حقیقت خنده دار (و دلچسب) درباره کیک معروف مادربزرگم

مادربزرگ من زنی بود که رازهای سری داشت. کلکسیون جواهرات وی زیر قفل نگه داشته می شد. سرم هایی که پوست صاف او را حفظ کرده اند فقط با کابینت داروهای وی به اشتراک گذاشته شده اند. اما رمز و رازی که وی بیش از هر چیز دیگری از آن محافظت می کرد ، دستورالعمل مورد علاقه خانواده بود: کیک لایه ای مات توت فرنگی.

در اواخر 20 سالگی ، من یک نانوا خانه اختصاصی بودم و بارها و بارها سعی کرده بودم که شیرینی افسانه ای مادربزرگم را بدون موفقیت زیاد تکرار کنم. گاهی اوقات ، از او شکایت می کردم (پرستار بچه ، کیک من خیلی متراکم می شود ؛ پرستار بچه ، خمیرم به تابه می چسبد) ، امیدوارم که بتواند کمک کند یا ناخواسته سرنخی را فاش کند. اما او در حالی که شیرینی های خود را ایجاد می کرد ، محجوب باقی ماند و در آشپزخانه اش برای همیشه بسته شد.

تا آنجا که به یاد می آورم ، او در روزهای تعطیل و تولد در آستانه والدین من در حومه نیوجرسی با یک کیک پاستلی غول پیکر که در دستان ظریفش تعادل دارد ، ظاهر می شد. همه انگشت خود را در حلقه های ضخیم یخ زدگی صورتی فرو برده و هیروگلیف خانوادگی شیرین ایجاد کردند که تا پاک شدن صفحات شام چند برابر شد. بعد از شام ، ما شاهد چسبیدن چاقوی دندانه دار مادرم برای ایجاد اولین برش بودیم که لایه های مرطوب یک کیک را به سادگی و کلاسیک مرواریدهای مادربزرگم نشان می داد.

پرستار بچه به ندرت کیک می خورد ، خط کمر یا داروهایش را مقصر می دانست. درعوض ، او عقب نشست و شاهد صحنه رو به جلو بود: نوه بزرگ او روی صندلی بلندی فرو رفته بود و چند انگشت یخ زدگی را از انگشتان کوچک خود مانند خاک رس فشار می داد. نوه های کامل او هر لقمه را مزه دار می کنند. داماد او دزدکی یک ثانیه ، سپس یک قطعه سوم است. با خندیدن و صحبت کردن ، ما تکه تکه ای را خوردیم تا اینکه باقی مانده خرده ریزها بود.

پنج سال پیش ، در آغاز هفته عید پاک ، مادربزرگ 87 ساله من در بیمارستان بستری شد. آنچه در ابتدا به نظر می رسید یک معده بد است ، معلوم شد که یک آسیب روده ای است که به دلیل خون رسانی ناکافی ایجاد شده است. پزشکان به ما اطلاع دادند ، برای یک زن در سن خود جراحی گزینه ای نبود: آسیب ناشی از ترمیم گذشته بود.

ما هفته را با گذر از راهروهای بیمارستان گذراندیم ، جایی که ایستگاه های پرستاران با حلقه های گل و تخم مرغ های رنگی تزئین شده بودند. مادربزرگم روی تخت دراز کشیده بود ، هزارتویی از لوله های پلاستیکی و یک لباس نخی نازک که باید یکی از بلوزهای شیک او باشد. روز چهارشنبه ، هنگامی که مادرم پیشنهاد داد که ما عید پاک را لغو کنیم ، مادربزرگم دست خود را که از کبودی بود ، در جهت مادرم کوبید. تعطیلات لغو می شود؟ Pfft

اما کی کیک شما را درست می کند؟ من پرسیدم.

مادربزرگ و مادر من لبخند رد و بدل کردند. بدون هیچ کلامی ، مشخص شد: این کار به من وصیت شده بود.

گفتم ، اما من هرگز کیک تو را نپختم.

مادرم گفت اعتماد کن. شما خوب خواهید شد پرستار بچه دستم را زد و به من گفت یک برش برایش نجات بده.

با وجود شرایط ، چشم انداز یادگیری دستور العمل من را به وجد آورد. من تصور می کردم که مادرم کارت دستور پاره پاره مادربزرگم را با دقت تحویل می دهد. شاید یاد گرفته باشم که راز خمیر هوا یک پنیر خامه ای صنعتگر بود. یا اینکه یک عصاره ارگانیک گران قیمت وانیل همان عطر جادویی را به آن بخشیده است.

در عوض ، روز بعد ، وقتی من و مادرم برای بازیابی دمپایی های او به خانه نانی رفتیم ، یک اتفاق کاملا غیرعادی رخ داد. مادرم ناخواسته درهای انبار را باز کرد. و در آنجا ، دو قفسه را اشغال کرده بود ، ردیفی از مخلوط کیک زرد Betty Crocker SuperMoist وجود داشت. (بعداً فهمیدم كه اگر در سوپرماركت فروشی وجود داشت ، او به پیلزبری بسنده می كرد.) در نزدیكی وان هایی از یخ زدگی - همان مارك ، با عطر و طعمی به نام Whipped Strawberry.

