چه اتفاقی افتاد که خاطرات کودکی من را دزدیدند

یک لحظه عادی در زندگی دختری 13 ساله: باز کردن چمدان از بازگشت از اردوی تابستانی. من در آپارتمان منهتن خود با پدر و مادرم و خواهرم هستم ، وقتی چیزی خراب می شود ، یک فصل لباس را الک می کنم. از انبوه تی شرت ها و شلوارک ها و کپی من از دست رفته است زندگینامه مالکوم ایکس سه دفتر خاطرات کوچک و پارچه دار من هستند. این سال 1968 یک تابستان مهم برای کشور است. برای من ، تابستان دفتر خاطرات ناپدید شد.

من جلدهای زیادی را به اردوگاه بردم چون می ترسیدم اگر آنها را در خانه بگذارم ، مادرم آنها را بخواند. در اردوگاه هنری در برکشایر ، من در نمایشنامه بازی می کردم ، یک توده شوبرت را می خواندم و با چند بچه مغز شهر نیویورک که قول داده بودم وقتی می خواهیم خانه ببینیم ، دوست شدم. من چند له کردم ، و یکی از نیویورکی ها من را له کرد ، اما در نهایت او با یک دختر دیگر روبرو شد. وقتی متوجه شدم دفتر خاطرات از بین رفته اند ، هیچکدام از این موارد از ذهن دور نبود. من به والدینم التماس کردم که با صاحبان اردوگاه تماس بگیرند و آبله چوبی را که دو ماه گذشته در آنجا گذرانده ام جستجو کنم.

هیچ نشانی از آنها نیست. من در هنگام بسته بندی متوجه نبودن آنها شدم ، اما اینجا در خانه ، قصد داشتم آنها را زیر تشک خود پنهان کنم ، نبود آنها به اندازه یک گونگ بود. این فقدان در درون من طنین انداز شد زیرا چیزی در بیرون نداشت تا خودش را به آن متصل کند. چگونه آنها می توانستند در سفر به خانه خود ناپدید شوند؟

ماه ها بعد ، نامه ای از اردوگاه دریافت کردم که از من با اخباری درباره دختری که او را دوست دارد خوشش آمد: 'او به من گفت که برای افتضاحت از تو نوک چمن روزانه یادداشت برداشته است ، اما من هرگز باور نکردم ' من با تسکین و تحمل لرزیدم. چه چیزی به او گفته بود؟ که من در روز شکرگذاری با جف اس. اینکه من عاشق خرید در بخش نوجوانان بلومینگدیل هستم؟ من از پرسیدن وحشت داشتم و به زودی مشغول تلاش برای بازپس گیری کتاب ها از این دختر بودم که معتقد بود من چنان تهدید بزرگی هستم که باید مرا نابود کند. اما او چگونه از خاطرات مخفی من اطلاع داشته است؟ وقتی کسی در آنجا نبود ، او ناخودآگاه وارد جیب من شده بود ، وسایل من را برای سرقت هر چیز قدیمی مرور کرده بود - و این جکپات را زده بود.

من فهرست اردوگاه را پیدا کردم و ده ها بار با خانه اش در نیوجرسی تماس گرفتم. ما یک خانواده شهر نیویورک بدون ماشین بودیم و این تنها دلیل ، نگاه به گذشته است که چرا پدر و مادر من در آنجا رانندگی نکرده و کالای دزدیده شده را مطالبه نمی کنند. هفته ها ، او تلفن را جواب می داد و من را قطع می کرد. پس از آن کاری جز تسلیم شدن وجود نداشت. پدر من قطعاً چنین نبود - گرچه اکنون می توانم مزایایی را که می تواند به همراه داشته باشد ببینم - تونی سوپرانو.

من هرگز نفهمیدم که دزد خاطرات به پسری که می خواست دوستش داشته باشد ، فهمیدم ، اما شاید خیلی آسیب زننده نباشد ، زیرا او برای سال بعد دوست پسر من شد. من آن پسر را پیدا کردم اما چنان آسیب دیده بودم که سالها یادداشت برداری را متوقف کردم. روزی که یک استاد ادبیات بر اساس مقاله شخصی من که نوشتم ، در کالج تغییر کرد که من می خواستم رمانی بنویسم ، که قبلاً نمی شناختم. آن شب ، من یک کاغذ تازه وارد ماشین تحریر خود کردم و نوشتم: 'اگر من هر روز در این مورد بنویسم ، در نهایت به داستان تبدیل می شود.' من نمی دانم از کجا این را می دانستم. من در میان نویسندگان بزرگ نشده ام و اظهارات مربوط به زندگی نویسندگی مانند امروز در هوا نبود. من فکر می کنم این فقط خواسته من بود. تعجب این است که معلوم شد درست است.

