این اتفاقی افتاد که در آخر از صدها کتاب خلاص شدم

وقتی من یک جوان بین المللی بودم ، قانون اساسی آتلانتا سالها پیش ، منتقد تلویزیونی از یک گذرگاه کالیفرنیایی بازگشت که خبرنگاران برای گشت و گذار در خانه مالیبو لاری هاگمن ، در آن زمان در اوج دالاس شهرت (من گفتم سالها پیش بود.) منتقد خندید که چگونه نویسندگان در قفسه های کتاب هاگمن خطی تشکیل داده و شروع به یادداشت کردن کرده اند
عناوین ، مشتاق یافتن هر جزئیاتی هستند که داستان های آنها را متمایز کند.

اما من پیام متفاوتی را جذب کردم: قفسه های کتاب شما را تعریف می کند . افراد وارد خانه شما می شوند و بر اساس کتاب های به نمایش درآمده روایتی از اینکه شما چه کسانی هستید را می سازند.

و بیش از 30 سال ، در طی هشت حرکت و چهار ایالت ، من در این ایده شرکت داشتم. قفسه های کتاب من ، منم . ببینید من چقدر عالم ، چقدر التقاطی هستم! این یک دوره در روشنایی روسیه در قرن 18 و اوایل قرن 19 کمک زیادی به آنجا کرد. داستایوسکی و تولستوی امری عادی هستند ، اما در مورد لرمونتوف چه می توان گفت قهرمان زمان ما ؟

من با حداقل شش کارتن کتاب از دانشگاه خارج شدم و به تگزاس رفتم تا در روزنامه هایی کار کنم که در ابتدا درآمد کمی کسب کردم. اما این من را از دستیابی به کتاب های بیشتر باز نداشت. در واکو ، آنها را از فروشگاه های دست دوم و میز باقی مانده در بی. دالتون در بازار خریداری کردم. در سان آنتونیو ، از Rosengren’s حمایت کردم. وقتی Rosengren’s از کار خارج شد ، من برخی از قفسه های آنها را برای نگهداری مجموعه در حال رشد خریداری کردم. من کتابهایی را در شهر خودم ، بالتیمور ، به اصطلاح Book Row ، و سپس در سراسر شهر نیویورک و نیواورلئان در سالهای بعد خریداری کردم. من در مورد كتابها خویشتنداری بسیار كمی داشتم كه ناخواسته به چاپهای مدرن ارزشمندی از جمله باربارا كینگزولور رسیدم درختان لوبیا . خوب ، آنها ارزشمند خواهند بود ، به جز اینکه من دوست دارم در وان بخوانم ، که نگه داشتن جلد سخت در شرایط مورد نظر مجموعه داران را دشوار می کند.

من ازدواج کردم ، طلاق گرفتم ، دوباره ازدواج کردم. مجموعه من رشد کرد ، نصف شد ، سپس مانند یک خمیر خرد شده دو برابر شد. من که دختر کتابدار هستم ، جلدهایم را به ترتیب بی عیب و نقصی نگه داشتم و مواردی را که جدی ترین اعتبار ادبی را در اتاق نشیمن داشت به نمایش گذاشتم. این طور نیست که خبرنگاران هرگز به خانه من آمده باشند ، اما من هنوز هم می خواستم بتوانم آن آزمون را قبول کنم. (چند سال پیش ، یک گزارشگر به خانه آمد و نوشت که من مجموعه ای از کتابها در مورد bluegrass دارم ، که حتی درست نبود ، اما حداقل به نظر جالب می رسید.)

من نه تنها هیچ وقت کتابی اهدا نکردم ، بلکه کتابهایی را که از من دور شده اند جایگزین کردم: کتابهای جیمز کرملی رقص خرس ، توسط چلپ چلوپ استخر تخریب شده است. دیوید تامسون مشکوک ، گمشده در طلاق من فروش حیاط و فروش کتابخانه و eBay را دنبال می کردم ، و نسخه های مورد علاقه کودک خود را بدرقه می کردم.

