چگونه یک مکالمه غیر منتظره دیدگاه من را در کریسمس تغییر داد

سالی که پسر بزرگترم مهد کودک خود را راه اندازی کرد - سومین مورد ما در ویسکانسین - درباره روز سنت نیک یاد گرفتم. کودکان قبل از خواب در 5 دسامبر کفش های خود را کنار شومینه می گذارند و صبح روز بعد بیدار می شوند تا Keds و Converse خود را پر از سکه های شکلات پیچیده شده با ورق طلا ، یک یا دو اسباب بازی کوچک بیدار کنند. یک کریسمس کوچک ، هفته ها قبل از روز بزرگ ، بزرگداشت سنت نیکلاس ، اسقف قرن چهارم Myra. یکی از والدین در مدرسه پسرم به من گفت که همه در ویسکانسین سنت نیک را جشن می گیرند ، حتی کودکان همونگ که خانواده های آنها کریسمس را جشن نمی گرفتند. اگر پسر ما آن را از دست بدهد ، احساس می کند کنار گذاشته شده است. ما این را نمی خواستیم ، مگر نه؟

ما شومینه نداشتیم ، پسرانمان کفش های خود را زیر ترموستات گذاشتند. صبح روز بعد ، آنها به طبقه پایین محدود شدند و برای غنیمت غواصی کردند. هرکدام یک جفت لباس خواب فلانل ، یو یو و اتومبیل Matchbox ، بسته های سکه شکلات دریافت کرده بودند. هیدن دو ساله روی زمین نشست و کل انبارها ، لفافه ها و همه را بلعید تا اینکه شکلات از چانه اش بیرون ریخت. هر چند در پنج سالگی جالینوس متحیر شد. او درخت کریسمس را که با تزئینات و تزئین شده اما خالی از کادوها بود ، مطالعه کرد. این کریسمس است؟ او درخواست کرد.

همسرم گفت روز سنت نیک است.

آیا سنت نیک برای سانتا کار می کند؟ جالینوس پرسید. یا او برای خدا کار می کند؟

از زمان پدر شدن ، من نسبت به تبلیغ اسطوره های بابانوئل سو mis نظر داشتم. این وضعیت ساختن سانتا نیست که من را آزار می دهد ، بلکه به این معناست که چگونه کودکان خیلی کوچک از قلبشان تشویق می شوند که به او اعتقاد داشته باشند ، فقط برای داشتن یک افسانه ، و تمام تفکر جادویی سانتا را ممکن می کند ، که بعدا به عنوان یک کلاهبرداری آشکار شد.

روزی را به یاد آوردم که مادر خودم پاک شد که سانتا جعلی است. مدتی سو susp ظن داشتم (به عنوان مثال هدیه های من بوی عطر او را می داد) ، اما این افشاگری همچنان خیانت به نظر می رسید. به دلایلی که کاملاً واضح نبودند ، والدین خودم را فریب داده بودند. در صورت وجود ، من یاد گرفتم که هزینه همه چیز و همچنین تلاش لازم برای تهیه و جمع آوری آنها را مسلم و بدیهی بدانم. این نگرشی بود که من متوجه شده بودم پسرانم شروع به حمایت می کنند: اگر تهدید می کردم که اسباب بازی هایدن را می برم ، او شانه خالی می کرد و می گفت سانتا چیزهای بیشتری برای او می آورد. اگر جالینوس دستکش های خود را گم می کرد ، راه حل او این بود که به راحتی آنها را به لیست کریسمس خود اضافه کند. در ذهن پسران ، سانتا یک گاو نقدی بود که به هر آرزوی آنها پنبه می بست.

این فرصت من بود که چند نکته را تنظیم کنم.

گفتم سنت نیک سانتا بود. او یک فرد واقعی بود که مدتها پیش زندگی می کرد. او از کودکان محافظت می کرد و به فقرا کمک می کرد. او چنان مشهور بود که همه در اروپا درباره او می دانستند و مدتها پس از مرگ در مورد او صحبت کردند.

او مرد؟ چشمان جالینوس باز شد و دهانش باز شد. سانتا مرد؟

خیلی وقت پیش گفتم بیش از هزار سال ما او را در کریسمس به یاد می آوریم زیرا داستان او به ما یادآوری می کند که دیگران را دوست داشته و سخاوتمندانه باشیم.

جالینوس به درخت خیره شد ، چراغ ها در زیور آلات می لرزد. او ناگهان عاقلانه به نظر می رسید ، گویی که برخی از واقعیت های بنیادی انسانی را درک کرده است - در مورد قدرت داستان ها ، شاید راه هایی که افسانه ها می توانند به ما چیزی در مورد اینکه چه کسی هستیم و چگونه باید زندگی کنیم بگوییم. من به خودم تبریک گفتم که حقیقت را روشن کردم. من نگفتم سانتا واقعی نیست. برعکس ، سانتا به اندازه من و او واقعی بود ، تحت همان چرخه های زندگی و مرگ بود. به نظر می رسید جالینوس از این دانش راحت است. او یکی از سکه های شکلات خود را به من داد. من که با روحیه یولتید ترکیده ام ، آن را برای او باز کردم.

هفته بعد ، معلم او تماس گرفت. او گفت ، ما امروز برخی از مشکلات را داشتیم. در حال ساختن زیور آلات تعطیلات بودیم که جالینوس به کلاس اعلام کرد که سانتا مرده است.

او گفت که؟

وی گفت ، چند کودک گریه کردند. من چند والد تماس گرفته ام. کمتر از دو هفته دیگر به کریسمس باقی مانده است.

