نرده ها را اصلاح کنید

دوست من سالی یک شب ، نه چندی پیش ، به من زمزمه کرد ، تو دوباره این کار را می کنی.

چه کاری انجام می دهید؟ من از او س askedال کردم ، بی گناهی می کردم. ما با گروهی از مردم در شام بودیم که یکی از آنها سالها قبل اشتباه کرده بود. و برای جلوگیری از صحبت یا حتی برقراری ارتباط چشمی با این زن ، خودم را تا آنجا که ممکن بود از او دور کرده بودم.

فردو ، سالی هیس زد. نگاه کنید ، آیا دنباله آن را به خاطر دارید پدر خوانده ؟ مایکل کورلئونه تصمیم می گیرد که کاری با برادرش فردو نداشته باشد زیرا فردو به او خیانت کرده است. و این دقیقاً همان کاری است که شما انجام می دهید وقتی کسی احساسات شما را جریحه دار می کند. شما آنها را فردو.

چه می توانم بگویم؟ حق با او بود وقتی مایکل کورلئونه زوزه کشید ، من می دانم که تو بودی ، فردو. قلبم را شکستی... قلبم را شکستی ، درد او را درک کردم. برای سالهای زیادی ، مانند خود پدرخوانده ، من با انواع مختلف گوشت گاو مناقصه می کردم.

من به طور طبیعی به این گرایش رسیدم. نگه داشتن کینه در خانواده من یک سنت است - مانند چینی های موروثی در میان نسل ها منتقل می شود. مادربزرگ من ، مادر رز ، به دلیل اختلاف در مورد خط ملک ، صحبت با یک همسایه را متوقف کرد. او صحبت با دیگری را متوقف کرد زیرا دخترانشان از کودکی با یکدیگر درگیر شده بودند. هیچ کس حتی نمی توانست به یاد بیاورد که آن آتش سوزی در دوران کودکی چه بوده است ، اما مامان رز هنوز بیش از 50 سال آن زن را Fredo کرد.

من یک خاله عمه دارم که از سال 1976 ، وقتی در مراسم تشییع جنازه مام رز بحث کردند ، صحبت نکرده اند. پس از یک شب کریسمس سرنوشت ساز ، دو خاله دیگر ارتباط خود را قطع کردند. گفته می شود ، عمه A خاله B را خرخره می کند در حالی که هر دو در صف خرید اغذیه فروشی ایستاده اند. و این بود که. به کلاس سوم برگشتم ، بعد از مدرسه به خانه یک همکلاسی رفتم و وقتی به خانه آمدم ، مادرم با عصبانیت اعلام کرد: شما نمی توانید با آن دختر دوست باشید. عموی او با اراده پدربزرگ شما کار شنیعی انجام داد. ما با آن خانواده کاری نخواهیم داشت.

جای تعجب نیست که به نظر من طبیعی بود که بعد از اینکه وی به من گفت بهترین دوست من در دانشگاه صحبت می کند - البته در پیش پا افتاده ترین مدها. دانشگاه من یک گروه رقص داشت ، Ramettes ، که در آن روزها به خاطر تکان دادن انتهای عقب ریخته خود به راکی آهنگ تم در نیمه وقت. من و لیزی (نه اسم واقعی او) و می خندیدیم که چقدر احمقانه به نظر می رسند. سپس یک شب ، وقتی از سالن ساختمان دلفریب ما عبور می کردم ، صدای آن آهنگ را شنیدم و نگاهی انداختم که لیزی در حال حرکت رامت با دختری از تیم بود. هنوز می توانم به یاد بیاورم که وقتی فهمیدم او آماده امتحان است و پشت سر من تمرین می کرد ، چگونه گیجی من آسیب دید. در تمام صحبت های آخر شب ما ، او این را از من پنهان کرده بود. من نسبت به او عصبانی و سرد شدم و سرانجام دوستی از بین رفت.

در حالی که به تماشای رقص لیزی دور از خودم می پرداختم ، احساس کردم سنگها را قورت داده ام - و نه برای اولین بار. قطع رابطه دوستی دیرینه ، بدون توجه به علت ، همیشه مرا پر از غم و اندوه می کرد. اما به نوعی نمی توانستم خودم را به راحتی ببخشم. در عوض ، من فردو ، وانمود کردم که شخص هرگز برای من مهم نبوده است ، وانمود کردم که صدمه ای نمی بینم.

پس از آنکه دخترم گریس در سال 2002 از بیماری ویروسی گلودرد درگذشت ، دوستان و آشنایان من را مجذوب خود کردند. به جز یك دوست دیرینه كه من به بریجت می گویم ، كه ماهها و سپس سالها دور ماند. دلت برایش تنگ شده است؟ شوهرم از من می پرسید. دلتنگ او هستم؟ من به خاطر بریجت ، به خاطر دیدگاه خنده دار و در آغوش گرفتن شدیدش ، درد می کردم. شوهرم می گوید پس به او زنگ بزن.

اما چگونه توانستم؟ بریجت وقتی بیشتر از همه به او احتیاج داشتم مرا رها کرده بود. سپس یک شب در سال 2005 زنگ خانه من به صدا درآمد و او آنجا بود. بستن آن در چقدر آسان بود. مطمئن نیستم چرا این کار را نکردم. در عوض ، من عقب رفتم ، در را کاملاً باز کردم و اجازه دادم او داخل شود.

