چگونه خداحافظی کنیم

وقتی وارد بزرگراه می شوم ، اولین چیزی که متوجه می شوم تابلوی املاک و مستغلات است که روی چمن برفی کاشته شده است. حتی اگر خانه ای که در حومه شرقی کلیولند واقع شده است ، یک سال است که در بازار موجود است و من با آژانس املاک و مستغلات از خانه خود در شهر نیویورک کار می کردم ، اما دیدن این علامت ضرر قریب الوقوع را ملموس تر می کند.

من احساس می کنم که از این خانه قرمز سوخته با تزئینات و درهای قهوه ای ، از ماگنولیاها و بوته های یخ زده ای که در چمن درخت قرار دارند احساس تملک می کنم. پدر من بیش از 50 سال پیش خانه ای را در انتظار داشتن خانواده ساخته بود. این جایی است که من و سه خواهرم بزرگ شده ایم. به زودی به یک غریبه تعلق خواهد گرفت.

از پنجره ها یخ های ضخیمی در اندازه های مختلف آویزان شده اند که همه آنها مانند خنجر است. یادم می آید وقتی کوچک بودم اردک می زدم تا کسی سرم را سنبله نزند. من این بار اردک نمی زنم خودمو گذاشتم تو در. من خودم را در حال مطالعه هر شی studying ، هر مبلمان — فرهنگ لغت قرار داده شده روی پایه چوبی اتاق نشیمن دیدم. ساعت پدربزرگ در راهرو که هر بار توجه من را به خود جلب می کرد ، مدت طولانی خاموش بود. لوستر اتاق ناهار خوری آرت دکو مادر را خیلی دوست داشتم.

وارد آشپزخانه می شوم و میز طولانی گردوی سیاه را می بینم ، جایی که من و خواهرانم ، در بزرگسالی ، هنگام مراجعه به ملاقات با تخم مرغ ، نان شیرین و پنیر خامه ای سرو می کردیم. مجموعه قفسه های باز مادر از Fiestaware های زرد ، آبی ، قرمز ، طلایی و سبز به نمایش درآمده است که در طی روزهای خرید و فروش کک فروشی او مونتاژ می شود.

من به ناودان شیر قدیمی ، در حمام طبقه پایین نگاه می کنم. اکنون پیچ و مهره بسته شده است ، اما هنگامی که من جوانتر بودم ، جذابیت شدیدی داشت. صبح از پله ها پایین می آمدم و ناودان را باز می کردم و می فهمیدم که دو بطری شیر - یکی سفید و دیگری شکلات - به طرز معجزه آسایی درون آن ظاهر شده است. بعداً ، وقتی من و خواهرانم نوجوان بودیم ، اواخر شب از طریق ناودان شیر دزدکی می رفتیم و با دوستانمان ملاقات می کردیم و سپس از آن برای خزیدن به داخل استفاده می کردیم.

من به زمانی منتقل می شوم که خانه از زندگی می ترکید. دیوارهای این خانه خنده های ما ، اختلافات ما با یکدیگر ، عشق ما را نگه داشته است. صدای درهم کوبیدن را می شنوم. صدای فریاد مادرم را از طبقه پایین می شنوم. بوی چیزی را می پشم که روی اجاق گاز پخته شده است.

اکنون خانه بسیار ساکت است - آنقدر ساکت و آرام که من می توانم هنگام وزش باد ، برف از پشت بام را بشنوم.

مامان طبقه بالا در رختخواب است. او چنان از میگرن رنج می برد که شیب نور او را از بین می برد. وقتی او دچار این سردردها شود ، عملکرد او برای او سخت است. اخیراً او رانندگی را رها کرده است ، بنابراین احساس انزوا می کند. من به خانه آمدم تا به او کمک کنم تا وسایل خود را جمع کند و در یک جامعه با مساعدت زندگی ، جایی که او به زودی به آنجا می رود ، هماهنگی ها را نهایی کنم.

سرپرست مامان ، کارول ، نیز در طبقه بالا است. من می توانم صدای قدم های مادر را در کف اتاق خواب فرش شده بشنوم ، همان شکاف هایی که می شنیدم وقتی با دوست پسر دبیرستانم روی کاناپه بیرون می کشیدم ، یک گوشش کاملاً گوش می داد. او سپس تنها بود. پدر من مدتها بود که در اثر حمله قلبی درگذشته بود.

