یک حساب واقعی از سوrug مصرف داروهای تجویز شده

من 17 ساله بودم که اولین ویکودین را مصرف کردم. پزشک من پس از برداشتن کیست دردناک از زانوی من نسخه یک بطری 20 قرص را به من داد. او هرگز اشاره نکرد که من می توانم با ویکودین ، ​​مسکن مواد افیونی گیر بیفتم. او فقط گفت هر چهار تا شش ساعت یک بار وقت بگذارید. اولین قرص کمی حالت تهوع بهم زد ، اما احساس ضربان زانوم را نیز کم رنگ کرد. یکی دیگه رو طبق دستور گرفتم این بار یک احساس گرم و مبهم بدنم را فرا گرفت. درد جسمی من همراه با خشم نوجوانم از بین رفت. احساس گول و سبکی می کردم ، انگار که شناور هستم. این تنها چند ساعت سعادتمندانه طول کشید - تا اینکه قرص دیگری خوردم. وقتی بطری خالی بود غمگین شدم.

تعجبی ندارد که من به دنبال فرار بودم. پدر و مادرم وقتی من خیلی کوچک بودم از هم جدا شدند و در نقاط مختلف با مادرم در آتلانتا یا با پدر و نامادری ام در کالیفرنیا زندگی می کردم. من غالباً افسرده بودم و در سالهای نوجوانی در کلاسهایم عملکرد ضعیفی داشتم و با جمعیتی خشن در پاتوق بودم. پدرم با نگرانی مرا به نزد یک درمانگر فرستاد اما نتیجه ای نداشت. من از دو مدرسه بیرون رانده شدم و در کلاس 11 به مدرسه شبانه روزی رسیدم. در آنجا معلمین متوجه شدند كه من با كتاب خواندن دست و پنجه نرم می كنم ، و من مبتلا به نارساخوانی هستم. پدر و مادرم از توضیح در مورد رفتار من راحت شدند. من هم بودم. من در مورد دانشگاهیان جدی گرفتم و با یک معلم خصوصی کار کردم ، که به من کمک کرد تا بتوانم پیشرفت کنم من با معدل 3.8 فارغ التحصیل شدم.

من آرزو داشتم که یک سرآشپز باشم ، بنابراین پس از دبیرستان ، در سال 1989 ، به مدرسه آشپزی در کارولینای جنوبی رفتم. مانند بسیاری از دانشجویان دیگر ، من گاهی اوقات می نوشیدم - هیچ چیز جدی. من بیشتر نگران وزنم بودم (هرچند در پنج پا و 130 پوند ، سنگین نبودم). وقتی در مورد داروی مهار کننده اشتها به نام Fen-Phen شنیدم ، به دکترم گفتم که این ماده را برای کاهش وزن می خواهم و او نسخه ای به من داد. آسان قرص ها باعث گرسنگی کمتر من شده و انرژی می دهند. من آنها را دوست داشتم

من بعد از اولین کارم ، به عنوان دستیار مدیر در یک رستوران آتلانتا ، به خوبی به مصرف فن-فن ادامه دادم. این به من کمک کرد تا روزهای طولانی و شلوغ خود را پشت سر بگذارم ، اما به زودی این کافی نبود. شروع به استرس در کار و سردردهای وحشتناکی کرده بودم. وقتی این موضوع را به یکی از دوستانم که دستیار پزشک بود گفتم ، او برایم یک داروی شل کننده عضله به نام کاریزوپروادول تجویز کرد که به نظر می رسید درد و نگرانی را از بین می برد. من این کار را با Fen-Phen روزانه پایین می کشیدم و احساسی را که ترکیبی برایم ایجاد می کرد دوست داشتم - با انرژی و در عین حال بی حس. اما من قرص ها را مخفی نگه داشتم. در آن زمان من شروع به ملاقات با پیتر * ، یک همکار سابق کردم ، که هیچ تصوری از این که آنها را می گیرم ندارد. آنها را در کیف و در کابینت زیر سینک ظرفشویی پنهان کردم.

* برخی از نامها تغییر کرده است.

