چگونه یک آتش سوزی آپارتمان همه چیز را تغییر داد

اون مرد. ما باید از آنجا شروع کنیم.

من فقط یک بار با خانم P ملاقات کردم من می آمدم طبقه بالا ، در خانه آپارتمانش را می کوبیدم زیرا دود سیگار او در اتاق بچه های من نفوذ کرده بود. اولین بار نبود که به در او ضربه می زدم ، اما اولین بار بود که پاسخ می داد. او در حالی که سینه هایش تا حدودی در معرض دید قرار داشت ، با کتانی خنک جواب داد. علی رغم سابقه طولانی او در رابطه با الكلیسم ، چیزی شاهانه در مورد او وجود داشت. او به من اطلاع داد که حق دارد در آپارتمان خود سیگار بکشد. خانه او بود. من گفتم ، بله ، اما شما بر روی خانه و سلامتی فرزندانم تأثیر می گذارید. آیا می توانید حداقل در یک اتاق دیگر پنجره ای باز کنید یا سیگار بکشید؟

چیزی در چشمانش نرم شد. من می توانستم ببینم که او لجباز است اما زیرش هم منطقی است. او با فوق العاده ساختمان در مورد آب بندی سوراخ هایی که ممکن است باعث شود بخارات او به داخل آپارتمان من پایین بیاید صحبت می کند.

سوراخ ها مهر و موم شده بودند ، اما او همچنان سیگار می کشید و دود به اتاق بچه های من راه پیدا می کرد. سه بار ، از ساختمان فوق العاده یاد گرفتیم ، او را از آپارتمان خود در کما دیابتی بردند. ما با هیئت مدیره ساختمان شکایت کردیم ، با مدیر مدیریت. او می نوشد ، در رختخواب سیگار می کشد. او قصد دارد آتش بسوزاند. او برای همه ما خطرناک است.

و بعد دود قطع شد. خانم پی که اکنون 70 سال دارد در خانه سالمندان قرار گرفته است. در صورت بازگشت او ، به ما گفتند ، هیئت مدیره ساختمان او را ملزم به مراقبت 24 ساعته در خانه می کند. دیگر فکر خانم پی را متوقف کردم.

زمان گذشت. پسر بزرگترم به دانشگاه رفت اما مرتبا برمی گشت تا پیانوی ما را بنوازد. بوی دود دادم ، او روزی گزارش داد.

نمی تواند خانم پی باشد. او در یک خانه سالمندان است.

چند ساعت بعد ، همه بوی دود می دادیم. این بار با رایحه لاستیک سوزان مخلوط شد. شوهرم گفت این اوست. او در طبقه بالا مسابقه داد. با 911 تماس گرفتم.

او برگشته بود ، اما چون او خانه بسته بود و سیگارهای الکترونیکی گرفته بود ، ما قبل از آن روز كه بازدیدكننده ای برایش سیگار برگ آورده بود ، نه او را دیده بودیم و نه بو می دادیم. و شاید به این دلیل که - علی رغم وعده ساختمان - او این کار را کرد نه 24 ساعت مراقبت در منزل دارید ، هیچ کس به ما اشاره نکرده است که او برگشته است.

به دنبال همسایگان ، از پله ها فرار کردیم و به خیابان بیرون رفتیم. من بازوهای رئیس هیئت مدیره ساختمان خود را گرفتم. گفتم ما به شما گفتیم این اتفاق می افتد.

شصت آتش نشان مملو از شیلنگ و تبر به داخل ساختمان ریخته شده است. من به داخل کابینت دربان دویدم تا لیست ساکنین رئیس آتش نشانی را بدست آورم ، و سپس از من خواست برای کمک به بررسی افرادی که با خیال راحت خارج شده اند ، بمانم.

هنوز در لابی بودم که صداهای بلندی را شنیدم. چند ثانیه بعد ، دو آتش نشان از آسانسور بیرون آمدند و یک فرش نورد شده را بین خود کشیدند. ما او را پیدا کرده ایم. نفس می کشد ، یکی از آنها داد زد.

فرش باز شد و در آنجا خانم پی بود. او بیهوش و برهنه بود ، به جز زیر شلوار خانم پیرش. بندهای مو به سختی پوست سر او را می پوشاندند و پستانهای او مانند یک چتر دریایی عظیم بر روی زمین پاشیده می شد - همه چیز سفید سفید مرگ آور است.

کارگران EMS خانم P را روی برانکارد بلند کردند. او الکلی است. او احتمالاً در حال نوشیدن بود. گفتم ، او دیابت است ، زیرا آنها او را با ملافه پوشاندند و سپس او را به سرعت به آمبولانس منتظر رساندند.

رئیس بازوی من را لمس کرد. او به من گفت که آتش نشانان برای به دست آوردن خانم P. از میان شعله های آتش عبور کرده بودند. آنها او را با یک پله به پایین فرود آورده و به آسانسور بردند.

او به آرامی گفت ، او در 85 درصد بدن خود سوخته است.

اما پوست او بسیار سفید بود.

