چگونه پاک کردن چندین دهه آشغال 3 نسل را به هم نزدیک تر آورده است

زیرزمین پدر و مادرم اضطراب اساسی برای همه ما ایجاد می کرد. مادر و پدر تقریباً 50 سال در یک خانه در سطح تقسیم شده در حومه شهر زندگی کرده اند ، و هرچه بیشتر به ایده فروش آن و انتقال به یک مرکز زندگی مساعدت نزدیک می شوند ، می دانستیم که در نهایت مجبور به گذراندن دهه های ارزشمند جعبه هایی که هر اینچ فضای کف را اشغال کرده اند و حتی شروع به خزش به سمت سقف کرده اند و کوههای یادگارهای جمع شده در اتاق نیازهای هری پاتر را به یاد من می آورند.

بنابراین یکشنبه ، من و شوهرم ، دختران نوجوانم ، تصمیم گرفتیم آن را بخوریم و شخم بزنیم. ما دوستمان کاتلین ، یک سازمان دهنده حرفه ای را برای پشتیبانی لجستیکی و عاطفی به همراه آوردیم.

همانطور که کاتلین شروع به پرتاب بالشهای قدیمی ، چمدان های شکسته و لباس های شب پره در کیسه های زباله در اندازه صنعتی و مرتب کردن اقلام ارزشمند برای فروش کرد (آلبوم های بیتلز ؛ تبلیغات دخانیات قدیمی که والدینم در روزهای جوان ترشان جمع کرده بودند) ، من به یک نگاه کردم کابینت پرونده های فرسوده در اتاق خشکشویی و کشف شگفت انگیز: یک دفترچه با دعوت نامه های هر میتزا و میله و خفاش که من در سطح عالی حضور داشتم (هر صفحه شامل یک بررسی کوتاه بود - میز دسر عالی بود! گروه عالی!) ، به علاوه فیلمنامه یا برنامه هر نمایش ، کنسرت یا نمایشگاه ریاضیاتی که در آن حضور داشتم.

کمی عمیق تر ، یک جعبه پیدا کردم صدها نامه های دست نوشته و عکس های کمرنگ. به نظر می رسد که هر تکه لوازم تحریر دست نوشته اسنوپی را که برایم در اردوگاه ارسال شده است ، و هر نامه ای را که برایم در دانشگاه یا از قلم ژاپنی ام ، نائوکو نوشته شده است ، نگه داشته ام. من Playbills را از اولین نمایش های برادوی کشف کردم که پدر و مادرم مرا به آنجا برده اند ، حتی اسکیت های غلتکی قرمز-سفید و آبی من از دهه 80 ، قبل از اینکه کسی فکر کند همه چرخ ها را در یک ردیف سریعتر و طولانی قرار می دهد ، درست شده است . مقالاتی در روزنامه بود که مادر من یا من با مرور فیلم های مورد علاقه خود و مصاحبه با ستاره های مورد علاقه خود را خلاصه کرده بودیم. مقالات واقعی کاغذی ، نسخه قبل از دیجیتال به اشتراک گذاری لینک!

شاید به اندازه افتتاح مقبره کینگ توت دراماتیک نبوده است ، اما یافتن این تکه های یادگاری مانند باز کردن پنجره ای به دوران کودکی من بوده است ، و بچه های من به طور شگفت انگیزی به اندازه من مجذوب این موضوع شده اند. مطمئناً ، من قبل از تلفن های همراه و DVR داستانهای زیادی در مورد بزرگ شدن در لانگ آیلند به آنها گفته بودم. اما در اینجا ، درست روبروی آنها ، شاهد مشهودی از آن زندگی وجود داشت: نامه ها ، عکس ها و کارنامه هایی که در طول زمان از دستان من به دست آنها رفته بود.

همه ما آزاد شدگی جمعی جزئی داشتیم. دختران مشت نامه های اردوگاه من را گرفتند و پرسیدند ، این پسر كیست كه دیوید را دوست داری؟ چرا همه از یک فیلم مایکل جی فاکس هیجان زده شده اند؟ ما خطوطی از نمایش کلاس چهارم من را خواندیم ، و من اشاره کردم که افسانه موسیقی جنیفر هالید من را امضا کرد دخترهای رویایی Playbill هنگامی که او هنوز یک نوجوان ناشناخته بود.

