خانم آمریكایی پای

من عاشق پای هستم من عاشق روشی هستم که پوسته پوسته پوسته و کره آن روی زبانم آب می شود. من عاشق گاز گرفتن یک سیب نرم اما هنوز کمی سفت هستم که توسط ترکیبی چسبناک و قند و دارچین احاطه شده است. من احساس می کنم بعد از مصرف یک تکه ، دلچسب اما نه سنگین ، شکمم را ترک می کنم و مرا تغذیه و تقویت می کنم.

من به لطف پای وجود دارم. به طور دقیق پای خامه موز. بیش از نیم قرن پیش ، مادرم پدرم یک شام مخصوص آبگوشت تن و سالاد Jell-O ، همراه با پای مورد علاقه اش ، به امید اینکه از او خواستگاری کند ، پخت. مطمئن نیستم که او حتی آخرین لقمه خود را قبل از طرح سوال بلعیده باشد. او از همان زمان همان پای خامه موز را برای او درست کرده است.

با این حال ، من از مادرم یاد نگرفتم که چگونه شیرینی پخت کنم. او بیش از حد مشغول تربیت پنج بچه بود تا بتواند کار خود را به من یاد دهد. در عوض ، من در 17 سالگی هنگام سفر با دوچرخه یاد گرفتم که پای درست کنم. گرسنه شده بودم و در باغچه ای مجاور به سرقت رفته بودم تا چند سیب را بدزدم. صاحب باغ ، یک آشپز بازنشسته بازنشسته ، من را گرفت ، ام ، دست Red Delicious و با کمال تعجب پیشنهاد کرد که چند اشاره گر پخت به من بدهد. قلاب ، من به ساختن پای ادامه دادم - بسیاری ، زیاد پای - برای خواستگارهای احتمالی من. و وقتی کاری غیرقابل تحمل شد یا قلبم شکست یا با یکی از دوستانم بحث کردم ، من کیک پختم. من سرانجام در حرفه dot-com خود با یک شغل نانوایی پای تجارت کردم. (و من به خانه ای که در نقاشی معروف شده است نقل مکان کردم گوتیک آمریکایی ، تصویر بالا اما بعداً درمورد آن بعداً بیشتر خواهیم گفت.)

من در تغییر کیک تنها نیستم این فقط یک دسر نیست. این ستاره راک شامهای کلیسا و پیک نیک های خانوادگی است. حتی اگر ما ظرف را اختراع نکرده باشیم (قدمت آن به دوران باستان برمی گردد) ، کاملاً آمریکایی است: همه کاره ، اقتصادی ، بادوام ، چربی و کالری زیادی دارد. آیا تعجب آور است که بیش از 100 سال پیش ، نیویورک تایمز نظر ، پای غذای قهرمانانه است. هیچ وقت یک آدم پای خوار نمی تواند به طور دائمی مغلوب شود؟ هیچ کس در مورد کیک چنین چیزی نمی گوید.

زندگی پای: سفری 10 مرحله ای

فکر می کنید پای نمی تواند مشکلات را حل کند یا زخم ها را التیام دهد؟ من با شما موافق نیستم. بگذارید روش هایی را که این ظرف به من شکل داده است بشمارم.

1. پای مرا از نگرانی هایم دور می کند

وقتی من 10 ساله بودم ، مادرم در بیمارستان بستری شد. پدرم برای روحیه دادن به من و چهار خواهر و برادر من ، ما را برای تهیه همبرگر و پای کرمی موز بیرون برد. ما در آیووا زندگی می کردیم ، بنابراین در اینجا درباره بخشهای عظیم ، به اندازه غرب میانه صحبت می کنیم. من هنوز هم می توانم موزهایی را که در پودینگ وانیل قرار گرفته اند مزه کنم و بیاد بیاورم که چگونه با هیجان چنگال خود را در ابر انبوه مرنگ قرار دادم. من می توانم دنباله ای از خرده پوسته هایی را که روی صفحات آشپزخانه پر از آشغال مانده اند ، به تصویر بکشم. برای اولین بار در روزها ، همه لبخند زدیم. (و مادر چند روز بعد از بیماری خود بهبود یافت.)

2. پای سندرم تونل کارپ من را درمان کرد

در سال 2000 ، خسته از این که هر شب را صرف خوردن غذاهای مخصوص چینی پشت میزم می کردم و در یک اتاقک بدون پنجره به کامپیوتر وصل می شدم ، کار خود را به عنوان تولید کننده وب کنار گذاشتم. من از سانفرانسیسکو به لس آنجلس نقل مکان کردم و درخواست کردم که در کالیفرنیای عالی و عالی ، Malibu Kitchen & Gourmet Country Market ، پای تهیه کنم. گذراندن روزهایم به غلتیدن خمیر و پوست سیب در کنار دریا و نسیمی از اقیانوس در صورتم روح تازه ای به روحم می بخشید.

