چرا اشتباه کردم که فکر کردم نیازی به عضویت در یک گروه مادران نیستم

هنگام تولد اولین نوزاد من ، همه - پرستاران پس از زایمان ، متخصص اطفال ، مشاور شیردهی - مرتباً به من یادآوری می کردند که به گروه والدین جدید بپیوندم. من فهمیدم که چرا این گروه از نظر تئوری ممکن است ایده خوبی باشد ، اما بخشی اصلی از هویت من ، تا زمانی که به یاد می آورم ، این بوده است که من هرگز واقعاً یک شخص گروه نبوده ام.

هنوز ، دوستی های صمیمی و صمیمی همیشه بخشی از احساس من در درک و ارتباط بوده است. من آنقدر در دوران نوجوانی و اوایل بزرگسالی مجرد بودم که من و دوستانم کارهای زیادی را که زوج ها اغلب انجام می دهند انجام دادیم. تمام شب بیدار ماندیم و صحبت کردیم. ما بی هدف در اطراف جاده های پشتی کانکتیکات رانندگی کردیم. ما سفرهای طولانی جاده ای را طی کردیم و در تعطیلات دانشگاه از خانه های کودکی یکدیگر بازدید کردیم.

من و یکی از هم تیمی های کراس کانتری امیلی و من یک بار به یک مزه دسر فیکس شده در یکی از شیک ترین رستوران های شیکاگو رفتیم. این نوعی مکان بود که مردم برای قرار ملاقات می رفتند ، و هنگامی که من تماس می گرفتم و برای دو نفر رزرو می کردم ، میزبان باید تصور کند که ما یک زوج خوش پوش خواهیم بود و یک مراسم خاص را جشن می گیریم - نه دو جوان 20 ساله کیف پول و کارت حمل و نقل خود را در کیف های حمل بار کالج رایگان حمل می کردند. میزبان ما را نشاند و شتافت تا صندلی کیف پول دوم را برای میز ما تهیه کند. ما می دیدیم که کیسه های لنگ و کثیف مانتویی که روی اثاثه یا لوازم داخلی بالا می آمد ، گونه هایمان درد می گرفتند.

اما ، هنگامی که من دخترم را باردار بودم ، امیلی در سراسر کشور در کالیفرنیا بود. بیشتر دوستان دیگر من بچه نداشتند ... و بسیاری از آنها برنامه ای نداشتند.

بسیاری از زنان مادر می شوند. زنانی که هرگز دوست بالقوه آنها را در نظر نمی گرفتم: زنانی که هرگز از کیف حمل رایگان استفاده نمی کنند ، چه رسد به اینکه آن را به یک رستوران پنج ستاره بیاورند ، زنانی که به کتاب اهمیت نمی دهند یا زنانی که همسران آنها هیچ شباهتی به من ندارند. دقیقاً به همین دلیل بود که ایده پیوستن به گروهی که تنها ویژگی مشترک آنها مادری بود ، به نظر من خیلی سطحی بود.

اما خیلی زود فهمیدم که روش هایی که با مادر شدن تغییر کرده ام سطحی نیست. این از زمان زایمان شروع شد. من کتابهای بارداری را می خواندم ، اما به هیچ وجه کسی نمی توانست مرا برای میزان آگاهی از مرگ و میر دخترم و خودم در حین زایمان آماده کند. وقتی آن ساعت ها را زندگی کردم ، می خواستم با کسی در این باره صحبت کنم. من همچنین می خواستم با کسی در مورد نوک پستانهای خونین و چقدر ترسیده ام از SIDS صحبت کنم. من می خواستم به چشمی کسی نگاه کنم که خستگی غیرقابل تصور آن چند هفته اول با نوزاد را نیز درک کرده باشد. و من خیلی برایم مهم نبود که این شخص کیف دستی طراح داشته باشد یا کیف تبلیغاتی. احساس می کردم از هر آنچه می دانستم و هستم بسیار منزوی است.

تصمیم گرفتم به گروه مادران بروم.

در جلسه احساس کردم که غیرممکن است که مکالمه ای صمیمی با یک گروه 20 زنه داشته باشم. ما در یک اتاق دایره ای از صندلی ها در اتاق انتظار در مطب متخصص اطفال نشسته بودیم ، بچه هایمان روی لگن بودند یا روی صندلی های ماشین می خوابیدند. زنان در مورد لچ های شیردهی و لباس خواب نوزادان س askedال می کردند و گاهی س womanالی که زن دیگری از آنها می پرسید بسیار شبیه آنچه که از خودم می پرسیدم شبیه بود و احساس می کردم چشمانم از اشک می گرید. اما ، در همان زمان ، من فکر می کردم که آیا وقت آن است که کودکم را پرستار کنم ، اگر او در ماشین در راه خانه بخوابد ، یا اینکه من اصلاً کار درستی انجام می دهم. خسته شده بودم من دخترم را به گونه ای دوست داشتم که باعث می شد هر نوع عشق یا ارتباط دیگری فرعی باشد. من به ندرت به گروه برمی گشتم ، اگرچه غالباً احساس عدم وجود شبکه حمایتی را که تصور می کردم ممکن است به من بدهد ، احساس کردم.

