کورتیس سیتنفلد تأکید می کند که گارد شما پایین می آید و ارتباطاتی که مهم هستند ایجاد می کند

من با عایشه در یک مهمانی تعطیلات نزدیک خانه ام در سنت لوئیس آشنا شدم. من یک داستان نویس هستم ، و او یک ستون روزنامه است و ما همدیگر را دنبال می کردیم توییتر برای چند سال. شخصاً ، ما متقابلاً و به شدت ناهنجار بودیم ، و من خوشحال شدم که کشف کردم او در زندگی واقعی به همان اندازه ستونهایش باهوش ، گرم و خنده دار است. شوهرش از ما عکس گرفت ، و هنگامی که او قبل از ارسال آنلاین آن را برای من ارسال کرد و به راحتی پذیرفت که برآمدگی معده من را با یک ژاکت نقره ای بیرون بیاورد ، احساس کردم عشق واقعی است.

هنگامی که چند ماه بعد برای ناهار دور هم جمع شدیم ، این قوز تأیید شد. ما در مورد طوفان صحبت کردیم ، سپس چک را تقسیم کردیم. من بدون کارت اعتباری خود ، که عایشه پس از عزیمت من متوجه شد ، از رستوران خارج شدم و رانندگی کردم. او تماس گرفت تا به من بگوید ... و مرا مسخره کند ، زیرا این یک کارت اعتباری Gap بود ، که به نظر او ، به گفته خودش ، یک زیبایی زیبایی در غرب میانه برای یک زن 42 ساله داشت. یا ، همانطور که او بعداً پیام داد:

این یکی از آن رازهایی خواهد بود که در مورد دوستی که شخص احساس می کند برای حفظ آن سنگین است تا وقتی که بگذرد ، آن را سنگین می کند.

یک روز من داستانی در مورد برنده شدن شما در جایزه کتاب ملی می خوانم و با خودم کارت Gap Visa نجوا می کنم.

من قول می دهم که تا ادعای خود را فاش نمی کند. من از یک عکس مناسب برای شما در بهترین جین Gap استفاده می کنم.

همچنین فقط یک بار قبل از اینکه از شهر رد شوید ، باید بگذارید تا شما را به خرید ببرم و قول بدهم که لباسی را که انتخاب می کنم بخرم حتی اگر هرگز آن را در زندگی جدید نپوشید. اما من فکر می کنم شما

من از این طرح بسیار هیجان زده هستم. این می تواند مانند یکی از آن قسمت های جنجالی حلزونهای حلزون باشد. به جز مادران میانسال غربی.

مربوط: Th نکته ای که هرگز نباید به دوستان خود در مورد پیامک بگویید

من خیلی سرگرم شدم و حتی اگر خرید را دوست ندارم ، اما با برنامه او موافقت کردم. اما من هم غمگین شدم ، زیرا آن قسمت در مورد ترک شهر است؟ عایشه به آنچه من در وعده ناهار به او گفتم - که شوهرم کار جدیدی را در مینیاپولیس پذیرفته بود اشاره می کرد و ما تا پایان تابستان ما را از دست خواهیم داد.

مسیر دوستی من و جن به همین ترتیب شدید ، به طور مشابه و به طور مشابه قطع شد. من که او را در یک ناهار با دوستان مشترک ملاقات کردم ، برای اولین بار واقعاً با او در یک شب بهاری ارتباط برقرار کردم ، وقتی که او من را به مطالعه خواند. در 10 دقیقه رانندگی ، ما بحث درمورد زندگی خود را بسیار آشکار آغاز کردیم ، روشی که من معمولاً با یک دوست قدیمی به جای دوست جدید صحبت می کردم. ما در مورد ناموزون بودن پدر و مادر و دوستی و کار صحبت کردیم ، و دشوار است بدانید که چه چیزی باعث شده به این سرعت خیلی زود به هم اعتماد کنیم ، اما وقتی وارد پارکینگ شدیم ، آنقدر گول می زدیم که در مورد کنار گذاشتن رویداد بحث کردیم. (ما مقاومت کردیم.)

در این مرحله ، من بیش از 10 سال در سنت لوئیس زندگی می کردم ، و دوستان دیگری نیز پیدا کردم ، از جمله دوستان بسیار نزدیک - دوستانی که آخر هفته با آنها پیاده روی طولانی می کردم. دوستان همسایه؛ دوستان مادر همکار؛ دوستان حرفه ای-بانوی-شام ؛ دوستان شام زن و شوهر ، جایی که شوهرمان در رستوران به ما می پیوندند. دوستان شام خانوادگی ، جایی که کسی شب پیتزا یا تاکو را میزبانی می کند. و هر ترکیب ممکن از آن. تفاوت دوستی های قبلی من و دوستان جدیدم با عایشه و جن در این نبود که دوستشان چقدر است (چون دوستان دیگرم را خیلی دوست داشتم). تفاوت در این بود که من چقدر سریع و با اشتیاق آنها را به عنوان روح خویشاوند شناختم.

