چرا كنترل كنندگان باید خطر خارج شدن از مناطق راحت خود را داشته باشند

در ابتدای امسال تصمیم گرفتم یک دوره بداهه را بگذرانم. من می خواستم همه چیز را تکان دهم ، خودم را کشش دهم ، چیز جدیدی را امتحان کنم. صادقانه بگویم ، من همچنین امیدوار بودم که استعدادی پنهان - و غیر قابل انکار - را کشف کنم. اگر improv تماس من باشد و من هنوز آن را نمی دانم چه می کنم؟ به هر حال ، من همیشه یک گل اواخر بوده ام. (بلوغ برای من یک کار 10 ساله بود.) بنابراین با امید زیادی و اطمینان کاذب ، در یک دوره Improv 101 در مرکز آموزش تیپ Citizens Upright ، در شهر نیویورک ثبت نام کردم. بنیانگذار امی پهلر و زمین لگدمال اکنون تاسیس شده است شهر گسترده دو ، UCB به نظر می رسید مکان عالی برای شروع کار من (بالقوه) در کمدی است.

همه چیز شروع سختی داشت. در یک حرکت غیر مشخص ، به نوعی خرما را مخلوط کردم و دو کلاس اول را از دست دادم. این البته باعث اضطراب بیشتر من شد. اما وقتی برای اولین بار با همکلاسی های آشنای خود آشنا شدم ، به سمت اتاق حرکت کردم (خوب ، نرم و نرم) به داخل اتاق رفتم و سعی کردم ترس و وحشت خود و کف دست های عرق کرده را پنهان کنم. در آنجا بازیگران ، حسابداران ، وبلاگ نویسان مد ، پیشخدمت ها ، مربیان یوگا - و من ، ویراستار زیبایی وحشت زده ، حضور داشتم که در آن لحظه آماده دریافت پول شهریه و تمام شدن آنها بودم. بن ، مربی ما گفت: 'بیشتر شما اینجا هستید زیرا در برهه ای از زندگی به شما گفته شده که خنده دار هستید.' (من بهترین دوست خود را مقصر تشویق این رفتار واهی می دانم.)

برای هشت هفته بعدی ، من هر دوشنبه سه ساعت را به یک اتاق کوچک و خشن با این شخصیت های فوق العاده اندازه که همه به نظر می رسید بسیار باتجربه ، بیش از حد با اعتماد به نفس و بسیار خنده دار لعنتی برای گذراندن دوره مقدماتی بودند ، می گذراندم. خوشبختانه ، چند گل دیواری همکار بودند. مثل جوراب های جورابی پشمی به آنها چسبیدم. برخلاف آنچه من انتظار داشتم ، راهنمایی بسیار کمی وجود داشت و به هیچ وجه دستی در دست نبود. (در تمرینات واقعاً دست به دست بود. ناجور.) ما بلافاصله به صحنه های سریع آتش سوزی فرو رفتیم ، صحنه هایی را که براساس کلمه یا عبارتی که مربی گفته بود شروع کردیم یا به آنها پیوستیم. اگر خوش شانس بودید ، پیشنهادی دریافت کردید که مورد پسند شما قرار گرفت: 'هری پاتر' یا 'هیپ هاپ'. (آنرا خرد کرد.) بیشتر مواقع با موضوعی روبرو می شدید که جایی برای رفتن به شما نمی داد: 'Amuse-bouche' یا 'آچار گشتاور'. (نشانه وحشت.)

خودم را بیشتر از آنچه می خواستم در خط عقب ایستاده دیدم. زمان هم ایستاده بود ، من هم همکلاسی هایم خودشان را به صحنه به صحنه می انداختیم ، در حالی که من از حرف درست زجر می کشیدم. من کاری را انجام می دادم که به طور طبیعی به ذهنم رسیده بود (برنامه ریزی ، ویرایش خودکار) و عکس آنچه که به ما آموزش داده می شد (حضور ، واکنش). در بدو امر ، شما تصور نمی کنید ؛ شما فقط انجام می دهید خواه صحنه ای را شروع کنید یا وارد صحنه ای شوید که قبلاً تاسیس شده است ، شما باید بدون هیچ س inالی وارد صحنه شوید و اجازه دهید همه چیز آشکار شود.

