چگونه 1 مکالمه برای همیشه چشم انداز این زن را در مورد داوطلب کردن تغییر داد

من در حالی که پدر و مادر این مدرسه ابتدایی تلاش می کنند وسایل خود را اهدا می کنند ، روی زمین ورزشگاه نشسته ام و شلوار و پیراهن های کوچک پاستلی را جمع می کنم.

زنی شانه ام را لمس می کند. متاسفم که مزاحم شما شدم ، اما آیا شما شلوار 3T دخترانه دارید؟ او می پرسد. هر خانواده ای در این مدرسه زیر خط فقر زندگی می کند. لباس رایگان است. من به دختربچه کنار او نگاه می کنم و یک پشته کامل به او می دهم تا نگه دارد.

او می گوید ، من فقط به دو مورد احتیاج دارم ، بدون اینکه ورق بزنم از بالای توده بردارم. او بقیه را با لبخند به عقب تحویل می دهد. آنها را برای افرادی که واقعاً به آنها نیاز دارند ذخیره کنید.

به عنوان یک داوطلب ، می فهمید که این لحظات متبلور و در کنار شما باقی می مانند ، وقتی لباس ها را داخل کمدهای پر لباس بچه های خود می ریزید یا یک کت اسکی دیگر را در گنجه سالن جلوی خود می بندید ، برمی گردید: لحظات عالی هدیه دادن و دریافت ، مثلاً با مادری سخاوتمند و سپاسگزار ، حتی در شرایط دشوار خودش. این لحظات لحظه ای است که ما را راضی می کند و ما را وادار می کند تا وقت خود را در کت ، آشپزخانه سوپ ، بازی اسباب بازی قرض دهید.

به هر حال آنچه سخت دشوار است پذیرفتن این است كه وقتی دریافت كنندگان كمكها خطوط خود را آنگونه كه نوشته شده نمی گویند ، آن چنان كه تصور می كنیم باید عمل نكنند ، احساس رضایت چندان آسان نیست. حداقل برای من نبوده است.

وقتی 16 ساله بودم ، گروه جوانان کلیسای من داوطلبانه غذا را در یک آشپزخانه سوپ در داخل شهر سرو می کردند. ما ظرف های زیادی را شستیم و حبوبات و سیب زمینی را له کردیم و در صف طولانی از مردان بی خانمان قرار گرفتیم. بیشتر آنها بیش از یک تشکر مسخره تماس چشمی برقرار نکرده و ابراز نکردند. پس از آن ، کشیش خواستار تأملات ما شد. اتاق ساکت بود. و سپس ، سرانجام ، یکی از دختران به آرامی گفت ، من واقعاً دوست ندارم اینجا باشم. حدس می زنم ... او خجالت کشید و مکث کرد. ... من می خواستم آنها بیشتر سپاسگزار باشند. من خرد شدم - چون من به همین فکر فکر می کردم

در آن زمان به ذهنم خطور نكرده بود كه احساس می شود یكی از مردان آن خط باشد. قبول یک نوع صدقه خیرخواهانه از یکسری نوجوانان حاشیه شهر که در حال انجام کارهای خوب بودند و سپس به سمت تخت های گرم و یخچال های مجهز می رفتند ، چگونه بود؟ اگر من جای آنها بودم ، آیا واقعاً صحبت های کوچکی می کردم؟

تقریباً دو دهه بعد (یک مدت شرم آور طولانی) بود که به لطف یک مادر دو نفره که من آنها را می شناختم ، هیچ ایده ای داشتم. آندره به طور کامل به عنوان دستیار آموزش ویژه کار می کرد و شاید ساعتی 9 دلار درآمد داشت. او مجرد بود و برای تأمین هزینه های زندگی خود تلاش می کرد. ما دوستانه شدیم وقتی که من در یک تیم کار می کردم در خانه Habitat for Humanity برای او کار می کردم. در کریسمس ، من به آرامی به او پیشنهاد کردم که در یک هدایای غیرانتفاعی محلی برای هدایای تعطیلات ثبت نام کند.

او گفت نه.

