد دختران نوشتم که امیدوارم لورا دوست داشته باشد و به آنها احترام بگذارد و حتی شاید دوست شود. او همیشه روی شانه من بود و آنچه را با کلمات ممکن بود به من یادآوری می کرد. او الان هم آنجاست.

رکسان گی نویسنده کتاب فمینیسم بد . خاطرات او ، گرسنگی ، در تاریخ 13 ژوئن توسط HarperCollins منتشر خواهد شد.

گریس بونی: هریت ام ولش از هریت جاسوس

تا زمانی که به یاد می آورم ، دوست دارم س questionsالاتی بپرسم. در بیشتر کارنامه های دوران کودکی من ذکر زیاد صحبت کردن وجود داشت ، اما به یاد دارم یک معلم مدرسه ابتدایی به من گفت که صحبت کردن همیشه درست است ، به شرطی که من یک سوال بپرسم و بیشتر بدانم.

اما هر چه بزرگتر شدم ، نظم طبیعی بچه گانه شروع شد و فهمیدم که دختری که این همه س questionsال می کند ، باعث می شود دختری که مردم از آن مسخره می کنند نیز باشد. بنابراین یاد گرفتم که ساکت و مخلوط شوم و استراحت ناهار را در کتابخانه شروع کردم و به شدت به مکانی که هوا خنک باشد - یا حداقل خوب - برای کنجکاوی نیاز داشتم. در حالی که به نظر نمی رسید کتابخانه محل زندگی دوستان جدیدی باشد که امیدوارم آنها باشد ، اما شخصیت های شجاع و الهام بخشی را به من معرفی می کند که عمیقاً دید من را در جهان تغییر می دهند. در میان آنها ، یکی بزرگترین ظاهر شد: هریت ، از هریت جاسوس .

هریت دختری مثل من بود که عاشق مشاهده و س askال بود. او همیشه از کسی چیزی می پرسید ، نقاط را به هم متصل می کرد و راه هایی برای درک بهتر دنیای اطرافش پیدا می کرد. هیچ وقت احساس خویشاوندی را که با خواندن توضیحات لوئیز فیتژوغ داشتم فراموش نمی کنم. هریت باهوش و سخت کوش بود. او همیشه یک دفترچه در دست داشت و چیزهایی را که در اطراف خود می دید ، یادداشت می کرد. او می خواست نویسنده شود. احساس می کردم فیتژوغ در ذهن من است و می فهمد که چگونه دنیا را دیدم. و مهمتر از همه ، دنیای هریت شامل افرادی بود که به او اهمیت می دادند و از کنجکاوی او حمایت می کردند. آنها او را تشویق کردند که بنویسد ، بلند صحبت کند و همیشه بیشتر بیاموزد.

من نسخه مدرسه ما را بررسی کردم هریت جاسوس هفته ها بارها و بارها ، فقط برای اینکه آن را با خودم داشته باشم و کمی شجاعانه تر و کمتر احساس تنهایی کنم. هریت یک ماجراجو بود و به من احساس کرد که می توانم باشم. و آرام آرام اعتماد به نفس خود را برای صحبت کردن ، پرسیدن س upال ها و ترس از تمایل به دانستن بیشتر به دست آوردم. این همیشه به روشی که برای هریت پیش آمد ، نبود (من هرگز فراتر از ویرایشگر عنوان عکس در روزنامه مدرسه ام ترفیع نیافتم) ، اما این به من یادآوری کرد که من کی هستم و آنچه برای من مهم بود ، مهم بودند. این یک نمونه قدرتمند از یک دختر جوان بود که با استفاده از صدا و مهارت های خود (که مواردی نبود که فقط بزرگسالان داشتند) برای ایجاد تغییر ایجاد می کردند. من همان حس شجاعتی را دارم که هریت به من داد و امروز کار می کنم. من هر روز سعی می کنم مردم (در هر سنی) را ترغیب کنم که حس ماجراجویی خود را پیدا کنند و هرگز کنجکاوی در مورد دنیای اطراف خود را متوقف نکنند.

گریس بانی بنیانگذار وبلاگ اسفنج Design * و نویسنده آن است در شرکت زنان: الهام و مشاوره بیش از 100 سازنده ، هنرمند و کارآفرین (کتابهای صنعتگر).