میرم طبقه بالا از راهرو می بینم که کارول به مادرم که تازه از رختخواب بلند شده است کمک می کند. او موهای مادر را مسواک می زند و موهایش را با سنجاق عقب می گیرد. مامان همین کار را با موهای من جلوی همان آینه انجام می داد. او در این زمان چقدر جوان و زیبا بود ، با موهای مواج موی سبزه ، پوست چینی شفاف و شکل مدلش ؛ امیدوارم وقتی بزرگ شدم به همان اندازه چشمگیر باشم. او دیگر جوان نیست ، اما به همان زیبایی است.

وقتی من کودک بودم ، مادر فعال و اجتماعی بود. او هفته ای یک بار بولینگ می رفت و ماه جونگ بازی می کرد. او وعده های غذایی عالی را طبخ می کرد و مهمانی های شام را میزبانی می کرد. همه چیز را به دستمال سفره مطابقت کامل بود.

او همچنین گرم و دلسوز بود. تحمل مرگ پدرم او را نسبت به درد دیگران حساس تر کرده بود. بنابراین جای تعجب نیست که وقتی دوستان نوجوان من با پدر و مادر خود مشکل داشتند ، کسی که به او اعتماد کردند مادرم بود.

مامان به کارول گفت ، نمی دانم بدون تو چه خواهم کرد.

کارول می گوید شما خوب خواهید شد.

مامان کارول را بغل می کند. او هرگز اینقدر شکننده به نظر نرسیده است. چشمانم پاره می شود و احساسات پیچیده ای به من دست می دهد: من هیچ اسمی برای آن ندارم ، اما این به مرور زمان و ترس من از آینده مربوط می شود - اینکه مجبور باشم در جهانی بدون مادرم زندگی کنم.

سلام ، مامان ، من می گویم. خوب به نظر میرسی.

مامان میگه آه ، سلام ، جیل. صدای او نرم و خسته است.

بسته بندی خانه برای او طاقت فرسا بوده است. من می تونم بگم. آیا با دکتر تماس می گیرید و از او در مورد نسخه من س askال می کنید؟ او از من می پرسد البته من جواب می دهم. طی چند ماه گذشته ، من و خواهرانم با پزشکان مادرم محکم شده و با داروهای وی آشنا شده ایم. ما همچنین کتاب چک وی را متعادل کرده و اراده زندگی او را بررسی کرده ایم.

گرچه مدت ها بود که پیش بینی این لحظه را داشتم - وقتی مادرم خانه را برای فروش قرار می داد و به مکانی می رفت که از او بهتر مراقبت شود - من نمی خواهم این اتفاق بیفتد. در حال حاضر می خواهم به خواسته های او بپردازم و به آنها توجه كنم ، و لحظه ای فراموش می كنم كه پسر نوجوان ، شوهر ، شغل تمام وقت و خانه شخصی دارم كه توجه مرا می طلبد.

آغوش من کجاست؟ من به او می گویم ، کمی حسود.

مامان می آید و مرا بغل می کند. میگرن هنوز از بین نرفته است. او دوباره به رختخواب می رود تا دراز بکشد و از من و کارول می خواهد که در را ببندیم. او می گوید ، نور راهرو غیر قابل تحمل است.

جیل ، مادرم وقتی دوباره به رختخواب می رود صداش می کند. آیا در مورد نسخه من با دکتر تماس می گیرید؟ بله ، می گویم

من و کارول برای چند دقیقه در مورد وضعیت مادرم بحث می کنیم. مادر کمی نگران این حرکت بوده است. من حدس می زنم که این باعث ایجاد برخی از سردردها شده باشد. کارول روی یک راکر نشسته و یک پست صورتی رنگ به پشت آن چسبیده است. یادداشت های Pink Post-it نشان دهنده قطعات مبلمان است که مادرم برای کمک به زندگی با خود خواهد برد. آنها فقط چند وسیله را تزیین می کنند: تخت و کمد او ، یک کاناپه کوچک ، و یک میز مربع با چهار صندلی. به زودی بیشتر همه چیز دیگر از بین خواهد رفت.