قرص ها معمولاً حالم را بسیار عالی می کنند اما هرازگاهی اثر معکوس داشتند. در لحظاتی چنان تحریک پذیر می شوم که می توانم با پیتر دعوا کنم. در مواقع دیگر من کاملاً مهارهای خود را از دست خواهم داد. این تنها توضیحی است که من برای این دارم که چرا یک شب بعد از اینکه من و پیتر حدود یک سال با هم زندگی کردیم ، حقیقت را گفتم. من اعلام کردم که من فکر می کنم من یک مشکل قرص دارم. پیتر کاملاً گیج به من نگاه کرد و گفت ، خوب. و این بود پیتر از یک خانواده افرادی است که در مورد مشکلات خود صحبت نمی کنند. بنابراین ما دیگر هرگز در مورد آن صحبت نکردیم - و من به مصرف قرص ادامه دادم ، حتی اگر در اعماق وجودم می دانستم که اشتباه است.

با نگاهی به گذشته ، من تعجب می کنم که آیا داروها دلیلی برای این است که من نمی خواستم بچه دار شوم. پیتر هم نکرد. و وقتی او خیلی زود در رابطه ما به من گفت ، خیالم راحت شد. اگر می خواستیم باردار شویم مجبور می شدم قرص های خود را کنار بگذارم.

اندکی پس از آن گفتگو در سال 1998 ، ما ازدواج کردیم. من بیشتر از هیجان عصبی بودم؛ دوست ندارم در کانون توجهات باشم. من توانستم مقداری زاناکس را بگیرم و یکی را گرفتم تا اعصابم را آرام کنم. کار کرد من یک لباس ارگانای ابریشمی پوشیدم ، یک دسته گل گل رز به همراه داشتم و روز را سرخ کردم.

چند سال آینده حرکات ناگهانی ، مشاغل جدید برای من و پیتر و بله قرص بود. از آنجا که این بیماری با عوارض دریچه قلب مرتبط بود ، Fen-Phen در سال 1997 توسط سازمان غذا و داروی آمریکا از بازار خارج شد. اما در میرتل بیچ ، کارولینای جنوبی ، من توانستم یک دکتر رژیم پیدا کنم که یک آمفتامین به من بدهد. اشتهای سرکوب شده ، بدون هیچ س questionsالی. حتی بعد از اینکه چهار ساعت دور شدیم ، بعضی اوقات با ماشین برگشتم تا به دکتر مراجعه کنم تا دوباره شارژ شود. (به پیتر گفتم که به دیدن دوستان می روم.) و اوضاع در حال بدتر شدن بود.

در سال 2001 ، وقتی 29 ساله بودم ، برای رفع دو پارگی دیسک در ستون فقراتم جراحی کردم. (هنوز نمی دانم چه عواملی باعث آسیب شده است.) بعد از عمل ، جراح نسخه ای از ویکودین را به من تحویل داد. دقایقی پس از مصرف اولین قرص ، من برش چهار اینچی گردن و مهره های تازه ذوب شده خود را فراموش کردم. دوباره احساس سبک تر از هوا بود که من در 17 سالگی تجربه کردم. به زودی من به جای هر چهار تا شش ساعت طبق دستور هر دو ساعت یک قرص می خوردم. می خواستم شناور بمانم

وقتی این بار Vicodin را شروع کردم ، نمی توانم متوقف شوم. و جراحی گردن بهانه کامل من بود. از آن زمان به بعد ، به مطب یک دکتر می رفتم و می گفتم ، من جراحی گردن کردم و درد وحشتناکی دارم. من هرگز به نام Vicodin به نام من منتظر می مانم که دکتر آن را پیشنهاد کند ، سپس با صدای نگران می گویم ، من نمی خواهم به قرص معتاد شوم! همیشه او به من اطمینان می دهد که حالم خوب است و این دارو باعث می شود حالم بهتر شود.

هم پیتر و هم پدر و مادرم که من با آنها صمیمی بودم و مرتباً از طریق تلفن با آنها صحبت می کردم ، می دانستند که بدنبال عمل جراحی من دارو مصرف می کنم ، اما ما هرگز درمورد قرص هایی که می خورم صحبت نکردیم. آنها فقط خوشحال بودند که من کمی راحت شده ام. احتمال اعتیاد هرگز به ذهن آنها خطور نمی کرد.

البته ، چون من در طی چند ماه آینده به مصرف ویکودین ادامه می دادم ، اثر آن کمتر شد. شروع کردم به خرید جدی پزشک ، به دنبال هر کسی که قرص های بیشتری به من بدهد. آخر هفته ها به کلینیک های مراقبت فوری 24/7 مراجعه می کردم و می گفتم که من سفرم را تمام کرده ام یا می روم - و با نسخه از خانه خارج می شوم. بیمه همه اینها را پوشش نمی دهد و من نمی خواستم پیتر شواهدی در قبض کارت اعتباری ما ببیند ، بنابراین من اغلب برای قرار ملاقات پزشکان و شارژ مجدد داروخانه به صورت نقدی پرداخت می کردم.