و سپس یک چیز معجزه آسای دیگر اتفاق افتاد. طی چند سال گذشته ، مادرم از مراحل ابتدایی آلزایمر رنج می برد ، و اگرچه هنگام دیدار نوه هایش همیشه روحیه خوبی دارد ، اما حافظه او به اندازه کافی لکه دار است به طوری که موضوعات مکالمه به همان چند س revolال می چرخد. او بارها و بارها می پرسد چند سال دارند ، کجا به مدرسه می روند و آیا به زودی به دانشگاه می روند.

اما بعد نامه هایی را پیدا کردم که مادرم در سال اول ورود به دانشگاه برایم نوشت و آنها را با صدای بلند خواند. امروز گربه را شامپو زدم ، منتظر تعمیرکار وضعیت هوا شدم و فریزر را یخ زدایی کردم - و این همه قبل از عزیمت من به محل کار بود! او برای من نوشته بود. وقتی او گربه پیر ما پاپیلون را به یاد آورد ، می خندیدیم ، و من هنگام خواندن توصیه های متفکرانه او درباره کلاسی که می خواستم آن را رها کنم ، خفه شدم. این مادر باهوش و باهوش من را به من برگرداند ، درست همان جا روی یک تکه کاغذ آستر تاشو. برای بچه های من ، این یک نگاه زیبا به نوعی زنی بود که مادربزرگشان قبلاً کرده بود.

ما ساعت ها روی زمین در اتاق نشیمن نشسته بودیم و قبل از بچه دار شدن شواهد فیزیکی زندگی ام را می گذراندیم ، با مدل موهای ناخوشایند دهه 90 می خندیدیم و به یاد دوستان قدیمی می افتادم که سالها ندیده بودم (مادرم هنوز تصویری از بسیاری از آنها در اعماق ذهن او ، در بخشی که هنوز توسط آلزایمر دست نخورده است). پدر من یک عکاس آماتور بسیار خوبی بود و ما انبوهی از عکسهای سیاه و سفید هنری را پیدا کردیم که او از من و برادرم گرفته بود و در همان خانه بازی می کردیم ، با کلاه های گاوچران یا موهای نامرتب.

من احساس غم و اندوه می کردم که بچه های من هرگز این نوع گنجینه را پیدا نمی کنند تا دوباره با آن کشف کنند آنها بچه ها من شوخی نمی کنم وقتی می گویم من و دوستانم یکدیگر را نوشتیم حماسی نامه ها ، به خصوص در آن چند ماه پرتحرک دانشگاه. من نمی توانم صبر کنم تا نامه ای را که در آن پیدا کردم به دوست خود لیزا ارسال کنم که در آن او با هیجان در مورد یک پسر زیبا ، آلن ، به من گفت ، او شب قبل در یک مهمانی ملاقات کرده بود (لیزا و آلان اکنون بیش از 25 سال ازدواج کرده اند و سه فرزند داشته باشید). بچه های من فقط متن ، Snapchats و سایر وسایل زودگذر ارتباطی دارند ، انفجارهای کوتاه کلمات که بدون هیچ ردی از بین می روند.

اما این یک داستان برای زمان دیگری است.

در اواخر آن بعد از ظهر یکشنبه ، دختران من انبوهی از کمیک های قدیمی Archie من ، چندین Playbills و ، البته ، اسکیت های غلتکی یکپارچه ای را که 16 ساله 16 ساله من با وسواس 80 ساله فکر می کنم جالبترین چیز تا کنون است ، جمع کرده بودند. . اما مهمترین هدیه ای که آنها به خانه بردند تصویری محکم از اینکه پدربزرگ و مادربزرگ و مادرشان قبلاً بودند بودند. این ارتباطی در طول زمان بود.

مطمئناً ، تمام این خاطرات به معنای این بود که ما فقط در زیرزمین یک فرورفتگی کوچک ایجاد کردیم و کارهای زیادی داریم که باید انجام دهیم. اما به جای ترس از آن ، اکنون من مشتاقانه منتظر هستم که ببینم خانواده من چه خاطرات دیگری را می توانند حفاری کنند ، گرد و غبار بریزند و با هم به اشتراک بگذارند.