وقتی من و شوهرم در سال 2007 به سنت لوئیس نقل مکان کردیم ، ما نامزد بودیم اما ازدواج نکرده بودیم ، بچه ای نداشتیم و یافتن افراد خود مدت زیادی طول کشید. درک من این است که اگر از بعضی نقاط دیگر به شهرهای میانه غربی بروید ، مردم در تعاملات زودگذر بسیار دوستانه عمل می کنند اما ایجاد روابط عمیق با آنها دشوارتر است - تا حدی زیرا ، اگر آنها در آنجا بزرگ شوند ، احتمال اینکه هنوز با آنها معاشرت داشته باشند وجود دارد. همکلاسی های دبیرستان آنها. در هفته های ابتدایی خود در سنت لوئیس ، وقتی شوهرم و من به یک فیلم سینمایی رفتیم ، من یک زن و شوهر جوان دیگر را که در تئاتر نشسته بودند مشاهده می کردم و تصور می کردم - حتی اگر فقط برای چند ثانیه باشد - به آنها نزدیک می شوند و می گویند ، ما واقعاً کسی را نمی شناسیم. خواستار معاشرت؟ که اصلاً از ناامیدی احترام نمی گذاشت. سرانجام ، ما دوستانی پیدا کردیم که مورد علاقه آنها بودیم. اما مدتی طول کشید.

مربوط: چگونه در 20 و 30 سالگی دوست پیدا کنیم

بنابراین 10 سال بعد ، این واقعیت که سرانجام دوستی بسیار آسان تر شد ، هم خوشحال شدم و هم گیج شدم. آیا من بدون هیچ زحمتی آن را با جن و عایشه از بین برده بودم زیرا می دانستم که می روم و شناخت و شناخت جنبه ای اکنون یا هرگز وجود دارد؟ آیا دلیلش این بود که دو بچه من دیگر کوچک نبودند ، بنابراین من وقت و انرژی بیشتری برای تمرکز بر معاشرت داشتم؟ یا چون من سعی نمی کردم و گاهی اوقات ، خوب یا بد ، به نظر می رسد چیزهای خوبی برای کسانی که تلاش نمی کنند وجود دارد؟

سخت پیوند دادن وقتی که خیلی مراقب هستید همانطور که بعد از یک مکالمه شخصی بیش از یک بار گفته ام ، احساس رایگان کنید که من را باج دهی کنید.

حتی قبل از حرکت ، فکر می کردم که عایشه و جن به عنوان گالهایی هستند که دور شده اند ، نمادی از زندگی بی جان من در سنت لوئیس. و سپس یک روز صبح در آن تابستان ، من و فرزندانم سوار ماشین لودر خود شدیم و با ماشین به سمت شمال به مینیاپولیس رفتیم (شوهرم بعداً همراه مهاجر خواهد آمد). هنگامی که ما آنجا بودیم ، مشغله های اصلی من این بود که یک مهلت مهم نوشتن را رعایت کنم و هر کاری که می توانم انجام دهم تا انتقال فرزندانم تا حد ممکن روان باشد. دوست داشتن خودم را در اولویت قرار ندادم و در آن لحظه احساس آرامش کردم.

اما پس از آن اتفاق تعجب آور رخ داد: من خیلی سریع دوستان زیادی پیدا کردم. مثل ، در عرض چند ماه. یک دوست نزدیک دانشگاه ، کارولین ، در مینیاپولیس زندگی می کرد ، و گرچه ما به سختی یک دهه با هم ارتباط داشتیم و مطمئن نبودم که هنوز چقدر با هم مشترک خواهیم بود ، ما درست همان جایی که می خواستیم با هم تماس بگیریم ، صحبت کردن و صحبت کردن و صحبت کردن در مورد هر آنچه ما در طول 10 سال گذشته بوده است. در واقع ، ما یک بار برای شام یک شنبه بیرون رفتیم ، روز بعد دوباره برای پیاده روی ملاقات کردیم و سپس - پس از پایان پیاده روی - نیم ساعت خوب بیرون خانه ام ایستادیم زیرا هنوز همه موارد را پوشش نداده بودیم موضوعات.