چند ساعت بعد ، به اتاق مادر برگشتم و در پایین تخت او نشستم. آیا از ترک خانه ناراحت هستید؟ من می پرسم.

او با لحنی خوش بینانه تر از آنچه من انتظار دارم جواب می دهد. وقت آن است که من بروم. فقط امیدوارم در مکان جدید خوشم بیاد

مامان بلند می شود او حال بهتری دارد. او دست من را می گیرد. او می گوید Fiestaware را حتماً تهیه کنید. و متشکرم عزیزم ، برای همه آنچه برای من انجام می دهی.

سالهای زیادی نگران این بودم که مادرم به تنهایی در خانه زندگی کند. اکنون من از فکر کردن فضای پیرامون زندگی او ناراحت هستم. دشوار است بپذیرید که شرایط او موقتی یا موقعیتی نیست - اینکه ناتوانی های او در مدیریت سلامت و امور مالی خود به طور مستقل ، نظارت بر تعمیرات خانه یا رانندگی دائمی است. من این واقعیت را کاملاً قبول نکرده ام که او ممکن است نتواند به دیدار من در نیویورک ، جایی که دوست داشتیم با هم به خرید برویم ، یا گالری هنری یا موزه ای برویم. این روزها سفر برای او دشوارتر است.

من و مادرم بیش از چای ، بسته ادبیات مربوط به جامعه زندگی به او کمک می کنیم و به برنامه شلوغ فعالیت های آن نگاه می کنیم. این مرکز یوگا ، مباحث مربوط به رویدادها ، کلوپ های کتاب و نمایش روزانه فیلم دو بار ارائه می دهد. من از حرکت مادرم ترسیده ام و نگران از دست دادن استقلال او هستم. اما من همچنین تشخیص می دهم که با تأمین نیازهای شخصی او در جامعه کمک به زندگی ، بدون نگرانی از خرید مواد غذایی ، پخت وعده های غذایی ، یا همگام شدن با کارهای حیاط ، وی فرصتی برای کشف علایق جدید خواهد داشت. همانطور که ترس از آن داشتم ، به جای اینکه زندگی او محدود شود ، ممکن است گسترش یابد.

من برای مادرم احساس بدی داشتم ، اما صادقانه بگویم ، او در مه غربت گم نشده است. من من کسی هستم که نمی تواند دیگر به گذشته نپردازد.

بسته بندی خانه نشان دهنده پایان کودکی من است. از این به بعد ، بازگشت برای ملاقات مستلزم اقامت در یک هتل است ، نه در این استعمار دنج که مادرم با دقت زیادی از آن مراقبت می کند - همان خاطره ای که بسیاری از خاطرات من را با این کلمه ارتباط برقرار می کند خانه . اما او باید حرکت کند - و من باید به او اجازه دهم.

فعلا خداحافظی اش را می بوسم ، قول می دهم وقتی در فرودگاه هستم با او تماس بگیرم.

قبل از اینکه ماشین را روشن کنم ، آخرین نگاه را به خانه می اندازم. من دوباره فکر می کنم که در تابستان با خواهرانم و همسایگان در زمین چمن جلو با چراغ قرمز-چراغ سبز بازی کنم و در زمستان یک آدم برفی بسازم. به یاد دارم که در درب ورودی ، با سرما از برف - در یک روز مبهم مانند این روز - عجله کردم و مادرم در آشپزخانه ما را از لیوان شکلات داغ غنی و مخملی درست کرد.

خانه باقی خواهد ماند ، اما من به هر کجا که بروم خاطرات گرم کودکی خود را می گیرم. و آنها هر کجا که مادرم برود نیز خواهند بود.

بیرون می کشم و رانندگی را شروع می کنم. این بار من به عقب نگاه نمی کنم

جیل بیالوسکی نویسنده سه مجموعه شعر است - از جمله اخیراً متجاوز (25 دلار ، amazon.com ) - و دو رمان ، خانه زیر برف (15 دلار ، amazon.com ) و اتاق زندگی (14 دلار ، amazon.com ) خاطرات او ، History of a Suicide: My Sister’s Unfinished Life (14 دلار ، amazon.com ) ، این ماه در شومیز منتشر می شود. او با همسر و پسرش در شهر نیویورک زندگی می کند.