3. پای مالک من را از شکایت از من بازداشت

افسوس که پخت پای سودآور نیست. هنگامی که شروع به انجام آن به صورت تمام وقت کردم ، دیگر توان پرداخت هزینه اجاره خانه خود را نداشتم. من مجبور شدم اجاره نامه را بشکنم ، و این باعث شد مالک یک معامله جیغی را شروع کند در مورد اینکه چطور می خواهد مرا برای گرفتن بقیه اجاره سال به دادگاه بکشاند. چند روز پنهان شدم ، و بعد به ذهنم رسید: من برای او یک پای درست می کنم! آن خرد شدن هلو معجزه کرد. او از من شکایت نکرد هنوز هم بهتر ، او سپرده کامل امنیتی من - همراه با صفحه پای من را پس داد. او با خجالت گفت: پای خوب بود.

4. پای من شوهر شد

در پاییز سال 2001 ، سفری به پارک ملی کرتر لیک ، در اورگان داشتم. در لابی لژ زیبا پارک ، من با مارکوس ایکن ، یک مدیر اجرایی هوشمند و جذاب آلمانی آشنا شدم.

ما فقط حدود 15 دقیقه صحبت کردیم ، اما هر دو ضرب و شتم شده بودیم. من دوست داشتم که او سگ ها را دوست داشت و رمان هایی از توماس مان را می خواند. او دوست داشت که من واقعاً می توانم محل تولد او - برمن ، آلمان را مشخص کنم. او فکر کرد آمریکایی ها چیزی در مورد جغرافیا نمی دانند.

ما در تماس بودیم و شش ماه بعد دوباره در ایتالیا ، جایی که من برای عروسی یکی از دوستانم سفر کرده بودم ، دوباره ارتباط برقرار کردیم. اولین قرارمان به یک ماجراجویی عاشقانه هشت روزه تبدیل شد.

در آن مدت با هم ، من یک پای سیب پختم ، و یک کیلومتر دیگر را برای بافتن یک توری تزئینی پیمودم. مارکوس اصرار داشت قبل از بریدن عکس ، عکس بگیرد. او خیلی پای را دوست داشت.

18 ماه بعد ازدواج کردیم.

5. تقسیمات فرهنگی پل دار

بودن در کنار مارکوس ، که اغلب برای کار منتقل می شد ، به معنای زندگی در اشتوتگارت ، آلمان بود. پورتلند، اورگان؛ و سالتیلو ، مکزیک ، طی شش سال. دلم برای کارم در کافه مالیبو تنگ شده بود. و جابجایی غالباً (بعضی اوقات به جاهایی که من به این زبان صحبت نمی کنم) ممکن است خسته کننده باشد. اما پای کمک کرد. این راهی به من داد تا بتوانم با همسایگان جدیدم ارتباط برقرار کنم: یا من یکی را به افراد تحویل می دادم تا خودم را معرفی کنم یا آنها را به پختن یاد دادم. سپس یخ شکسته شد.

6. وقتی ازدواج من در برزخ بود ، پای شکاف را پر کرد

تا سال 2009 جابجایی های بین قاره ای تأثیرات من را تحت تأثیر قرار داده بود. من از اینكه همیشه بخاطر حرفه ماركوس حركت می كنم ناراحت هستم. و ما مرتباً در مورد ساعات طولانی کار وی بحث می کردیم. من زمان زیادی را تنها گذراندم ، فقط به امور خانه رسیدگی کردم و سعی کردم دوستان جدیدی پیدا کنم. من آرزو داشتم در مکانی مستقر شوم که من و مارکوس بتوانیم هر دو خوشبخت باشیم.

وقتی او دوباره منتقل شد ، این بار به اشتوتگارت ، من از رفتن خودداری کردم. من نمی توانم با راه اندازی یک خانه جدید دیگر کنار بیایم. در عوض ، با حمایت و درک مارکوس ، تابستان را در ترلینگوا ، تگزاس ، نوشتن و پخت و پز گذراندم.

در بین جلسات در لپ تاپم ، برای یک هتل محلی پای ریواس و سیب پختم. به من کمک کرد تا مدتی از مشروبات الکلی در ازدواج فاصله بگیرم. اما من ماركوس را می شناختم و در بن بست قرار داشتیم. اگرچه ما هنوز همدیگر را خیلی دوست داشتیم ، اما تصمیم به طلاق گرفتیم.

7. پای به من کمک کرد تا با غم و اندوه کنار بیایم

مارکوس در 19 آگوست 2009 ، روزی که قرار بود اوراق طلاق ما را امضا کند ، بر اثر پارگی آئورت درگذشت. او 43 ساله بود. زندگی من بلافاصله تغییر کرد وقتی این تماس را از طرف بازپرس پزشکی دریافت کردم. فکر می کردم هیچ وقت گریه نمی کنم.