وقتی دخترم 15 ماهه بود ، یکی از زنان این گروه یک باشگاه کتاب تاسیس کرد. اگر راهی وجود داشت که با ایجاد دوستان جدید راحت باشم ، همین بود. وقتی آماده رفتن شدم ، فکر دوم داشتم و ناامیدانه سعی می کردم بهانه ای برای نرفتن فکر کنم. فقط در آنجا شرکت کردم چون به نظر می رسید لغو لحظه آخر خیلی بی ادبانه است.

آن شب ، خانمی که من قبلاً فقط یک یا دو بار ملاقاتش کرده بودم در مورد تلاش برای یافتن مراقبت از کودکان صحبت می کرد که مجبور شد برای مراسم تشییع جنازه سفر کند. او هیچ خانواده ای در این نزدیکی نداشت و به سختی می توانست به یک دختر غریبه با دختر نوزادش اعتماد کند. من می دانم که ما یکدیگر را به خوبی نمی شناسیم ، خودم می شنیدم که می گفتم - تا حدودی چشمگیر. اما اگر هرگز به کمک نیاز داشتید می توانید از من سال کنید. می خواستم گریه کنم ، اما مطمئن نبودم چرا.

پسرم درست پس از دو سالگی دخترم به دنیا آمد. من دوباره در خانه بودم ، خسته ، خونریزان و کم خواب بودم و اواسط زمستان با یک نوزاد تازه متولد شده در نیو انگلند همراه بود. من نه انرژی جسمی و نه روحی داشتم که به خرید مواد غذایی و آشپزی فکر کنم. اما این بار ، زنانی از گروه مادران - که حتی تعدادی از شماره تلفن آنها را نمی دانستم - وعده های غذایی گرم و پخته شده در خانه آوردند و آنها را در آستان ما گذاشتند. من در حالی که شوهرم از دو وعده غذای ماکارونی یا سوپ عدس یا پای قابلمه مرغ به اندازه بزرگسالان و یک کودک نوپا استفاده کردم ، از کودک شیر گرفتم. زود خوابیدم و نیک روز بعد مانده را برای ناهار جمع کرد.

خوردن کوفته خانگی توسط خانمی که می دانم به اندازه من خسته ، متحرک ، ترسیده و متعجب بوده است ، مطمئناً متفاوت از لذت بردن از عجله مکالمه طولانی و بدون وقفه در اوایل دوستی یا خندیدن تا زمانی که گونه هایمان درد کند. اما از ماندگاری کمتری هم برخوردار نیست.

من هنوز در باشگاه کتاب گروهی مادران هستم و هفته آینده جلسه خواهیم داشت. ما ممکن است بسیاری از کارهایی را که تصور می کردم - و چشمانم را به سمت هم چرخاندم - انجام دهیم ، ممکن است یک گروه مادران انجام دهند. ما در مورد بچه ها و شوهرهایمان صحبت می کنیم و در تابستان ها گل رز می نوشیم. بعضی از افراد کتاب ها را تمام نمی کنند. اما من این را کمی متفاوت دیده ام.

من در تیم کراس کانتری ، برنامه تحصیل در خارج از کشور ، شغل تدریس زبان انگلیسی در دبیرستان دوستانی پیدا کردم. ما دونده هایی بودیم که مایل ها ، آمریکایی ها در آفریقای جنوبی ، بزرگسالان در ساختمانی با 2000 نوجوان ثبت می کردیم. ساعاتی که ما برای تحکیم این دوستی ها در اتوبوس تیمی ، در اطراف یک آتش سوزی در پارک ملی کروگر ، در ساعت خوشحال بودیم ، با مشترکات محدود یا سطحی نیز مشخص شد. اگرچه نوبت به دوست یابی بعد از بچه دار شدن رسید ، فکر کردم که نگرانی درباره مادر بودن در تقابل سطحی با عمق دیگر دوستی ها وجود دارد. من از کنجکاوی ، کنجکاوی ، استقلال - ویژگی هایی که مدتها در مورد دوستانم به عنوان ضروری تصور می کردم - با مادر بودن ناسازگار بودم.

مرتبط: با شراب قرمز مانده چه باید کرد

دوست یابی سخت است. در بزرگسالی سخت تر ، و من فهمیدم که هنوز هم به عنوان یک مادر سخت تر. هیچ فعالیتی که انجام داده ام ، هیچ تحولی که تاکنون طی کرده ام مرا از آنچه در گذشته بوده اند جدا نکرده است. مادر بودن دو زن شروع مطمئنی برای یک دوستی نیست ، درست مثل اینکه تحصیل در خارج از کشور با هم یک شروع مطمئن برای یک دوستی نیست. اما مادر بودن چیزی مشترک است که در را به درک معناداری باز می کند ، درست مثل زمانی که دو بچه دانشگاه آمریکایی در یک شهر در نیمه راه جهان بوده اید. شاید حتی بزرگتر هم باشد. پس از همه ، من از آفریقای جنوبی بازگشتم و به سادگی کسی شدم که یک بار به آنجا سفر کرده بود.