همه چیز خیلی ساده به نظر می رسید. اما برای من - دقیقاً نوع فردی که می خواهید در طی غربالگری TSA پشت سر او بایستید ، زیرا من فقط کفش های لغزنده می پوشم و هرگز ، هرگز چیزی را که باعث فلزیاب شود می پوشم - این بی رحمانه و غیرمعمول بود. افسوس ، هفته به هفته در این کار تلاش می کردم ، احساس عدم اطمینان و ناخوشایندی بیشتری داشتم. با پیاده روی از ایستگاه مترو به کلاس ، برای خودم یک سخنرانی دلپذیر سخنرانی می کردم. تو خنده دار هستی. شما می توانید این کار را انجام دهید شما یک الهه بداهه هستید. هوزا سپس وارد اتاق می شوم و دچار فراموشی کامل می شوم.

چرا این کار برای من اینقدر سخت بود؟ به وضوح ترس مرحله نبود. من بیشتر زندگی خود را صرف اجرای برنامه کرده بودم: در گروه کر ، در یک نمایش موزیکال ، در یک گروه cappella. یک ترم ، من حتی سعی کردم به عنوان احساس بعدی نوشتن آهنگ در YouTube تبدیل شوم. (برای 75 مشترکم فریاد بزنید: من همیشه شما را دوست خواهم داشت.) اما در بداهت ، بدون هیچ نت موسیقی یا فیلم تمرینی که بتوانم از آن استفاده کنم ، فهمیدم که به آن چیزها وابسته هستم. من به دنبال کنترل در جهانی بودم که تصور نمی شد وجود آن باشد. این احتمال وجود دارد که این نیاز به نظم ناشی از کمبود طاقت فرسای احساس بزرگ شدن من باشد. وقتی والدین شما با یک حرکت ، دو یا سه حرکت در بین سنین 14 تا 16 سال که در حال حاضر بی ثبات هستند ، کمین نمی کنند ، از بسیاری جهات بر شما تأثیر می گذارد - چه خوب و چه بد. خوبی این است که من از تغییر نمی ترسم و مرتباً به دنبال فرصت های جدید می گردم. نه چندان خوب این است که من ظاهراً باید کنترل این تغییر و همه اتفاقات قبل ، حین و بعد از آن را داشته باشم.

ای کاش می توانستم بگویم این لحظه مهم در کلاس بود که ناگهان یاد گرفتم به خودم بخندم و با مشت بغلتم. در عوض ، من آنقدر تلاش می کردم که خودم را خسته کردم ، که منجر به تسلیم شدن من شد. در بیشتر سناریوهای دیگر ، این می تواند به منزله 'تسلیم شدن' تلقی شود ، اما در واقع همان چیزی بود که من به آن نیاز داشتم. سرانجام ، از طریق مه خستگی ، فهمیدم که بهترین بودن در کلاس یا تمرین تا زمانی که شما نبوده است. این در مورد اعتماد به چیزهایی بود که شما برای راهنمایی چیزهایی که نمی دانید از قبل می دانید.

و این خیلی بیشتر از improv است. می دانم که امسال می خواهم یک ماراتن اجرا کنم. من نمی دانم که آیا آن را یک قطعه تمام می کنم یا خیر ، اما قطعاً از تلاش خود پشیمان نیستم. من می دانم که می خواهم این مقاله را با مردم به اشتراک بگذارم. من نمی دانم وقتی واقعاً در جهان هستی (یا والدینم و یخچال و فریزر) احساس می کنم احساس می کنم ، اما مطمئناً از نوشتن آن لذت بردم. چه کسی می داند؟ شاید این شخصیت های دیگر نوع A را به یک دوره بداهه هدایت کند که به آنها می آموزد چگونه کمی افسارها را شل کنند.

هشت هفته گذشت و کلاس با نمایش فارغ التحصیلی برای دوستان و خانواده ما به اوج خود رسید. شاید این خرد تازه کشف شده من بود ، یا دو آبجو که قبلاً داشتم ، اما وقتی به صحنه می رفتیم احساس آرامش عجیبی می کردم. بالاخره از خط عقب پیاده شدم و صحنه به صحنه کبوتر شدم. من نمی دانم که هر کدام از آنها خنده دار بود ، اما مطمئنا سرگرم کننده بود.

درباره نویسنده

جنی جین سردبیر زیبایی در ساده واقعی هنگامی که او آرایش را آزمایش نمی کند و در مورد آن نمی نویسد ، می توانید او را در یک کلاس چرخش - یا Taco Bell پیدا کنید. دنبالش کنیدjyjin.