وقتی من و پیتر برای کار خود در سال 2003 به رالی ، کارولینای شمالی نقل مکان کردیم ، خیالم راحت شد. یک مکان جدید به معنای پزشکان جدید بود. من موقعیت خوبی به عنوان مدیر دفتر یک رستوران مجلل پیدا کردم ، جایی که با بهترین دوست خود ، مری آشنا شدم. من و او با هم شروع به دوچرخه سواری و دویدن کردیم. مری ، معتقد به زندگی سالم ، هرگز حدس نمی زد كه من اولین وعده كودك ویكودین را در صبح و هر چند ساعت در طول روز مصرف می كنم ، هر زمان كه انرژی من به زنگ آمد. و همچنین او نمی دانست که من Adderall - محرکی که اغلب برای اختلال بیش فعالی با کمبود توجه (ADHD) تجویز می شود - چند بار در هفته مصرف می کنم. از آنجا که می تواند انرژی را افزایش دهد ، Adderall در بین برخی از کارمندان رستوران که ساعات طاقت فرسایی را انجام می دادند محبوب بود. یکی از همکارانم روزی آن را به من پیشنهاد داده بود و از آنجایی که دیگر مصرف داروهای مهارکننده اشتها و شل کننده عضلات را متوقف کرده بودم ، سعی کردم چیز جدیدی را امتحان کنم. بعد از یک قرص ، بیشتر از هر زمان دیگری احساس تمرکز کردم. من در عرض 45 دقیقه کل خانه ام را تمیز کردم. و به دست آوردن بیشتر آسان بود. تمام کاری که من می کردم این بود که بگویم ، من خیلی ضرب و شتم! به همکاران تا زمانی که کسی یکی از آنها را پیشنهاد دهد.

در همین زمان ، من همچنین یک دکتر جدید - یک متخصص درد - پیدا کردم که کشف کرد سه مهره دیگر در گردن من فرو ریخته است و توصیه به جراحی می کند. من هیجان زده شدم: جریان مداوم قرص ها! بعد از این عمل جراحی ، به من اکسیکنتین ، یک مخدر که عملکردی مشابه هروئین دارد ، داده شد. اولین قرص باعث شد من خیلی بالا بروم ، فکر کردم ممکن است به فضا شناور شوم و دیگر هرگز برنخواهم گشت. همه چیز در زندگی من آسان و لذت بخش بود - به حدی که وقتی دکتر درد من را مجبور کرد دو ماه بعد متوقف شوم ، من خودم را رها کردم.

من در آن زمان روزانه حدود هشت قرص دیگر مصرف می کردم: هفت عدد ویکودین و یک عدد آدرال. اما وقتی مصرف Oxycontin را متوقف کردم ، ترک آن چنان شدید بود که با یافتن قرص های بیشتر کاملاً به هدر رفتم. آن موقع بود که من بالاخره از بین رفتم

من در یک قرار ملاقات با دکتری بودم که مرتباً او را دیده بودم و از سردردهای بد شکایت داشتم (طبق معمول). او پوشه ای را باز کرد و گفت ، جالب است ، زیرا شش روز پیش شما در مطب این پزشک بودید و یک نسخه داشتید. و چهار روز پیش شما در مطب این پزشک بودید و دیگری را گرفتید. وحشت زده گفتم فلانی حتماً کارت بیمه من را دزدیده است. تحت تأثیر قرار نگرفت. او گفت ، من هرگز به شما مسکن دیگری نمی دهم. من ویران شدم - نه به این دلیل که رفتار غیرقانونی من کشف شده بود ، بلکه به دلیل قطع مصرف قرص من.

من کاملاً وسواس داشتم. سرم می چرخید. من به هیچ کس یا چیز دیگری فکر نکردم من فقط عصبانی بودم در ذهنم ، دیگران را مسئول مشکلاتم می دانم. آن زمان بود که من شروع به سرقت مواد مخدر کردم. هر وقت به دیدن دوست یا همسایه می رفتم ، می خواستم از دستشویی استفاده کنم. من اغلب ویكودین ، ​​زاناكس ، Adderall یا Ambien را پیدا می كنم. در این مرحله ، من انتخابی نبودم. از هر بطری چند قرص می انداختم توی جیبم. هیچکس به من شک نکرد. من شبیه معتاد به مواد مخدر نبودم. من به تازگی به عنوان مدیر بخش پذیرایی در محل کارم ارتقا یافته بودم. پیراهن پاشنه بلند و ابریشمی پوشیدم. من مسئولیت پذیر و کارآمد بودم. مردم به من اعتماد کردند و من از آنها دزدی کردم. سالها بعد با زنی معتاد روبرو شدم که به من گفت که به فیس بوک می رود تا ببیند چه کسی اخیراً جراحی کرده و از آنها عیادت می کند تا برخی از قرص هایشان را به جیب بزند. کاربر دیگری به من گفت که او هر آخر هفته به خانه های باز می رود تا بتواند به کابینت های دارو حمله کند. من هرگز به آن فکر نکرده بودم. اگر داشتم ، این کار را می کردم.

