چگونه کتاب های فعالیت بزرگسالان به من در زمینه سرطان کمک کردند

کیم کوول در سال 2015 هنگامی که یک نوع نادر از سرطان خون تشخیص داده شد ، شغل رویایی خود را به عنوان مدیر طراحی رنگ نایک (مدیریت یک تیم 80 نفره و همچنین جستجوی کفش) داشت. پس از ماه ها درمان فشرده ، کوول ، 49 ساله ، در یک نقش جدید به نایک بازگشت - و زندگی بسیاری را با یک کتاب رنگ آمیزی خنده دار و تاریک برای بیماران سرطانی از شخصی که واقعا آن را بدست آورده است ، تحت تأثیر قرار داد.

آیا همیشه دوست داشتید در طراحی کار کنید؟

وقتی کوچک بودم ، می خواستم در یک شهر اسکی زندگی کنم و یک جراح ارتوپدی باشم ، و شکستگی پاها را درست کنم. سپس ، هنگامی که من در مدرسه راهنمایی بودم ، پدر و مادر من خانه ای ساختند. با معمار می نشستم. این چشمانم را به سمت طراحی تفکر باز کرد. تصاویر مبلمان بریده شده از مجلات را در کمد آویزان کردم.

دوران کودکی شما چگونه بود؟

من درست در خارج از شهر نیویورک بزرگ شدم. من یک برادر و یک خواهر دارم. مادرم معلم بود و پدرم تجارت نساجی داشت. یکی از مشتری های بزرگ آنها Wrangler بود ، و ما باید کوچکتر به بخش هنر برویم و روی شطرنجی ها و چیزهایی کار کنیم.

شما استاد معماری هستید اما آن حرفه را ترک کردید.

بعد از فارغ التحصیلی به کار دو معمار در کلرادو رفتم. من الهام نگرفتم. من در حالی که مشغول انجام پروژه ای در آنجا بودم با صاحبان یک رستوران دوست شدم. یک روز آنها از من پرسیدند ، حال شما چطور است؟ و من گفتم ، وحشتناک من نمی خواهم کاری را که می کنم انجام دهم. آنها گفتند ، بیا برای ما کار کن. این سال 1989 بود. من به مدت دو سال پیشه کردم و در اسنوبرد غوطه ور شدم.

سپس شرکت تولید لباس مخصوص اسنوبرد خود را تأسیس کردید که در نهایت به فروشی بالغ بر 2 میلیون دلار رسید.

من نمی دانستم چه کاری انجام می دهم. من تجارت را از طریق بخش حمل و نقل و پشتیبان تجارت نساجی پدرم اداره کردم. به یاد دارم که به پدرم گفتم ، چقدر سخت است؟ اول از همه: فوق العاده سخت. من حدود پنج سال این کار را کردم. در آن زمان ، من یک عده دوست در صنعت داشتم و یکی از آنها مرا استخدام کرد تا روی محصولات المپیک ایتالیا برای فیلا کار کنم. من طی این سالها برای بسیاری از مارک های دیگر کار کردم. سرانجام من از نایک شروع کردم و مدیر طراحی رنگ برای برند جوردن شدم.

تشخیص سرطان تهاجمی مسیر شما را تغییر داد.

چهار روز بعد از تشخیص من تحت درمان قرار گرفتم. شش ماه مرخصی گرفتم. همزمان با پنج روز شیمی درمانی و پرتودرم در بیمارستان بودم. سورئال بود.

پسرت 14 ساله بود.

من فهمیدم که نگرش من روی همه تأثیرگذار است ، از جمله خودم ، بنابراین با یک شوخ طبعی پیچیده به چیزها نزدیک شدم. ما در اتاق مهمانی برگزار کردیم. ما چیزهایی را قاچاق کردیم من روزی پنج مایل با هدفون روشن و پایه شیمیایی خود پیاده روی در سالن انجام می دادم. چند ماه پیش ، من و پسرم در حال تماشای فیلمی بودیم که مادر در اثر سرطان درگذشت ، و از او پرسیدم ، آیا تا به حال فکر کردی من می خواهم بمیرم؟ ترسیدی؟ فقط نگاهم کرد و گفت ، نه مامان. من می دانستم که شما نمی خواهید بمیرید. شما نترسید ، بنابراین من نترسیدم.

شما یک کتاب فعالیت ایجاد کردید به نام سلام اسم من سرطان است در طول آن زمان.

این از آنچه روز به روز اتفاق می افتاد ناشی شد. مردم واقعاً خوش فکر بودند - من تمام مدت مهمان داشتم و برایم چیزهایی می آوردم تا بخورم ، اما هیچ چیز طعم خوبی نداشت. آنها چیزهایی برای خواندن برای من آورده بودند ، اما من هیچ توجهی نداشتم. من فهمیدم که کتابهایی برای فعالیت در کودکان وجود دارد که باعث بهتر شدن آنها می شود ، اما برای بزرگسالان هیچ چیز وجود ندارد بنابراین می توانم عکس بگیرم یا چیزی را ترسیم کنم و برای مارک [اسمیت] بفرستم ، که کتاب را با من نوشت. این موضوعی بود که باید روی آن تمرکز کرد و به نظر مرتبط بود. ما [از طریق Kickstarter] برای چاپ و ارسال 5000 کتاب به مراکز سرطان پول جمع کردیم.

این یک پاسخ عالی دریافت کرده است.

در کریسمس ، از رئیس مددکار اجتماعی در بیمارستانی که در آنجا درمان می کردم ، تماس گرفتم. او گریه میکرد. او گفت ، من کتابهای شما را در همه طبقات تحویل داده ام ، و شما نمی توانید تصور کنید که امروز چند نفر را لبخند زده اید. مطمئناً این بهترین چیزی است که در آن عضو بوده ام.

شما در حال بهبود و در یک کار جدید Nike هستید.

به عنوان یک مبتکر ارشد ، اکنون وظیفه من اشتباه و کاوش است. من در ابتدای خط لوله محصول هستم.

از زندگی خانوادگی خود بگویید.

پسرم به کلاس 10 می رود. من و پدرش 11 سال است که طلاق گرفته ایم و او و همسرش بهترین دوستان من هستند. هر چهار ما با هم سفر می کنیم.

تعادل کار و زندگی برای شما چه معنی دارد؟

من فکر نمی کنم برای من ، این فقط یک نوع حباب است.

آیا شما آشپزی می کنید؟

من هرگز آشپزی نمی کنم من بادام و آووکادو می خورم. برخی افراد اشتیاق را به عنوان پرشور بودن مرتبط می دانند. من پرشور هستم - فقط به آشپزی اهمیت نمی دهم.

توصیه ای برای فراق دارید؟

چیزهایی درست کنید ، وسایل را خراب کنید و از آن لذت ببرید.