من صادقانه پیش بینی نکردم که چقدر راحت می توانم فراتر از کارولین ارتباط برقرار کنم - دوباره با همسایگان ، با مادران دوستان بچه هایم ، و دیگر نویسندگان. در ژوئیه گذشته ، خانواده من از یک تعطیلات به مینیاپولیس بازگشتند ، و من فهمیدم - با ترکیبی از حیرت ، غرور و پریشانی لجستیکی - که من از 14 شب آینده 12 برنامه ریزی کرده ام. چند مورد شامل شوهر و بچه های من بود ، اما بیشتر آنها نقشه های خودم بودند ، فقط با زنان دیگر. شام با سوگی و سالی بود ، جایی که ما خوشمزه ترین سانگریایی را که تاکنون خورده ام ، نوشیدیم. یک شام با سیسیلی بود ، جایی که بیرون از رستوران تایلندی آنقدر باران می بارید که ما در اتومبیل هایمان نشسته ایم و درمورد اینکه چه موقع استراحت کنیم ، به یکدیگر پیام می دادیم. یک شام پشت ایوان با چهار زن بود - دو نفر از آنها من هرگز قبل از آن شب ملاقات نکرده بودم - نام آنها را حذف می کنم ، زیرا ما شروع به صحبت در مورد رابطه جنسی خیلی سریع و بسیار گرافیکی کردیم که از آن زمان به بعد خود را به عنوان کلوپ موی Pubic ، تقریباً ماهانه دور هم جمع می شد و ایده خرید یکی از شمع های گوئینت پالترو به اصطلاح This Smells Like My Vagina را به اشتراک می گذارد تا خواهر شلوارهای مسافرتی را به اشتراک بگذارد. وقتی می خواهم به یاد بیاورم که چرا آن شب خیلی سریع ما را تعقیب کردیم ، فکر می کنم این کار با مکالمه ای درباره یک کتاب تازه منتشر شده که حاوی رابطه جنسی زیادی بود آغاز شد ، و سپس به زودی به علاقه جدید و عاشقانه یکی از اعضای باشگاه پیوست.

مربوط: نویسنده آن پچت نگاهی به دوستی خاص 50 ساله خود می اندازد

کارشناسانی که دوستی را مطالعه می کنند به شما می گویند که افراد با اعتماد به یکدیگر نزدیک می شوند. رسیدن به این حد به بزرگسالی به من اعتماد بیشتری داده است. من تجربیات زندگی بیشتری داشته ام و دوستانم نیز چنین تجربه هایی داشته اند و ما آماده بحث در مورد موضوعاتی هستیم - چه چیزهای دیوانه ای که با افزایش سن برای بدن شما اتفاق می افتد و چه چالش های ازدواج - که ممکن است تابو به نظر برسد. من همچنین گمان می کنم که عکس العمل حضوری در تصاویر بی نقصی که ما اغلب در شبکه های اجتماعی ارائه می دهیم وجود دارد ، زیرا این کمال بسیار خسته کننده و بسیار کاذب است. و به طرز عجیبی ، وقتی نحوه برقراری ارتباط و زندگی در حال حاضر - ارسال نامه الکترونیکی ، پیام کوتاه ، حمل تلفن هایی که دوربین هستند نیز - همه ما را نسبت به دریافت های دیگران آسیب پذیرتر می کند ، یا اثبات چیزهای سوال برانگیزی است که گفتیم و انجام دادیم ، باید یک انتخاب: آیا ما بسیار محتاط خواهیم بود یا با آن جهنم خواهیم گفت؟ واقعیت این است که وقتی بسیار مراقب باشید پیوند با یک شخص دیگر دشوار است. یا همانطور که بیش از یک بار پس از مکالمه شخصی با یک دوست جدید گفته ام ، آزادانه من را باج دهی کنید.

قبل از اینکه از سنت لوئیس حرکت کنم عایشه در آخر مرا به خرید برد. دوستم Adrienne به ما پیوست ، که همچنین یک بار کارت اعتباری Gap من را مسخره کرده بود. (منظورم این بود که تنها دلیل من این نبود که فکر خواهند کرد. اما این یک شروع بود.) در چند فروشگاه مختلف و با ورودی آنها ، یک لباس و یک پیراهن و یک ژاکت و یک بلیزر و برخی از آنها خریداری کردم ساق پوش. اکنون ، وقتی این لباس ها را می پوشم - که شیک تر از شلوار یوگا و کت های پشمی است که معمولاً می پوشم - دلم برای دوستان سنت لوئیس تنگ شده و قدردان آنها هستم. اما من دیگر به عایشه و جن فکر نمی کنم که به خاطر فرصت های از دست رفته دور شوند. در عوض ، خصوصاً اکنون ، من از آنها سپاسگزارم که دوران طلایی دوستی زن را آغاز کردند.

کورتیس سیتنفلد نویسنده هفت اثر داستانی است ، از جمله رادهام (21 دلار ، amazon.com ؛ یا 26 دلار ، bookshop.org ) ، که در ماه مه سال 2020 آزاد شد. او به همراه شوهر ، فرزندان و بسیاری از دوستانش در مینیاپولیس زندگی می کند.