مادرم با توجه به گیجی من لبخند زد. چی؟ شما فکر نمی کردید او همه آن کیک ها را از ابتدا پخته باشد ، درست است؟

اما ، البته ، کردم. پرستار بچه من همیشه در مورد تلاش های پخت خود چنین سر و صدا کرده بود. من همیشه یک آشفتگی شکر و پوسته تخم مرغ ، رگه های آرد روی گونه های خشن او را به تصویر می کشیدم. اما آن صحنه فقط در ذهن من وجود داشت.

من مطمئن هستم که او فقط به مخلوط های جعبه ای اعتماد نکرده است ، من گفتم که هنوز در قفسه ها برای مواد دیگر نگاه می کنم ، هنوز در انکار است. حتماً چیزی اضافه کرده است.

مادرم با خنده گفت: درست است ، با اشاره به بطری پلاستیکی پر از روغن نباتی زرد کمرنگ. او این را اضافه کرد.

به نظر می رسد ، بقیه اعضای خانواده من همیشه منبع دسر مورد علاقه ما را می دانستند. از این گذشته ، علائم همیشه وجود داشته است: لایه های کاملاً رنگی منگنه دار ، سازگاری بیش از حد مناسب برای هر سال. هیچ کس دیگری تحت تأثیر قرار نگرفت ، اما این افشاگری احساس ناامیدی و درگیری اخلاقی را برای من ایجاد کرد. نان خودم را می پزم. من می توانم مربا خودم را. من به بازدید هفتگی خود از یک غرفه مزرعه ارگانیک افتخار می کنم. چگونه می توانم از یک جعبه کیک درست کنم؟

چند روز بعد ، من در آشپزخانه ام نشسته بودم و به شیشه های شیشه ای پر از آرد گندم سبوس دار و بذر کتان خیره شده بودم و روش های در نظر گرفته شده برای ساختن کمتر کیک را در نظر گرفتم. شاید بتوانم سس سیب را برای روغن نباتی عوض کنم. یا مقداری یخ زدگی توت خانگی را مخلوط کنید.

من همچنان به روشهای هوشمندانه دستکاری روش مادربزرگم ادامه دادم. با این حال ، من نمی توانستم جعبه کیک قرمز رنگی را که قبل از من قرار داشت ، نادیده بگیرم. من آن را مطالعه کردم و به این فکر کردم که پرستار بچه ام برای همه جشن های زندگی من ترکیب امضا شده اش را از فروشگاه خریداری کرده است. همانطور که انجام دادم ، من پذیرفتم که اصلاحات سالم من در کنار موضوع هستند. مهم این بود که ده ها سال از خاطرات کیک مادربزرگم برای خانواده ما الهام گرفته شود.

بنابراین غرورم را قورت دادم. مقوا نازک را جدا کردم ، کیسه پلاستیکی را باز کردم و مخلوط خشک را در یک کاسه بزرگ ریختم. مواد لازم - تخم مرغ ، مقداری آب ، کمی روغن - را اضافه کردم و منتظر ماندم تا آشپزخانه من با رایحه آشنا پر شود. اگرچه ما هرگز با هم نان نپخته بودیم ، در آن لحظه احساس می شد مادربزرگم آنجا در كنار من است.

در عید پاک ، خانواده ما دور سفره مادرم جمع شدند. بعد از شام ، کیک را آبکاری کردم. اتاق ساکت بود ، تنها چنگال های چنگال صدا در چین بود. همه از تلاش های من ابراز اشتیاق کردند. اما چهره آنها حقیقت را آشکار کرد: چیزی خاموش بود. از نظر فنی ، کیک من مزه مادربزرگ من بود ، اما هنوز چیزی کم داشت. من فکر کردم که شاید من از مقدار مناسب یخ زدگی بین لایه ها استفاده نکرده ام. یا شاید من به اندازه کافی دانه نارگیل یا ژله نپاشیدم. خیلی زود فهمیدم که این احساس کمبود هیچ ارتباطی با مواد تشکیل دهنده و نسبتها ندارد. آنچه فقط در کیک از دست رفته بود مادر بزرگ من بود.

قبل از اینکه آخرین قطعه از بین برود ، تلفن زنگ خورد. مادربزرگم بدتر شده بود. بشقاب ها را روی میز گذاشتیم و سریع به سمت بیمارستان حرکت کردیم. در اتاق پرستار بچه ، دور هم جمع شدیم ، دست در دست هم گرفتیم و دعایی کردیم. یکی یکی خداحافظی خود را به پرستار بچه گفتیم. نوبت من که رسید ، پرستار بچه ام را بوسیدم و زمزمه کردم که کیک او را درست کرده ام. گفتم خوب بود. اما این همانطور نبود

درباره نویسنده: آنجلا براون یک نویسنده مستقل است که کارهایش در او ظاهر شده است عطر و طعم و نیویورک تایمز . او به همراه خانواده در نیوجرسی زندگی می کند و مشغول کار بر روی اولین رمان خود است.