تمایل من برای تأمین قرص های بیشتر همه زندگی من ، از جمله ازدواجم را تحت فشار قرار داد. در 22 آگوست 2006 ، عصر هشتمین سالگرد ازدواج ما ، به پیتر گفتم که او را ترک می کنم. من خیلی بدجنس و بی منطق بودم. از حالت عادی ، گفتم ، دیگر نمی خواهم کاری با تو داشته باشم. او ناراحت شد و گفت ، اما من تو را دوست دارم. و تمام مشکلات پزشکی شما کنار شما ایستادم. حرفهایش نفوذ نکرد. من بیش از حد بدبخت و ناامید بودم.

بعد از اینکه پیتر و من از هم جدا شدیم ، من سریعتر به سمت پایین چرخیدم. در طی دو سال ، من به دنور ، کاستاریکا (جایی که پدر و نامادری من در راه اندازی مدرسه غوطه وری زبان کمک می کنند) و توسان نقل مکان کردم. در هر مکان ، من برای دریافت قرص لذت می بردم. در دنور من یك پزشك را متقاعد كردم كه بیش فعالی دارم ، بنابراین او به من Adderall می دهد. من علائم ADHD را قبل از قرار ملاقات تحقیق کرده بودم ، بنابراین وقتی او از من س diagnالات تشخیصی را پرسید ، من می دانستم چه باید بگویم. و وقتی او سابقه جراحی من را شنید ، خوشحال شد که ویکودین را نیز به من هدیه می کند. من بازیگر بزرگی بودم.

من حتی پدرم را زیر و رو کردم و پزشک مستقر در کالیفرنیای او را وادار کردم که نسخه های بزرگی برای ویکودین و آدرال برایم بنویسد تا آنها را به کاستاریکا برسانم. پدر فقط فکر می کرد که دارد کمک می کند.

در آگوست 2008 ، من در توسان کار کردم. من پیش بیل ، دوست قدیمی و همسرش ، آن ، ماندم تا اینکه تعزیه شخصی خودم را پیدا کردم. و دوباره ، من یک دکتر مدیریت درد پیدا کردم. این یکی ، برای خوشحالی من ، نه تنها Adderall و Vicodin بلکه Oxycontin را نیز به من هدیه داد.

هیچ کس نمی دانست. آخر هفته ها به کلاس های یوگا می رفتم و کوهپیمایی می کردم. هنگامی که مری برای دیدار آمد ، ما با هم یک نیمه ماراتن دویدیم. در حین دویدن قرص هایم را پنهان می کنم. در همین حال ، من و آن دوست صمیمی شدیم. هنگامی که او به سرطان تیروئید تشخیص داده شد ، من به شدت ناراحت شدم. اما من هنوز به دستشویی اش رفتم و داروهای ضد درد او را مصرف کردم و جایگزین آنها با Tylenol با قدرت اضافی شد. آن پایین ترین لحظه من بود.

در آن روزها ، هر روز صبح مشتی ویکودین ، ​​اکسی کانتین و آدریال می گرفتم ، سپس یک ساعت منتظر می مانم تا آن احساس آرام و گرم و سوزن سوزن شدن احساس شود. مدت زیادی طول نکشید که باعث تحریک پذیری من شد. من در محل کار خود را دو بار منفجر کردم - آنقدر بد که مدیرم از من پرسید که آیا همه چیز در خانه خوب است؟ این نبود ، تا ساعت 3 صبح نمی توانستم بخوابم و سپس چنان عرق می کردم که مجبور می شوم بلند شوم و ملحفه هایم را عوض کنم.