مشاور غم و اندوه من توضیح داد که غم و اندوه من - و احساس قاطع احساس گناه من - دارای یک نام است: غم پیچیده . در واقع پیچیده است. من وقتی طلاق می خواستم خواسته ام این بود که مارکوس وقت بیشتری را با من بگذراند تا اولویت من بیشتر شود. این مفهوم من را آزار می داد که او به دلیل شکستگی قلب جان خود را از دست داده است - و این تقصیر من است. باورم نمی شد که دیگر هرگز قادر به گفتگو نخواهیم بود ، هرگز نمی توانیم آشتی کنیم.

پنج ماه پس از مرگ مارکوس ، من از لس آنجلس دیدن کردم و اقامت من همزمان با روز ملی پای (23 ژانویه) بود. برای جشن ، نزدیکترین دوستانم را جمع کردم ، 50 کیک سیب پختم و آنها را با تکه های خیابان پخش کردم. دیدن پای که خیلی خوشبختی برای مردم به ارمغان می آورد برای اولین بار بعد از ماه ها روحیه ام را بالا برد.

8. پای برای من خانه جدیدی پیدا کرد

وقتی در آگوست 2010 به یک سالگرد مرگ مارکوس نزدیک شد ، من می دانستم که باید راهی برای ادامه زندگی خود پیدا کنم. با دیدن اینکه هنوز در دنیا ناپایدار هستم ، تنها جایی که احساس کردم می توانم بروم بازگشت به ریشه های آیووا بود. تصور اینکه در محوطه های وسیع قلب دل محاصره شود ، مسالمت آمیز و زمینه ساز بود.

غرایز من درست بود. دیدار از آیووا یک گام بزرگ در اصلاح قلب شکسته من بود. و صدمه ای ندید که اولین ایستگاه من نمایشگاه ایالتی آیووا بود ، جایی که من پای ها را قضاوت کردم. به مدت 10 روز ، لقمه را بعد از گزش ابریشم فرانسوی ، هلو ، گیلاس خوردم. پای ها خوشمزه بودند. جو پر از هیجان و انتظار. دوباره به من یادآوری شد که پای برابر خوشبختی است.

پس از اعطای نوارهای آبی ، من برای بازدید از شهر خودم برای اولین بار در سالهای گذشته به جنوب شرقی رفتم و به یک تابلوی جاده برخورد کردم. در آن می خوانید: خانه گوتیک آمریکایی ، 6 مایل. مسیر انحرافی را به شهر کوچک الدون رساندم. در آنجا خانه سفید مزرعه ای را دیدم که در نقاشی Grant Wood مشهور شده است. من عاشق شدم به حدی که من از مرکز بازدیدکنندگان همسایه س inquال کردم که چرا خانه خالی است. راهنما به من گفت این اجاره است. دو هفته بعد حرکت کردم.

9. پای به ایجاد یک انجمن کمک کرد

روزی که مبلمان من رسید ، شهردار الدون ، شرلی استیسی به من مراجعه کرد. او جلوی من ایستاد تا با یک برش سه تایی از هلو پای خودش به استقبال من بیاید. با ترکیبی از عطر و طعم تابستانی ، این یکی از بهترین قطعات پای بود که تا به حال داشته ام. من با قدردانی از شرلی عجله کردم ، و به محض اینکه او رفت تمام برش غول پیکر را در یک نشست بلعیدم. وقتی مردم محلی فهمیدند من نانوا هستم ، تلفن من شروع به زنگ زدن کرد. تصمیم گرفتم ، به طور خلاصه ، یک فروشگاه شیرینی فروشی باز کنم.

10. پای به من فرصتی دوم داد

من در جای خوبی فرود آمدم. مخلوط کردن مقادیر انبوه خمیر با دست ، غلتیدن ریتمیک آن و پوست کندن سیب توسط بوشل من را به روزهای ترمیمی مالیبو برگردانده است.

من اکنون آخر هفته های تابستان پایم را در پایه Pitchfork Pie Stand خود می فروشم ، که واقعاً فقط یک اسم فانتزی برای میز تاشو است که در حیاط کناری خودم یا اگر هوا نامساعد باشد ، داخل اتاق نشیمنم چیدم. گردشگران در این مکان تاریخی به همان روشی که من اتفاق افتادم اتفاق افتادند - با ردیابی تابلوی جاده. البته آنها از دیدن خانه و ژست گرفتن در مقابل آن با چوب خیز (به طور طبیعی) لذت می برند. اما وقتی آنها پای های خانگی من را برای فروش می بینند ، چشمانشان از خوشحالی گشاد می شود ، گویا برنده پاوربال هستند. بعضی ها نیش می زنند و اعلام می کنند که این یک تکه کوچک از بهشت ​​است. آنها اشتباه نمی کنند