چگونه یک سفر سخت کمپینگ به خانواده ام کمک کرد تا طلاق بگیرند

فرزندان من از این طریق بچه ها بدشانسی می کشند که شما آنها را وادار می کنید روز بعد از طلاق والدینشان در گران هوا گرسنه بمانند. ساعت پنج بعد از ظهر بود. 10 دقیقه با پیاده روی سه مایلی به اردوگاه های Wilderness Lake Katahdin Lake ، یک اردوی ورزشی دور افتاده در ماین فاصله داشتیم ، وقتی من به سه نفر آنها - دختر و دو پسر 13 ، 11 و 8 ساله - نگاه کردم و فکر کردم ، این اولین روز رسمی من به عنوان یک مادر تنها است و کوله پشتی آنها را با شراب جعبه ای بیش از حد بار کردم .

ما قبلاً از رجیستری مسیرها عبور کرده بودیم ، جایی که فراموش نکرده ام با ما وارد آن شوید. آن داستانهایی که درباره سفرهای کمپ می شنوید که به طرز غم انگیزی اشتباه انجام می شوند؟ اینگونه شروع می شوند.

واقعیت این است که در آن روز هیچ چیز درست پیش نرفته بود. برنامه این بود که تا ظهر در مسیر دنبال شود ، اما اکنون که من یک کار انفرادی داشتم ، پاکسازی اجاره تابستانی ما خیلی بیشتر طول کشید. سپس باران رانندگی شش مایلی ما را در جاده ای ماسه ای داخل پارک به یک آزمایش سخت و نیم ساعته تبدیل کرد. بچه های من مدام می پرسیدند ، آیا ما واقعاً هستیم؟ رفتن چادر زدن؟ من می توانم بگویم که آنها فکر می کردند این یک حقه استادانه است ، که هر لحظه من می خواهم به یک هتل بروم.

قبل از این که به دنبال مسیر برویم ، من پانچوهای پلاستیکی را روی سر بچه هایم می کشیدم و هر یک از آنها را پاره می کردم. احساس می کردم آنها به من نگاه می کنند و فکر می کنند که آیا حالمان خوب است. آنها من را به عنوان قاتل گیاهان آپارتمانی و مادر با شیشه سوگند پربار می شناختند. من که جوان ازدواج کردم و تمام زندگی بزرگسالی خود را در شهر نیویورک گذرانده ام ، نمی دانستم چگونه بنزین خود را پمپ کنم. تمام تابستان فرزندان مأیوس شده من شاهد اجبار غریبه های خوب برای کمک به من برای پر کردن مخزن خود بودند.

من یک ماه قبل ، هنگامی که به بروکلین برمی گشتم ، صبح روز پس از تقاضای طلاق ، برنامه اردو را ارائه کردم. کاش می توانستم بگویم ایده این بود که فرزندانم مانند تورو به آمریکای اولیه بروند ، اما در حقیقت من می خواستم از اخبار خودم فرار کنم. همچنین ، اگر می توانستم سه بچه را به مدت پنج روز به جنگل ماین برسانم و زنده بمانم ، شاید بتوانم تنها بودن یک مادر در کوبل هیل را تحمل کنم.

اردوگاه های Wilderness Lake Katahdin Lake ، تاسیس شده در سال 1885 ، در پارک ایالتی باکستر ماین واقع شده است ، که همچنین بلندترین قله ماین - کوه کاتاهدین ، ​​انتهای شمالی مسیر آپالاچی است. اقامت در اردوگاه ها مزایای اجاق گاز ، چراغ ها و کابینی را قفل می کند. خیال من شامل آتش سوزی ، قایق رانی و ماهیگیری قزل آلا بود. برای تهیه ، ده ها مورد از نحوه روده کردن فیلم های ماهی قزل آلا را در YouTube مشاهده کردم. آنها همیشه به همان روش شروع می کنند: با یک مرد ، یک چاقو و یک خط مانند من نمی دانم چه فیلم های دیگری در مورد روده ماهی قزل آلا دیده اید ، اما این روش صحیح برای انجام این کار است. '

من اولین بار در 20 سالگی از پارک بازدید کردم. من و شوهرم یک وصله خشن اولیه را زده بودیم و ما اعتقاد داشتیم که صعود با هم به کاتهدین کمک می کند و این کار نیز انجام شد. در آن زمان ، تصور می کردم که این شروع سفرهای اردویی مادام العمر در سراسر جهان باشد ، اما ما فقط یک بار که دختر ما یک کودک نوپا بود ، به باکستر بازگشتیم. من مدام فکر می کردم که یک روز برمی گردیم ، اما به هر حال ، مانند بسیاری از چیزهای دیگر ، هرگز آن سفر را انجام ندادیم.

حالا نزدیک ساعت هشت شب بود ، من و بچه هایم ساعت سوم پیاده روی خود را طی کردیم و پسر 11 ساله ام به من برگشت و گفت ، تو پیر شده ای. من نگرانم که تو تنها باشی او عاشقانه فرزندان من است و این عزیمت غیر منتظره از داستان خانوادگی ما ، یارهای دانشگاهی که همیشه خوشحال زندگی می کنند ، برای او بسیار ویرانگر بود.

