چرا آن گرین گیبلز قهرمان ادبی من نبود

آن شرلی ، قهرمان سرخ سر و شخصیت محبوب میلیون ها نفر ، همه چیزهایی بود که می دانستم هرگز نمی توانم باشم. او دختر بچه ای پر حباب ، پرانرژی ، پرحرف و کوچکی بود که فقط نمی توانستید دوستش داشته باشید.

همانند بسیاری از درون گرایان عاشق کتاب ، دوران کودکی خودم نیز با ساعاتی که در اتاقم به سر می بردم ، با خواندن ماجراهای زیادی از آن گرین گیبلز شکل گرفت. آرزو می کردم کلمات به راحتی از زبان گره خورده خودم بریزند. من خودم را یک قهرمان تصور می کردم که آنقدر مقاومت ناپذیر است که مطلوب ترین پسر مدرسه حتی بدش نمی آید که او را با تخته سنگ بزنم. خواب دیدم که من هم می توانم هرکسی را که ملاقات کنم فریب بدهم و جذاب کنم. من فکر می کردم که طبیعت آرام خودم هرگز آن چیزی نخواهد بود که دنیا بیشتر از همه می خواهد. آیا کسی عاشق آن می شد اگر او اینقدر پرحرف نبود؟ مطمئناً نه ، فکر کردم.

وقتی نه ساله بودم ، لیستی از قطعنامه های سال نو تهیه کردم و در همان بالا ، آنچه را که احساس می کردم مهمترین است ، خط کشیدم: بیشتر صحبت کنید. آن من را متقاعد کرده بود که مشکلی با من ندارد ، کرم کتاب ساکت و آرام با موهای موی خسته کننده صاف و قهوه ای (بدون فرهای وحشی یا رنگی کاملاً لاغر در قفل های من!). ترجیح می دهم کاملاً هر کاری انجام دهم تا اینکه آزادانه و با صدای بلند صحبت کنم. اگر فقط من بیشتر روان ، پرحرف ، سرگرم کننده تر بودم ، می توانستم بهتر باشم. اگر فقط من بیشتر شبیه آن می شدم.

مربوط: 7 اقتباس از رمانهای گرافیکی از کتابهای محبوب شما که باید همین حالا خریداری کنید

بعد از سالها تحمل سریال L.ne Montgomery & apos؛ s، سرانجام یکی دیگر از کتابهای مونتگومری را برداشتم: امیلی نیو ماه . با کمال تعجب متوجه شدم که امیلی همه چیزهایی است که آن در آن نیست: تاریک و ساکت ، درون نگر و بدخلق و منزوی و خویشتندار. او به طریقی قطعاً جذاب نبود. شما هرگز نخواهید دید که امیلی دوست دخترانش را برای یک پیاده روی ماجراجویانه در جنگل بیدار کرده یا به عنوان مرکز یک مهمانی با خوشحالی می خندد (یا اگر می بینید که او در یک مهمانی می خندد ، بعداً او را در اتاق خود خسته می بینید اجتماعی شدن). هیچ گونه گل روی سر او ، هیچ بازویی که با دختران دوستانه متصل شود ، هیچ مانع یا جسارت در زمین بازی ، و به هیچ وجه نورافکن روی او وجود نخواهد داشت. این دو شخصیت هر دو از دوران کودکی آشفته آمده اند. هر دو عمیقا می نویسند و فکر می کنند و احساس می کنند ، اما دو تصویر کاملاً متفاوت را به دنیای اطرافشان ارائه می دهند. امیلی درون گرای طرف برون گرا آن است (اگرچه برای سوابق ، می گویم آن از نظر فنی یک درونگرا برون گرا بود ، اما این باید مقاله دیگری باشد). امیلی قطعاً توسط بسیاری از مردم جهان دوست ندارد و در واقع ، افرادی که او را دوست دارند ، ترکیبی از پارچه است - یک جفت خواهر اسپینستر ، یکی بیشتر از خود امیلی تاریک و منزوی. دایی با نیازهای خاص؛ دو بهترین دوست با برخی از مسائل جدی دوران کودکی. و یک معلم

در اواخر زندگی بود که من شروع به تحقیق درباره زن محبوب ترین قهرمان جهان کردم که به حقیقت پی بردم: حتی L.M. Montgomery ، همان زنی که آن را به وجود آورد ، چیزی شبیه او نبود. او نیز بیشتر شبیه امیلی ماه نو بود. گرچه دوران کودکی مونتگومری به شدت آن را منعکس کرد (او پس از مرگ مادرش در اثر بیماری سل وقتی که کودک نوپا بود توسط پدربزرگ و مادربزرگ سختگیر و محافظه کار بزرگ شد ، تخیل او همراه همیشگی او در دوران کودکی تنها بود ، او نیز پدر دور داشت او را دوست دارم) ، او هیچ چیزی شبیه او نبود. در حالی که آن منصف و درخشان بود - از دست دادن با مارک تجاری قرمز و شعله ورش غیرممکن است - مونتگومری تاریک و جوان بود. در حالی که آن زندگی را با صدای بلند زندگی می کرد ، هر فکر او را مونولوگ به جهان می گفت ، مونتگومری کنار گذاشته شد ، درد بیماری روانی شوهرش ، مبارزات خودش با افسردگی و درد از دست دادن کودک به دلیل مرگ مرده از دنیا را پنهان کرد و در عوض خود را از طریق کلمه نوشتاری بیان کند. نمی توانم جای سوال داشته باشم که آیا مونتگومری او را آفریده است تا بتواند به جنبه واقعی خودش یعنی جانبی که احساس می کند باید پنهان کند ، زندگی کند.

مربوط: مجموعه جدیدی از داستان های کوتاه L.M. Montgomery به تازگی منتشر شده است

مانند امیلی و مونتگومری ، من تا حدودی از جایگاه خود در جهان ناراحت ، ناجور و مطمئن نیستم ، از راحتی در خانه خودم خوشحال شده ام ، کاملاً راضی ام که ساعتها را در تنهایی بگذرانم بدون اینکه هرگز یک کلمه را با صدای بلند صحبت کنم. (نه ، واقعاً ، من این کار را زیاد انجام می دهم.) من هرگز زندگی یک مهمانی یا دختری نخواهم بود که مردم به دنبال آن می گردند زیرا آنها می دانند که من حرفی برای گفتن خواهم داشت. من هرگز یک مونولوگ صمیمانه ارائه نخواهم داد یا دیگران را مجبور نخواهم کرد در حالی که من فقط با کلمات سرگرم هستم. من برای همیشه به عنوان یک آرام شناخته می شوم. من همیشه به دنبال این هستم که در کنار دیگران باشم ، اما برای بهبودی به آرامش خودم برمی گردم. من هرگز به اندازه آن ، پر سر و صدا ، آن و مانند آن جذاب نخواهم شد.

و در حالی که در یک دوره از زندگی من ، ممکن بود این باعث خراب شدن من شود ، ممکن است باعث شود که دوباره به اتاقم بروم و یک تصمیم مشخص برای تغییر ایجاد کنم ، این روزها ، خوشحالم که می گویم با من کی هستم. به هر حال من خیلی بیشتر یک امیلی هستم. و من سرانجام یاد گرفتم که آن را بپذیرم. بنابراین ، به همه همرزمان امیلی جهان ، که از یک کتاب خوب بسیار خوشحال تر از یک مکالمه هستند ، آیا می توانم فقط بگویم - امیدوارم که ما بتوانیم رفقای دامن باشیم.

آرام ، البته.