چرا من هنوز هم در همسایگی همسر سابق خود زندگی نمی کنم

این بهترین انتخاب از بین همه گزینه های ممکن بود. بعد از 20 سال با هم و دو بچه ، من و شریک زندگی ام تصمیم جدی برای پایان دادن به رابطه خود گرفته بودیم. هیچ درامی ، خیانت ، آتش بازی وجود نداشت. ما دیگر نمی توانستیم با هم زندگی کنیم و وانمود کنیم که یک خانواده بزرگ و شاد هستیم. ما یک دهه خوشحال نبودیم.

ازدواج ما یک ازدواج عادی بود که به عنوان یک عاشقانه پرشور ، یک جذابیت غیرمجاز بین فرهنگ ها و طبقات آغاز شد. وی مهاجر اهل برمه بود و سعی در ایجاد زندگی جدیدی در کانادا داشت. من یک زن یهودی سفیدپوست بودم ، 15 سال جوانتر ، با این مرد نجیب و بودایی مخالفت کردم. اما وقتی بچه دار شدیم همه چیز خراب شد. بعد از سالها غفلت ، انتظارات غیرواقعی و برخورد ایده آل های والدین ، ​​رابطه ما افلاطونی ، خانگی و سرد شد.

ما تا آنجا که توانستیم آن را به خاطر کودکان نوجوان خود بیرون کردیم. شریک زندگی من احتمالاً مدت طولانی تری آن را بیرون می کشید. نه به این دلیل که او می خواست کار کند ، بلکه به همین دلیل آسان تر بود. و او بدش نمی آید که وانمود کند. با این حال ، من یک حقیقت گوی هستم و هر چه دروغ ما بیشتر ادامه داشت ، حفظ نما دشوارتر می شد.

همانطور که می خواستیم جدایی خود را بررسی کنیم ، در نظر گرفتیم که اگر او به یک کانکس در آن طرف شهر منتقل شود ، زندگی ما چگونه خواهد بود - تنها گزینه ای که از نظر مالی در شهری با قیمت گران ما امکان پذیر است. نمی توانستم با شاتر اضافی روبرو شوم - علاوه بر تمام زمانی که ما در اتومبیل رانندگی بچه های خود را گذرانده ایم - زمان از دست رفته ، درد دل ، دردسر. او می دانست که این سناریو او را شکست و تنها خواهد کرد. من می دانستم که این امر باعث می شود خانواده ما شکسته و از هم گسسته شود ، حتی بیشتر از آنچه که قبلا شده بودیم.

ایده من برای انتقال به زیرزمین - یک شاخه زیتون - یک راه حل دائمی برای یک وضعیت بد بود. ما در مجموعه زیرزمین یک مستاجر داشتیم. برای سالهای متمادی ، این تنها راهی بود که می توانستیم از پس هزینه خانه خود برآییم. اما اکنون ، با توجه به امکان نگهداری دو خانوار ، ارزانتر بود که به او توجه کنیم و از دست دادن درآمد ماهانه خود را بخاطر حفظ ما در زیر یک سقف متحمل شویم. می دانستم از نظر احساسی برای بچه های ما و برای من بهتر است. در مورد شریک زندگی ام ، من نمی توانستم ارزیابی کنم که چه چیزی برای او بهتر است زیرا مدت ها بود که خودش را خاموش کرده و ارتباط خود را متوقف کرده بود.

من بدون تردید و لرز زیاد پیشنهاد نکردم. من می دانستم که در بسیاری از سطوح عجیب خواهد بود ، به خصوص برای بچه های من وقتی دوستانشان آمدند. اما به نظر می رسید که مزایای آن بیش از چالش ها است. همسر سابق من می توانست هر روز بچه ها را ببیند ، به جای چند بار در هفته. آنها مجبور نیستند بین خانه ها حرکت کنند و من می توانم تمام وقت با آنها زندگی کنم و هر روز آنها را ببینم. کارهای روزمره من با آنها اساساً بدون تغییر می ماند ، با این تفاوت که اکنون یک اتاق مخصوص خودم ، یک کمد اضافی و یک دوست در زیرزمین داشتم که به آشپزی و رانندگی کمک می کرد. خوب ، این ایده بود.