ببین ، عزیزم ، او توضیح داد ، تو حتی دوست نداری از یک دوست بخواهی بچه ات را از فوتبال به خانه بیاوری. آیا می دانید چه خطری برای شما می آید که در صف بایستید و به غریبه ها بگویید: 'به من کمک کن - من حتی نمی توانم برای بچه های خودم هدیه بخرم'؟ من می خواهم یکی باشم دادن او به من گفت هدایای خیریه ، نه برعکس. و مهم نیست که چقدر خوب هستند ، شما می دانید که آنها شما را از طریق بررسی می کنند: چرا اینجایی؟ آیا واقعاً به کمک احتیاج دارید؟

هیچ راهی برای توضیح اینکه شما تمام وقت کار می کنید و فقط هزینه کافی را ندارد ، ادامه داد ، یا اینکه کت 'چرمی' شما 4 دلار از ارتش نجات است. دیگر فرصتی نیست که به آنها بگویید ناخن های شما فانتزی است فقط به این دلیل که خواهرت در مدرسه زیبایی است و به طور رایگان روی شما تمرین می کند. فرصتی وجود ندارد که ذکر کنید تلفن همراه شما ارزانترین برنامه موجود را دارد و شما تلفن را دارید زیرا پسرتان دچار تشنج می شود و مدرسه او باید بتواند به شما برسد. هیچ فرصتی وجود ندارد که بگویید کودک شما اسباب بازی Happy Meal را بدست می آورد نه به این دلیل که در مقابل تغذیه می خندید بلکه به دلیل اینکه روز تولد او است و این تنها جشنی است که می توانید از عهده آن برآیید. بنابراین در عوض شما در صف ایستاده اید و چشمان خود را پایین نگه داشته اید یا ممکن است برای شکستن تنش شوخی کنید. من بی صدا به آندره گوش می دادم ، و اشکهای چشمک می زدم. برای اولین بار ، من درک کردم که واقع شدن در آن طرف بورس خیریه چگونه است.

بعداً من در یک مراسم تعطیلات کمک می کردم تا جایی که گیرندگان بسیار مشتاق بودند. به محض باز شدن درها ، مردم برای ادعای تلویزیون های اهدایی به قسمت الکترونیک پیچ و مهره بستند. آنها آنها را در پیروزی از بالای سر بالا بردند. بعضی از داوطلبان خندیدند ، راهی که شما آگاهانه در بچه هایی که برای کاپ کیک دو سرعت می خندند خنده می گیرید. (وای ، وارد نشو آنها مسیر! آنها شما را برانداز خواهند کرد!) من افتخار نمی کنم که اعتراف کنم که من هم لبخند زدم.

اما بعد از آن به ذهنم خطور کرد: همه ما به دنبال چیزهایی هستیم که نمی توانیم راهی دیگر پیدا کنیم. ممکن است جمعه سیاه برای آن ایکس باکس سرازیر شویم ، یا چند آرنج بیندازیم تا بچه خود را به آخرین شکاف اردوگاه تئاتر برسانیم. در شهری در چند مایلی من ، والدین معمولاً برای بیش از یک هفته در برف اردو می زنند تا در یک مدرسه آهن ربا به زبان خارجی جای خود را تأمین کنند و اگر بخواهید در یک ردیف قرار بگیرید ، بر روی آتش آنها کباب می شوید. همه ما کمی برای چیزهایی که نمی توانیم به دست بیاوریم کمی دیوانه می شویم.

با امید به نوع خاصی از تجربه داوطلبانه (حتی بدون اینکه بفهمیم که به آن امیدواریم) ، افرادی که می خواهیم به آنها کمک کنیم را سنگین می کنیم. اینکه بخواهیم سوزن را ببندند - قدردان باشید اما ناامید نباشید - خیلی زیاد است که ما اصلا نباید چیزی بخواهیم. گاهی اوقات چیزی که به نظر می رسد عوام فجیع باشد در واقع شرمساری یا غرور است. و bravado فقط شرمساری در یک کلاه بزرگ و بلند است. در هر صورت ، این کار ما نیست.

من هنوز خودم را آرزو می کنم که آرزوی لحظات جادویی سپاسگزاری را در این زمان از سال داشته باشم. من تجربه های داوطلبانه را جایی احساس می کنم که احساس می کنم تغییری ایجاد کرده ام. اما در کل من نوار را جابجا کردم. اکنون احساس می کنم بدتر نکردن کسی در یک روز خاص واجد شرایط پیروزی است. و حتی اگر گاهی اوقات فراموشش کنم ، در اعماق قلبم بهترین هدیه ای را که می توانم به عنوان یک داوطلب بدهم ، می دانم: سخاوت عاری از انتظار.