چی میگی تو؟ من هنوز داغ هستم! این یک واکنش کم عمق و تند و تیز زانو بود ، به ویژه کنایه آمیز ناشی از طلاق ، پوشیده از گزش و گزش اشکالات. بچه های من این را نمی دانستند ، اما از جمله لوازم ضروری ما ، یک مژه و براق کننده مژه بسته بندی کرده بودم.

چند روز قبل از عزیمت ما به سفر مین ، من یک عکس پیدا کردم ، یک عکس صادقانه از یک مهمانی پیش دبستانی. بچه ها کوچک بودند و هر پنج نفر ما خوشحال به نظر می رسیم ، بنابراین از ما مطمئن هستیم ، شاید حتی غرور داشته باشیم. من اعتقاد داشتم ما داریم چیزی می سازیم و به جایی می رویم. شاید آن عکس آخرین باری را ثبت کرده باشد که ما واقعاً خودمان هستیم. فکر کردم آیا دوباره احساس خوشبختی می کنم؟

اولین صبح من در اردوگاه ها ، وحشت زده از خواب بیدار شدم. یک لحظه نمی دانستم کجا هستم از در صفحه صفحه کابین خود در قله لبه کوهی کاتاهدین به بیرون نگاه کردم و آتش سوزی بخار صبح در چمن را تماشا کردم. بچه ها هنوز در تخت های دو طبقه مانند رالف لورن خود خوابیده بودند. من به تازگی تازه کار بودم و فکر عجیبی داشتم که آنجا ایستاده بودم. من فکر کردم که آیا در نهایت می توانم یک زاهد گوشه نشین باشم؟ شاید روزی اردوگاه ها به دنبال سرپرست جدیدی بگردند و من موقعیت را بدست آورم. من مدام به آن خط در آهنگ Skinny Love Bon Iver فکر می کردم: چه کسی تو را دوست خواهد داشت؟

همانطور که پیاده روی وحشتناک بود ، روزهای بعد به یک ریتم معجزه آسا سقوط کردند. ما شنا ، cano ، و ماهیگیری کردیم. برخلاف من این بود که بچه هایم را با شام یا پاکسازی تحت فشار قرار ندهم ، اما همه کار را کردم. در حالی که نمی توانستم دردی را که احساس می کنند کم رنگ کنم ، حداقل می توانستم به خوبی از آنها تغذیه کنم. و برای لحظه ای کوتاه ، من یک طرح تجاری برای ایجاد یک کمپ ورزشی برای DivorcÃes طراحی کردم.

طی چند روز آینده ، عقده دخترم نرم شد. جوک های جدیدی در مورد مهارت های ماهیگیری او و چگونگی مطالعه بروشور اردوگاه درباره کارهایی که باید در برخورد خرس انجام دهیم وجود دارد. کوچکترین من که از فعالیتهای روزمره فرسوده شده بود و هیجانش از برداشتن زالوی شکم پا بود ، وقتی مرا بغل کرد ، دستش را شل کرد. به نظر می رسید که کودک 11 ساله من کمتر نگران من است و هر روز که بگذرد پخته تر است. اگرچه آنها س aboutالاتی در مورد تدارکات زندگی جدید خود می پرسیدند ، اما تمرکز آنها بر روی بازی با بچه های دیگر اردوها بود. و متوجه شدم که احساس خامی که ماه ها با خودم حمل کرده ام ، سنگین تر از هر کوله پشتی ، جای خود را به چیز دیگری داده است. واقعیت این بود که ، در آنجا در بیابان ماین ، با سه فرزند داغدارم ، کمتر از سالها احساس تنهایی می کردم.

صبح که رفتیم ، برای خداحافظی وارد اتاق اصلی شدم. من کتاب مهمان اردوگاه را امضا کردم. یکی از کارمندان اردوگاه در حال صاف کردن اتاق غذاخوری بود. او غریبه بود ، اما من باید چیزی به او بگویم - چیزی که نمی توانستم در کتاب مهمان قرار دهم. من به یک شاهد احتیاج داشتم.

این اولین سفر ما از زمانی است که من به بچه هایم گفتم که طلاق می گیرم ، پریشان شدم. و اگر به او احساس ناخوشایندی می داد ، اجازه نمی داد. در عوض او پیشنهاد داد که از یک خانواده عکس بگیرد. من هر چند وقت یکبار به آن عکس تابستان گذشته نگاه می کنم ، نسخه جدید ما. ما آشفته اما خوشحال به نظر می رسیم. نمی دانم آیا روزی فرزندانم ، که بزرگ شده اند ، با آن عکس روبرو می شوند. امیدوارم وقتی همه ما فهمیدیم که حالمان خوب است ، آن سفر تلخ و شیرین به جنگل را به خاطر می آورند.

درباره نویسنده

لیزا وود شاپیرو نویسنده و نویسنده کتاب خاطرات طنز است مامان داغون گرم . او به همراه فرزندانش در بروکلین زندگی می کند و در حال کار بر روی اولین رمان خود است. او را در توییتر دنبال کنید LisaWShapiro .