در سال 1997 ، من رمان نویس شدم ، که خط لوله جدیدی از کتابها - کتابهای خود و سایر نویسندگان را گشود. به زودی مجبور شدم یک واحد ذخیره سازی برای رمانهایم تهیه کنم ، این نکته منفی این است که نویسنده ای توانا از نظر قراردادی حق دریافت نسخه های متعدد از هر نسخه را دارد. در سال 2015 ، با تحویل تقریبا 500 کتاب ، موافقت کردم که جایزه ملی کتاب داستان را قضاوت کنم. خوشبختانه ، املاک و مستغلات من گسترش یافته بود و من در گوشه ای از خانه خود دفتری داشتم که دارای یک اتاق پیشخوان کوچک بود که در آن می توانستم حتی کتاب های بیشتری را ذخیره کنم.

حالا ، وقتی ماری کوندو در سال 2014 دنیا را غافلگیر کرد ، البته من کتاب او را خریدم. در حالی که اهدای لباس و سایر دارایی ها برای من آسان بود ، از این مفهوم که هرگز کتاب به انسان هدیه می کند ، خندیدم. آیا همه کتاب ها باعث شادی نمی شوند؟ جتیسون کردن کتابهایم احساس می کرد تکه هایی از روح من را بریده است.

تا این که نشد.

من مطمئن نیستم که اوایل سال 2017 چه چیزی تغییر کرده است. کاش یک گزارش کورکورانه یا حتی یک حادثه جالب را گزارش می کردم - مثلاً روزها در زیر انبوهی از کتابها گیر افتاده بودم. اما خودم را دیدم که به قفسه هایم نگاه می کردم و فهمیدم که آنها در واقع آینه نیستند. اگر چیزی وجود داشته باشد ، آنها دروغی بودند که به دقت سرپرستی و الفبا شده بودند. ده ها ، اگر نه صدها کتاب ، متعلق به من بود که هنوز نخوانده بودم. درست است که من آنها را انتخاب کرده بودم - قصد خواندن آنها را داشتم / امیدوارم که آنها را بخوانم - اما آیا واقعاً با شخصی که کتابها را به صورت عمده خریداری کرده بود تا بتوانم آنها را برای تأثیر تزئینی بیشتر تنظیم کنم ، تفاوت داشتم؟

چه کسی اهمیت می داد که کتابهای من در مورد من چه بگویند؟ در مورد کتابهایم چه گفتم؟

با مطالعه قفسه هایم ، متوجه شدم که چهار دسته وجود دارد: کتابهایی که خوانده ام و ممکن است روزی آنها را بخوانم ، کسانی که نخوانده ام اما به آنها امیدوار بوده ام ، کسانی که خوانده ام اما هرگز نمی خواهم دوباره آنها را بخوانم ، و کسانی که قرار نیست هرگز بخوانم. مورد بعدی که می دانستم ، من یک شور و هیجان جدی داشتم ، و تقریباً 100 کتاب را در دو دسته اخیر کشیده ام.

با اینا چیکار کنیم؟ من به عنوان ساکن بالتیمور ، گزینه فوق العاده ای به نام Book Thing داشتم ، یک انبار عظیم که کتابهای دست دوم را می پذیرد و سپس آنها را به هرکسی که بخواهد می دهد. اما خودم را می شناختم. اگر من وارد کتاب چیز می شدم ، با کتاب های بیشتری بیرون می آمدم.

بنابراین من جعبه رمز و راز را ایجاد کردم ، یک مجموعه کاملاً تصادفی از 12 کتاب که ماهانه به آنها هدیه می دهم. عکسی از جعبه ، که دارای شخصیت تکان دهنده ای برای بسته کاغذ قهوه ای بسته شده با رشته است ، در فیس بوک ، اینستاگرام و توییتر منتشر شده است. هرکسی که پست را به اشتراک بگذارد برای برنده شدن در یک قرعه کشی شرکت می کند. از زمان شروع کار من ، در آوریل 2017 ، Mystery Boxes به مقاصدی نزدیک به زادگاه خودم و تا اندونزی ارسال شده است. تا به امروز ، من تقریباً 200 کتاب برای تصویب ارسال کرده ام.

و گرچه فکر می کردم جعبه های ابتدایی بهترین جعبه ها هستند ، فهمیدم که هرچه بیشتر در قفسه هایم فرو می روم ، احتمال انتخاب کتاب هایی که صمیمانه دوستشان دارم بیشتر است.