این پوست سوخته به نظر می رسد خاکستر سفید

به فرش پشت زمین لابی خیره شدم. تا زمانی که رفتم تا آن را از بین ببرم متوجه نشدم که این مال من است - فرشی که در راهرو بیرون درب ورودی نگه داشتیم. ما آن را از مردی که دست ساز زنان بربر عشایری می فروشد ، در لبه صحرا خریداری کرده ایم: زنانی که خانه دائمی ندارند و به خاطر فرشهایی که برای استفاده خانواده خود می بافند ، بسیار افتخار می کنند - ما به دلیل خشکسالی رو به زوال فروخته شد. جدای از ملحفه های بیمارستان ، این آخرین پوشش خانم P بود. به غیر از آتش نشانان و کادر پزشکی ، فکر می کنم آخرین نفری بودم که خانم P را زنده دیدم.

رئیس آتش نشانی مرا به طبقه بالا برای دیدن آپارتمان ما برد. من می دانستم که خسارتی وارد خواهد شد ، اما تا زمانی که دیدم آب از سقف ها ریخته و روی زمین جمع شده است ، به من برخورد کرد که خانم بیوه زن بیوه ، بدون هیچ خویشاوندی که کسی از نجات یک برادرزاده در ایالت دیگر اطلاع داشت ، ناخواسته مرا وارث خود کرد. به نظر می رسید از زندگی نویسنده ای که زندگی می کردم جدا شده و زندگی دیگری را وصیت کرده ام: در حالی که انبوهی از زباله های مرطوب ، سطل آشغال خشک ، تمیز ، اهدا ، می سازید در اتاقهای جلوی آپارتمان خود اردو می زنید ذخیره ، جابجایی تا آخرین گیره کاغذی را تحویل می دهید و به هتلی می روید ، جایی که پسر کوچک شما با پایه ویولا و موسیقی خود چک می کند و شام را در مایکروویو می پزید و ظرف ها را در سینک دستشویی می شوید. شما به یک هتل دیگر با یک آشپزخانه نقل مکان خواهید کرد ، در آنجا پدر خود را که سرطانش صبر نمی کند ماهی را برای مذاکره در مورد اجاره آپارتمان موقت متعلق به یک زوج که در چین زندگی می کنند منتقل می کنید و به نظر شما هرگز مکان آنها دیده شده است - مکانی که هیچ کس نمی داند چگونه گرما را کار کند یا اینکه چرا خشک کن نشت می کند و فر با یك چراغ چشمك زن كه می گوید قرار دادن پروب گوشت ، یخ می زند. شما پیمانکارانی استخدام خواهید کرد که آپارتمان خود را تخریب می کنند تا زمانی که به نظر می رسد یک خانه مسکونی باشد در حالی که به خود می گویید بسیار خوش شانس هستید که اینقدر بیمه شده اید ، اما گرفتن یک پنی مثل این است که هر روز مالیات خود را پرداخت کنید ، روز به روز .

در یکی از بازدیدهای خود برای ملاقات با متخصص برق ، متخصص قالب ، نصب کننده تهویه مطبوع یا گچکار یا نجار یا کاشی کاری ، به لکه های قرمز بیرون درب ورودی خیره خواهید شد و سپس خون خانم P را از دیوار می شوید.

در طی ماه ها از فوت او ، من بیش از آنچه را که خانم زنده می دانستم درباره خانم P آموخته ام. من آموخته ام که در دهه 60 و 70 او مدیر یک ستاره نوجوان سرخپوش بود که درباره مسائل اجتماعی آواز می خواند. من فهمیدم که او به دلیل اعتیاد به الکل اخراج شد. هرچند آنچه که من واقعاً آموخته ام ، مربوط به داستان ما با هم است - و اینکه چگونه ممکن است شکل دیگری داشته باشد.

من اولین نویسنده ای نیستم که فکر می کنم آیا رمان ها نقشه ای برای آینده ایجاد می کنند: رمان دوم من ، جعبه Tinderbox ، هنگام فهم همدستی خود در این فاجعه ، در یک خانواده بر روی یک خانواده تمرکز می کنند. من هیچ توهمی ندارم که می توانستم مشروبات الکلی خانم P یا راهپیمایی او به سمت مرگ ناشی از الکل را متوقف کنم. اما اگر من به او فقط به عنوان زنی که دودش به اتاقهای ما می ریخت فکر نمی کردم ، آیا اگر او دیگر بوی سیگار او را نمی دادم ، او برای من از بین نرفته بود ، ممکن است از حال او در خانه سالمندان جویا شده باشم ، کسب و کار بدانید که چه وقت او به خانه آمد و وقتی که او آمد ، با مراقبت کافی بود. شاید او بر اثر سوختگی 85 درصد از بدنش فوت نکرده باشد و آپارتمان من ، اکنون تقریباً یک سال بعد ، هنوز هم ممکن است یک محل ساخت و ساز نباشد.

اگر می دیدم که زندگی ما فراتر از یک سقف و یک زمین به هم پیوسته است ، داستان ما و این ممکن است نه با صدای درب بلکه با دعوت از یک فنجان چای شروع شده باشد.

لیزا گورنیک نویسنده رمانی است که اخیراً منتشر شده است لوئیزا با خرس ملاقات می کند ، و همچنین دو کتاب قبلی: جعبه Tinderbox و به سحر خصوصی . او به همراه همسر و دو پسرش در شهر نیویورک زندگی می کند.