تقصیر من است ، گفتم ، سعی کردم آن را بخندم. من به او می گفتم که چطور سنت نیکلاس بابانوئل واقعی بود.

خوب ، بعضی از اعتقادات بهتر است برای خودمان نگه داشته شوند. لحن او غیرقابل کتمان بود: شایعات مربوط به مرگ سانتا ، که در اواسط دسامبر بر روی اتاق کودکان پنج ساله شنیده شد ، نیاز به تخلیه داشتند ، pronto.

من جالینوس را در اتاق نشیمن پیدا کردم و مشغول تماشا بود برو دیگو برو! نشستم و منتظر فرصت مناسب برای طرح موضوع شدم. نمایش اما بدون وقفه تجاری اجرا شد و هرچه بیشتر بی صدا در کنارش می نشستم ، کمتر می دانستم چه بگویم. سلام ، بچه ، آن مکالمه ای را که هفته گذشته داشتیم به یاد می آورید؟ معلوم شد که من اشتباه کردم: در واقع یک مرد چاق با لباس مخملی وجود دارد که می تواند زمان را کند کند و از مجاری هوا عبور کند. گوزن های شمالی او می توانند پرواز کنند ، اسباب بازی های او توسط الف ها ساخته می شوند و هدیه های کریسمس شما هزینه ای ندارند. نه تنها احمقانه بلکه ناجوانمردانه به نظر می رسید ، لغو صورت طاس اولین حقیقت نتیجه ای که تاکنون به او گفته ام.

والدین در حال حاضر در کنار هم نگه داشتن همه چیز دروغ های زیادی می گویند: اینکه ما می توانیم از آنها در برابر آسیب محافظت کنیم یا اینکه همیشه به اندازه کافی غذا می خوریم ، حتی اگر آسیب و گرسنگی روزانه به کودکان در سراسر جهان برسد. بعضی اوقات پسرانم را فریب می دادم تا از بی گناهی خود محافظت نکنند بلکه برای راحتی خودم کار می کردند ، زیرا می خواستم آنها به رختخواب بروند یا جلوی تعقیب من در فروشگاه را بگیرند. هر چند وقت یکبار به سانتا متوسل می شود تا بچه ها بتوانند در آنجا مستقر شوند؟ حالا که جن را از بطری خارج کردم ، نمی دانستم چگونه آن را دوباره وارد کنم.

من هرگز راهی پیدا نکردم که به جالینوس بگویم که سانتا مرده نیست. خوشبختانه فشار همسالان به من کمک کرد. بدون دخالت بیشتر والدین یا معلمش ، جالینوس تصمیم گرفت شرط بندی های خود را حفظ کند و سانتا را دوباره زنده اعلام کند. چند روز قبل از بیرون آمدن مدرسه ، او لیست کریسمس خود را برای من آورد ، روی کاغذ ساخت و ساز زرد خط زد و از من خواست آن را بسوزانم. دوستی به او گفته بود سانتا دود را می خواند. لیست های کریسمس که با سیگنال دود ارسال می شدند سریعتر و قابل اعتمادتر از استفاده از نامه بودند. مطمئن هستید که سانتا آن را دریافت می کند؟ من پرسیدم.

او گفت: 'البته.' او همه چیز را می بیند.

من کاغذ را به سینک آشپزخانه رساندم و برای کشیدن فندک دور کشو را حفر کردم. قبل از اینکه شعله ور صفحه را لمس کنم ، به پسرم نگاه کردم و امیدوارم که جدیت او را بسنجم. می خواستم زمزمه کنم: خیلی بد است که سایر مشروبات الکلی های کلاس شما نمی توانند حقیقت را اداره کنند. اما هنگامی که جالینوس را مطالعه می کردم در حالی که مقاله را سیاه می کرد ، متوجه شدم که چرا او می خواهد باور کند. اعتقاد به سانتا در نهایت یک عمل جامعه است ، در فصلی که جامعه از اهمیت بالاتری برخوردار است. با امید به اینکه لیست خوبی ارائه دهیم ، به کودکان اطمینان می دهد که علی رغم شکست و رفتارهای نادرستشان ، نسبت به عشق ، حسن نیت و بله ، حتی هدایایی که در تعطیلات به آنها می رسد ، شایسته هستند. این جادوی سانتا نیست که کودکان به آن چسبیده و به آن احتیاج دارند ، بلکه لطف اوست.

پنجره بالای سینک ظرفشویی را باز کردم. دود از لیست سوخته Galen’s دیوار را بهم زد و در هوای یخ زده ناپدید شد.

در شب کریسمس ، در حالی که همسرم ظرف ها را تمام کرد ، من پسران را در طبقه بالا به تختخواب وادار کردم. آنها پاهایشان را داخل ملافه های خود لگد زدند و جیغ زدند. من و همسرم تا بعد از نیمه شب بیدار هستیم و صبح روز بعد اسباب بازی های بزرگ را جمع می کنیم. من گفتم سانتا نمی تواند بیاید تا زمانی که خواب باشی. در رختخواب بمان.

جالینوس روی سینه خود یک X رسم کرد. قول میدهم.

خم شدم تا او را ببوسم. کریسمس مبارک.

کریسمس مبارک بابا از اتاقش عقب رفتم ، چراغ رو خاموش کردم. همانطور که در را بستم ، صدای او را شنیدم که می گفت ، منظورم ... سانتا است. و بعد شنیدم که او در تاریکی خنده می کند.

آخرین کتاب دیوید مک گلین خاطرات است دری در اقیانوس . او با خانواده اش در ویسکانسین زندگی می کند.