مورد نویسنده X ، نویسنده انگلیسی را که در دهه 1990 کتاب هایش را استنشاق کردم ، در نظر بگیرید. او هنوز در حال انتشار است ، اما من هنوز نمی خوانم ، و به این دلیل نیست که او سال گذشته من را در یک جشنواره خراب کرد. او نوعی رمان را نوشت و همچنان می نویسد که من در 30 سالگی به آن نیاز داشتم اما اکنون با من صحبت نمی کند. هنوز هم ، آنها کتاب های لذت بخشی هستند. اگر احساس نمی کردم می توانم آنها را تأیید کنم ، آنها را در جعبه رمز و راز قرار نمی دهم.

هر گیرنده جعبه رمز و راز نامه ای را دریافت می کند که کتاب ها را به دلخواه خود از آنها می گیرند اما از آنها می خواهد که هرگز مطالب در شبکه های اجتماعی فاش نشود. تا حدی ، به این دلیل که برخی از نویسندگان ممکن است توهین را نتیجه بگیرند. اما به این دلیل که دوست دارم فکر کنم Mystery Box باید یک راز باشد. آشکار کردن عناوین نوعی تحقیر است. آه ، به کالیبره آنچه می دهم نگاه کن - آیا می توانی تصور کنی چه چیزی را نگه می دارم؟

به علاوه ، کتاب ها مدام می آیند و می آیند. آیا می دانید مردم چگونه درباره کتابهای موجود در جایگاه خود صحبت می کنند؟ خانه باریک ردیف بالتیمور من فضای کافی برای تخته های شب ندارد. درعوض من یک کنسول سفارشی دارم که پشت تختم قرار دارد و چند جلد آن در قسمت بالای صفحه قرار گرفته اند. سپس ، در گوشه ای ، من و شوهرم به اصطلاح قفسه های کتاب شناور ، غرفه های عمودی داریم که هر کدام تقریباً 60 کتاب را در خود جای می دهد. شمع TBR (برای خواندن) تقریباً به خط موی من می رسد - و من پنج پا و نه ساله هستم. ببینید ، من هر ماه کتاب می دهم ، اما همچنان به خرید کتاب ادامه می دهم - پنج کتاب برای من در آخرین سفرم به یک کتابفروشی ، هفت کتاب برای دخترم ، بنابراین آن ماه یک فشار بود.

در یکی از رمان های کودکانه مورد علاقه من ، راز طولانی ، عاقبت الهی است هریت جاسوس ، یک دختر وارسته هنگامی که مادرش از یک کتاب مقدس برای هواداری خود در یک روز شرم آور استفاده می کند رسوا می شود. او به مقدس بودن كتاب اعتراض دارد. مادرش می خندد: او نمی گوید كتاب مقدس است. این همان چیزی است که که در کتابی که مقدس است.

این کتابهای من نبودند که من را تعریف کردند ، نویسنده ای را که من شکل گرفتم. این چیزی بود که در آنها بود - و آنچه اکنون در من وجود دارد. حافظه من ضعیف است ، اما آنچه را که باید حفظ کنم از کتاب ها حفظ می کنم ، معمولاً یک تصویر کامل یا یک قسمت خیره کننده. کتابها شایسته خواندن هستند ، و در قفسه هایی که در طول زندگی دوباره شکسته نمی شوند ، نگهداری نمی شوند. گذر از عناوینی که من آنها را دوست دارم ، یک روش برای بازی خواستگاری بین نویسندگان بزرگ و خوانندگان مشتاق است.

و تاکنون تنها قضاوتی که هر کس در مورد من براساس قفسه های کتابم انجام داده این است که من روی کت و خارها جهنم هستم ، که غیر قابل انکار درست است. بله ، من هنوز در وان می خوانم. بنابراین اگر باید برنده Mystery Box شوید و کتابی دریافت کنید که کمی خوب ، مواج به نظر می رسد ، لطفاً مرا ببخشید.

نویسنده جنایی لورا لیپمن نویسنده مجموعه تس موناگان ، یک مجموعه داستان کوتاه ، و 10 رمان مستقل است ، از جمله آخرین رمان ، آفتاب سوختگی (12 دلار ، amazon.com ) او در بالتیمور زندگی می کند.