در اکتبر 2009 ، برای جشن چهلمین سالگرد تولدم ، با مری و چارلی ، دوست پسر قدیمی ، به آستین ، تگزاس رفتم. هنگامی که چارلی سلام مرا در آغوش گرفت ، با نگرانی گفت ، تو در حال سوختن هستی. اصرار کردم حالم خوب است. آن شب من خیس از عرق بیدار شدم و فکر کردم بیش از حد مصرف کرده ام. در یک عصبانیت ، من برای بیدار کردن چارلی رفتم و همان حرفی را که بیش از 10 سال قبل به پیتر گفته بودم گفتم: فکر می کنم مشکل قرص دارم. وقتی به او گفتم چه می خورم عملاً چشمانش از سرش بیرون می زد: هر روز سه عدد Adderall ، چهار Oxycontin و 12 Vicodin. او به من قول داد كه كمك خواهم گرفت.

من به قول خود عمل کردم به محض اینکه به خانه توسان رسیدم ، برای والدینم ایمیل زدم: من یک معتاد به مواد مخدر هستم. من به کمک نیاز دارم. بعد به بیل گفتم که مشکلی دارم. بعداً به آن اعتراف کردم. وقتی اعتراف کردم قرصهایش را دزدیده ام ، به سختی می توانستم به او نگاه کنم. به طرز حیرت انگیزی ، او عصبانی نبود. او فقط شوکه شده بود. او مرتباً می گفت ، من هیچ ایده ای نداشتم. مری احساس وحشت کرد که علائم را ندیده است. او می دانست که من دچار خلق و خوی شده ام ، اما طلاق مرا مقصر دانست. او پرسید ، چگونه من نمی دانستم؟ البته ، هیچ کس انجام نداد - این بزرگترین ، تاریک ترین راز من بود.

پدرم و نامادری من تصمیم گرفتند که مرا در مراکز درمانی Pacific Hills در جنوب کالیفرنیا پذیرش کنند. از طریق تلفن ، یک مشاور به من گفت که وقتی سوار هواپیما در توسان شدم ، از مصرف قرص ها صرف نظر کنم ، اما من نتوانستم. در طول مدت بستری ، 10 را در حمام قورت دادم. آن شب وقتی به مرکز سم زدایی رسیدم ، تمام قرص هایم را مصرف کردم. حدود 200 نفر بودند. حتی پرستار پذیرفته نیز مبهوت بود. او گفت تو باید مرده باشی.

افراد معتاد به قرص معمولاً حدود هفت روز در سم زدایی می مانند ، اما من 12 روز آنجا بودم. علائم ترک اغلب در طی هشت ساعت شروع می شود. مال من در سه اتفاق افتاد. من چسبناک ، تهوع ، لرزان و عرق کرده بودم. چند روز اول ، بیشتر در رختخواب دراز کشیدم. تمام بدنم درد گرفت. 10 زن دیگر نیز در سم زدایی بودند. برخی قبلاً آن را پشت سر گذاشته بودند و می گفتند ، شما خوب خواهید شد. دیگران ، با انکار ، گفتند ، چرا می خواهید قرص را قطع کنید؟ تو دیوانه ای!

سپس به یک مرکز درمانی منظم در بیمارستان منتقل شدم ، و به مدت دو هفته مرتب پرتاب می کردم. وقتی داروها از سیستم شما خارج می شوند ، آن را لگد زدن می نامند. از نظر جسمی صدمه می زند. در معالجه به جلسات گروهی نیز می رفتم. آنها فقط برای معتادان به قرص های تجویزی نبودند. آنها برای معتادان به الكل و مواد مخدر سخت نیز بودند. این من را گیج کرد. من هنوز نفهمیدم که مصرف قرص من به همان اندازه بد است.

شش هفته بعد ، من به مدت یک ماه به خانه ای انتقالی و بعداً به خانه ای متبحر نقل مکان کردم ، جایی که شروع به جستجوی کاری کردم که خوب نامیده می شود - موقعیت کم استرس که هنگام تنظیم شدن با دنیای واقعی شروع می کنید. برای چند ماه ، من به عنوان یک کیسه فروشگاه مواد غذایی کار کردم. سپس شنیدم که مرکز توانبخشی به یک مشاور دریافت در Recovery Options ، دفتر شرکت آن احتیاج دارد و من درخواست دادم و موقعیت را بدست آوردم. من به آپارتمان خودم نقل مکان کردم. ماههای اول تنها سخت بود - من افسرده می شدم ، وقتی نمی توانستم بخوابم به یخچال حمله می کردم و روزها را در اتاقم همکاری می کردم و با کسی تماس نمی گرفتم. دلم برای داروها تنگ شده بود ، وقتی به آنها فکر می کردم به معنای واقعی کلمه ترشح بزاق می کردم. ترک عادت های بد سخت است: تا به امروز ، اگر کسی مرا عصبانی کند ، کیفم را پاره می کنم و به دنبال قرص می گردم ، حتی اگر می دانم هیچ کدام در آنجا نیست.