بخشش آسان نبود آن شب ، بریجت پشت میز آشپزخانه من نشست و در مورد احساس خود صحبت کرد. غرق در غم و اندوهم ، هرگز فکر نکرده بودم که چگونه مردم می فهمند چه اتفاقی برای گریس افتاده است. بريجت از اينكه از روزنامه خبر مرگ را فهميد ، خيلي ناراحت شد ، گويي كه براي خانواده ما غريبه است.

این همه ماجرا نبود: او با درک وحشتناکی مبنی بر اینکه اگر من می توانم فرزندی را از دست بدهم ، او نیز فلج شده بود - و این ترس او را از من دور کرده بود. بریجت به من گفت که او می خواهد دوستی را اصلاح کند ، کاری که قبلاً هرگز سعی نکرده بودم. حتی اگر این شکاف بین ما بسیار عمیق تر از شکافی بود که باعث قطع رابطه من با لیزی شد ، من می خواستم آن را برطرف کنم.

چیزی در من آن شب تغییر کرد. شاید بالغ شده بودم. یا شاید در مقابل فقدانی که تجربه کرده ام ، اهمیت نگه داشتن را درک کرده ام. بریجت یک قدم به سمت من برداشته بود ، و من ، به نوبه خود ، یکی را به سمت او برداشتم.

من به لیزی فکر کردم: چطور ما دیر بیدار می مانیم ، روی پاهای راحتی Marimekko با پای هم پا می نشستیم ، رازهایمان را به اشتراک می گذاشتیم و زندگی مشترکمان را مانند پیرزنان تصور می کردیم. آیا من واقعاً آن تاریخ و آن همه محبت متقابل را به خاطر رامتس به مرز محدود کرده بودم؟ من که کنار بریجت پشت میز آشپزخانه نشسته بودم ، تعجب کردم: اگر بتوانم او را ببخشم ، آیا می توانم دیگران را نیز ببخشم؟ قول دادم امتحان کنم

در سالهای بعد ، من فرصت های زیادی برای انجام این کار داشته ام. زنی که در آن مهمانی سعی کردم از آن اجتناب کنم در نهایت پس از دسر به دنبال من بود. و او به دلیل صدمه زدن به من در گذشته عذرخواهی کرد. علی رغم تعهد خود مبنی بر پشت سر گذاشتن خصومت های قدیمی ، اعتراف می کنم که انگیزه اولیه من پذیرفتن مودبانه و ادامه زندگی فردو برای او تا پایان عمر بود. اما انگیزه دوم من این بود که نفس عمیق بکشم ، یک لیوان شراب بگیرم و واقعاً به حرفهای او گوش کنم. طولی نکشید که عجیب ترین اتفاقات رخ داد: من از چت لذت می بردم. فکر کردم صبر کن من واقعاً ممکن است این شخص را دوست داشته باشم. ما حتی می توانیم دوست باشیم . قبل از اینکه من این را بدانم ، ما آدرس های ایمیل را معامله کرده بودیم.

به نظر می رسد که رها کردن کینه ها به اندازه نگه داشتن آنها عادت است. دوست صمیمی که وقتی عاشق شد من را دور انداخت؟ کمی نفس نفس زدم ، مطمئناً ، اما وقتی او تماس گرفت ، تلفن را جواب دادم. پسر عموی من که از دوست پسر خود دفاع کرد وقتی که او بارها و بارها قلب او را شکست و سپس وقتی که من پیشنهاد کردم او حرکت کند از من عصبانی شد؟ من شانه ای به او دادم تا گریه کند و اجازه ندادم کینه ای در روده ام بنشیند. همسایه ای که هر وقت داد زد سگ من پارس کرد؟ من می خواستم به او فردو. آه ، آیا من تا به حال اما چقدر خوب بود که به جای زل زدن و لعنت از درون ، او را بخیر صبح بخیر.

من شاهد قطع رابطه مامان رز با عزیزانم بودم. من راهی را دیدم که بعداً چهره او را سایه انداخت وقتی کمی خبر در مورد آنها شنید ، یا وقتی خاطره ای از آنها در مکالمه ظاهر شد. شبح این روابط گذشته از بین رفته بود. من نمی خواهم با آن نوع حسرت زندگی کنم. در چند هفته گذشته ، من اغلب به این فکر می کردم که با لیزی ارتباط برقرار کنم. آیا او همان راهی را پیدا کرده بود که ما امیدوار بودیم وقتی دختران 19 ساله ای بودیم که موهایشان و پیراهن های ایزود متناسب بود و با هم آرزو می کردیم؟ آیا او هرگز به من فکر می کند؟ شاید روزی او را جستجو کنم. و شاید به جای بستن در ، او نیز قدم به عقب بگذارد ، دستانش را کاملاً باز کند و مرا باز کند.

آن هود نویسنده 13 کتاب از جمله است نخ قرمز (15 دلار ، amazon.com ) آسایش: سفری در اندوه (13 دلار ، amazon.com ) و دایره بافندگی (14 دلار ، amazon.com ) او با خانواده اش در پراویدنس زندگی می کند.