دوستان و خانواده تردید داشتند. آنها فکر می کردند که این امر کثیف ، سخت و پیچیده خواهد بود. این همه چیز بود و هست. اما ما هرگز ازدواج نکرده بودیم ، هرگز طبق قوانین عمل نکردیم. واقعاً تعجب آور نبود که ما تصمیم گرفتیم جدایی را متفاوت از اکثر موارد اداره کنیم. اما اکنون ، من تعجب می کنم که چیدمان ما واقعاً چقدر غیر معمول است. من دوستانی با آپارتمان های مخفی دارم ، دوستانی که در یک خانه اما اتاق خواب های مختلف زندگی می کنند ، دوستانی که بچه هایشان در خانه می مانند و پدر و مادر می چرخند. هنگامی که شروع به صحبت صریح در مورد ازدواج می کنید ، انواع و اقسام چیزهای دیوانه وار را می شنوید.

قبل از روز بزرگ ، ما با برخی از قوانین اساسی اساسی موافقت کردیم: هیچ دوست پسر و دوست دختر در خانه ، یک در باز بین زیرزمین و طبقه اصلی ، و یک درک (بیشتر من) که ما باید سخت کار کنیم تا مهربان باشیم و سخاوتمند به یکدیگر

انتقال اولیه واقعاً سخت بود. او هیچ اقدامی برای درست کردن مکان انجام نداد. من که می دانستم برای اینکه بتواند قابل زندگی باشد و بچه هایم را ترغیب به گذراندن وقت در آنجا کند ، به برخی از بازسازی ها احتیاج داشت ، من فرش جدید ، رنگ جدید و وسایل روشنایی جدید را سازماندهی و هزینه کردم. من او را در طبقه بالا دعوت کردم تا هر زمان که خواست با ما شام بخورد ، اما بعد از هفته اول ، او دیگر نمی آید. او دیگر کمک به خرید مواد غذایی نکرد. او شروع به پخت وعده های غذایی فقط برای خودش کرد. من به او اجازه دادم آن زندگی را داشته باشد و بار اضافی خرید و آشپزی را بدون شکایت به دوش کشیدم. قیمت کمی برای پرداخت ، درست است؟

نگران شدم این یک شیب لغزنده باشد. این نبود سرانجام ، او از محل کار خود شروع به ارسال پیامک کرد و پرسید آیا می تواند در راه بازگشت به خانه غذا یا بچه ها را بردارد. او اغلب می پرسد که آیا به وعده های غذایی احتیاج دارم یا اینکه یک قابلمه بزرگ از چیزهای خوشمزه را می پزم و می آورم طبقه بالا. وقتی آشپزی می کنم ، همیشه مقداری به او پیشنهاد می کنم. اگر در هر کاری به کمک نیاز داشته باشم ، می دانم که می توانم از او س askال کنم.

اما یک احساسات گرایی رمانتیک بودن باعث می شود که زندگی هر روزه با یادآوری صریح عشق شکست خورده ما دردناک باشد. من با شنیدن صدای قدم های او که برای هشتمین بار از پله ها بالا می آید ، اغلب خودم را عصبانی می کنم ، فقط برای بررسی بچه ها. من وقتی از والدین یا دوستانم دیدن می کنم ، کاملاً غافل از قضاوت یا ناراحتی افراد دیگر ، دائماً از نگرش سواره کارانه او شوکه می شوم. در موارد نادر که هر دو بچه ما رفته اند و ما هر دو در خانه هستیم ، خانه احساس سنگینی می کند. من باید سخت کار کنم تا غم و اندوه مربوط به جدایی خاص ما را برطرف کنم تا بتوانم از وقت تنهایی خود لذت ببرم.

همچنین برای مهربانی باید سخت کار کنم. طی دو دهه باهم بودن ، رفتار پیش فرض من سرانجام بسیار زننده شد. من غالباً بی تاب ، بی تحمل و بی ادب بودم. در اطراف او ، من بدترین خود من شده بودم. بنابراین من ترتیب زندگی جدیدمان را به عنوان یک چالش شخصی برای تبدیل شدن به یک فرد بهتر در نظر گرفتم.

در نهایت ، ما هم اتاقی شدیم که مدت ها بودیم ، اما بدون فشار برای داشتن یک تخت مشترک و با داشتن آزادی زیبا از داشتن فضای شخصی. نمی دانم چه مدت جدا از هم در یک خانه زندگی خواهیم کرد. اما در حال حاضر ، این مکان تنها است. این خیلی بهتر از خانه تنش آلود و عصبانیت قبل از آن است.