اولین رمان من ، رقص آهسته ، داستان قابل پیش بینی برای بلوغ نبود ، اما کتاب دوم من به کودکی تا حدی اختراع شده دختری به نام اسمه پرداخت که در دهه 1960 منهتن بزرگ شد. من به اسمه یک مادر زیبا و تئاتری دادم که با الگو گرفتن از یک دوست خانوادگی که من از بچگی دوستش داشتم. هنگامی که اسمه در مراحل نوشتن 12 ساله شد ، من در مورد چگونگی فکر کردن و بیان کردن خود گیر افتادم و خاطرات روزانه را به یاد آوردم. من دوباره مشتاقانه آرزو داشتم که بدانم چه چیزی در آنها وجود دارد ، اما این بار به دلایل حرفه ای بود. با این حال ، تجربه همه احساساتی که دوباره در سرقت فرو رفتم احساس سختی نبود: عصبانیت ، تحقیر ، ترس از مواجهه و ناتوانی.

در این حالت تقریباً توهم آمیز ناامیدی نویسنده همراه با خیالی است که ممکن است یک بار برای همیشه خاطرات را پس بگیرید ، من با دوستی که خبرنگار تحقیقی بود تماس گرفتم و به او گفتم که می خواهم رد دزد را بگیرم. من از فهرست اردوگاه می دانستم که او در مقطعی به بوستون نقل مکان کرده و نام خود را تغییر داده است. او پنج دقیقه بعد با شماره تلفن و یک اسکریپت تماس گرفت.

وقتی او جواب تلفن را داد ، من نام کودکی را که با آن من را می شناخت گفتم و سپس ، 'می خواهم خاطراتم برگردد.' چند ثانیه وجود داشت که او باید در گذشته خود چرخهای چرخ دستی را انجام می داد و به دنبال مقدم می گشت. سازمان بهداشت جهانی؟ او چیزی نگفت و تلفن را قطع کرد. با دوستم تماس گرفتم من الان چکار کنم؟ برای او اسکناس 5 دلاری و نامه ای در خواست کنید که دفترچه خاطرات را پس دهد. یک هفته بعد ، او پول و یادداشتی را پس فرستاد: 'دفتر خاطرات سالها پیش گم شده یا از بین رفته بود.' او متاسف بود که من هنوز خیلی وسواس داشتم. من دوباره همه چیز را جیبی کردم. دیگر وسواس خاطرات روزانه را نداشتم - صدها صفحه از خود 11 و 12 و 13 ساله خودم. می خواستم بگویم، این در مورد نویسنده بودن است. شما تحقیق من را دزدیدید - مطالب من را گرفتید. امروز این اتهام است ، خانم دزد خاطرات کوچک.

من موفق شدم اسمی 12 ساله را بدون دستیار من و چند رمان و کتاب دیگر بعد از آن بنویسم. اما این کتابی بود که ننوشتم که اخیراً دزد خاطرات و آن تابستان دور را بازگرداند. در سال 2013 ، مگ وولیتزر رمان شگفت انگیزی به نام منتشر کرد موارد جالب درباره گروهی از بچه ها که در یک اردوی تابستانی هنری در کوهستان ملاقات می کنند. از مصاحبه ها فهمیدم که ما به همان اردوگاه رفته بودیم ، اما رمان او شش سال بعد از حضور من در آنجا تنظیم شد. این اردوگاه ها در آبشار زندگی می کنند ، آنها در هنرهای خلاق بسیار عالی عمل می کنند یا آنها را دوست ندارند و نام خود را متناسب با احساس خود ، یعنی 'جالب' می گذارند. آنها همانطور که من با گروه علاقه مندی های خودم این کار را کردم ، آنها تمام زندگی خود در تماس هستند. در رمان ، برخی موفق می شوند ، برخی مبارزه می کنند ، برخی دیگر کمرنگ می شوند. هنر پیروز می شود. دوستی غالب است. همه می آموزند که زندگی شکننده است.

خواندن بدون تداخل خاطرات خودم غیرممکن بود: نوک چشمه ، چشم انداز ، خرد شدن. این یک نگاه عقب مانده و دوست داشتنی به معصومیت شیرین ما ، جاه طلبی های نوپای ما ، حسرت های نوجوانی ما بود. همانطور که ورق ها را ورق می زدم ، نیمه انتظار داشتم که دزد خاطرات را در کمین آنها ببینم ، و خود یادداشت های روزانه ، هنوز در کشوی آبمیزی پنهان شده ، توسط افراد غریبه باز نشده ، دزدیده نشده ، نشده و منتظر بسته شدن در صندوق عقب من و بردن به خانه هستند. .

درباره نویسنده
الیزابت بندیکت نویسنده پنج رمان و ویراستار سه گلچین ، از جمله داستان های آینده است من ، موهایم و من: بیست و هفت زن وسواس را گره می زنند .