تا زمانی که وارد اعتیاد شدم ، فکر نمی کردم معتاد واقعی مواد مخدر باشم. اما اکنون به طور مرتب در یک گروه پشتیبانی از معتادان بهبود یافته شرکت می کنم. من آنقدر از از سرگیری اعتیاد خود می ترسم که هیچ چیز ذهن را در بدنم قرار نمی دهم. من اخیراً بیمار بودم و به پزشکی رفتم که می خواست داروی سرفه با کدئین به من بدهد. گفتم ، نمی توانم - من معتاد به مواد مخدر هستم. در واقع گفتن این حرف راحت بود.

گرچه وسوسه همه جا است. اخیراً ، بعد از مهاجرت با دوست پسر جدیدم ، یک بطری قدیمی Vicodin را در دستشویی پیدا کردم. او حتی متوجه نشده بود که قرص ها آنجا هستند. او آنها را بیرون انداخت و دیگر مواد مخدر را در خانه نگه نمی دارد.

من روزانه با حدود 35 نفر صحبت می کنم - بیش از نیمی از آنها در مورد سو abuse مصرف داروهای تجویز شده صحبت می کنند. و از هر نوع شخصی می شنوید: مادران خانه نشین ، مدیران پردرآمد ، کهنه سربازان بی خانمان. بسیاری از آنها نمی دانند که چگونه یک قرص تجویز شده توسط پزشک می تواند کشنده باشد. افرادی که تماس می گیرند می گویند ، اما دکتر من آن را به من داد! و من می گویم ، دکتر من نیز آن را به من داد.

طبق برخی تحقیقات ، 40 تا 60 درصد معتادان به مواد مخدر قادر به پاکسازی هستند. من باید برای کسانی که من را دوست دارند یکی از این موفقیت ها باشم. هنگامی که تحت معالجه بودم با پدرم تماس گرفتم و گفتم ، چگونه می خواهم جبران کنم؟ درمان من تحت پوشش بیمه نبود ، بنابراین او هزینه آن را پرداخت کرد. او گفت ، وندی ، اگر شما به تعویض مفصل ران احتیاج داشتید و بیمه نداشتید ، من هزینه آن را پرداخت می کنم. این هیچ تفاوتی ندارد. حمایت او ، به علاوه حمایت مادر و نامادرم ، به من قدرت ادامه مسیر داد. هنوز هم هر روز به قرص ها فکر می کنم. اما من همچنین به افرادی فکر می کنم که اگر به قرص ها برگردم صدمه می بینند. من این کار را با آنها یا خودم انجام نخواهم داد.

دریافت راهنما برای سوuse مصرف دارو

داستان وندی به طور فزاینده ای به امری عادی تبدیل می شود. بر اساس مطالعه ای که در سال 2011 از سوی سازمان سوuse مصرف مواد و خدمات بهداشت روان انجام شده ، میلیون ها زن آمریکایی گزارش داده اند که از داروهای تجویز شده برای اهداف غیر پزشکی استفاده می کنند. بدتر از این: به نظر می رسد عواقب منفی این سو abuse استفاده ، مانند مصرف بیش از حد و مرگ و میر ، در یکی دو سال گذشته در حال افزایش بوده است ، روبن بالر ، دکترای علوم ، بهداشت دانشکده موسسه ملی سو Ab مصرف مواد مخدر می گوید. چگونه می توان تشخیص داد که عزیز شما مشکلی دارد؟ از آنجا که داروهای تجویزی می توانند از نظر اهداف و عوارض جانبی بسیار متفاوت باشند ، هیچ نشانه مشخصی وجود ندارد که اعتیاد را اثبات کند. کسی که دائماً خواب آلود است یا به نظر می رسد مست است می تواند تحت تأثیر یک داروی ضد افسردگی مانند والیوم یا زاناکس قرار گیرد ، در حالی که بیش فعالی می تواند نشانه وابستگی به یک ماده محرک باشد ، مانند ریتالین یا Adderall. اگر فکر می کنید شما یا شخصی که می شناسید ممکن است مشکلی داشته باشید ، به اینجا بروید DrugAbuse.gov برای اطلاعات بیشتر.