تغییر این یک چیز مهمانی های شام من را بسیار بهتر کرده است

ته سنگ من نارگیل بود.

نه فقط هر نوع نارگیل ، بلکه یک گوی کاملاً متقارن و بدون لک است که کمتر از 10 دقیقه صرف انتخاب دستی آن در میان بسیاری از نمونه های ارگانیک در بازار سبز کردم. می بینید که من در یک مهمانی شام میزبانی می کردم و تصمیم گرفتم از دستور العمل های موجود در یک کتاب آشپزی مبهم تایلندی ، میگو درست کنم. این دستورالعمل سه صفحه ای بود و نه برای تهیه نارگیل یا خامه نارگیل خرد شده یا تکه های نارگیل بلکه برای تهیه یک نارگیل کاملاً دست نخورده بود که آشپز خانگی قرار بود آن را با پرتاب کردن ، مانند نیزه روی زمین ، به صورت خرده خرد کند.

این زمانی بود که من در یک آپارتمان با هم اتاقی هایی زندگی می کردم که روحیه اشتراکی آنها به میز آشپزخانه گسترش نمی یافت. آشپزی خانگی معمولاً به این معنی بود که من می توانم یک سالاد یا یک کاسه مغز انگور درست کنم - با کشمش وقتی که می خواستم وحشی باشم. پخت و پز صحیح اگر فقط برای خودم باشد ، راهی نبود که من آن را دیدم ، و اگر من قصد نداشتم مهمانان مونتاژ شده خود را با پاشیدن گلبرگهای گلبرگ شیرین بر روی یک تارت لیمو خانگی میر پیمایش کنم ، معنایی برای پخت و پز برای دیگران نداشت. یا ، می دانید ، از بالکن طبقه دوم نارگیل لوب می کنید. سرگرمی یک اجرا بود و من هر بار برای یک تشویق ایستاده می رفتم.

یک دوست بزرگتر و همسرش با مهربانی به من اجازه دادند شب نارگیل را در آپارتمانشان برگزار کنم. آنها در یک دوبلکس باغی زندگی می کردند ، با یک بالکن آهنی مشرف به یک زمین آجری که خود را به انفجار نارگیل منتقل می کرد. میهمانان من یک به یک می رسیدند و من مطمئن شدم که آنها تحت تأثیر قرار گرفته قبل از طعم لقمه قرار گرفته اند. من یک دسته مشت روم مخلوط کردم و چراغ چای کافی خاموش کردم تا هر آتش نشانی را نگران کنم. غذاهای جانبی بسیار زیادی نیز وجود داشت - غذاهای فرعی که همراه با غذای اصلی غذاهای دریایی تند کاری نداشتند ، اما مهم نبود. چرا من نمی توانم از گوجرهای گرم و یک گاو کوهی سفید که به آن عطر گل می دهد نیز خدمت کنم؟ من در اطراف خانه ای که مال خودم نبود مثل یک پیشخدمت غذاخوری شتاب زده و با سینی و بشقاب و شراب می ریختم ، می چرخیدم. غذای اصلی کاملاً خوراکی ، خوش طعم و معطر با زنجبیل و بادرنجبویه بود. چند ثانیه وقت داشتم ، و مدتی را در حمام گذراندم و از دندانهایم نارگیل استخراج کردم.

اعیاد مفصل من در طول سال ها برگزار شد ، هر کدام بیش از گذشته جشن گرفتند. اوسو بوکو ، کاسولت سوسیس خون ، گوشت خوک و کوفته پیازچه را با دست پر کردم و با یک سه نفره - یک سه نفر! - سس های غوطه ور خدمت کردم مهمانی های من موفقیت آمیز بود ، حدس می زنم ، اما این همان جمله ای نیست که بگویم از آنها لذت بردم. منظورم این است که ، من مطمئناً از اینکه فردی به نظر می رسد قادر به شلاق زدن پالاس و بلینتز شاه توت است ، لذت بردم. اما خاطراتم از این شب ها خسته ام می کند. آنها شامل شستن ظرف های من بین دوره ها و نشنیدن مکالمات زیادی در اطراف من هستند. همه چیز سر جایش بود ، همه چیز و همه خوب به نظر می رسیدند. فقط یک چیز وجود داشت: هیچ کس اینقدر سرگرم کننده نبود. همه کتابهای آشپزی مورد نظر خود را بخوانید - هیچ دستورالعملی برای آن وجود ندارد.

هر چه پیرتر شدم ، فاصله بین غذای مهمانی و غذایی که در واقع می خوردم کاهش یافت. محتوای کیسه مواد غذایی من با گسترش کارنامه من و تخم مرغ سوخاری و مرغ سوخاری ، رقت انگیزتر شد. اوضاع از جهات دیگری نیز تغییر می کند. من با کسی آشنا شدم که جدی شدم ، مردی باهوش و نرم زبان که فکر اوقات خوب او صحبت کردن با افراد جالب است ، در حالیکه شریک زندگی وی در حال کشتار یک نارگیل است ، در اتاقی با 15 غریبه گیر نمی کند. او به من چیزهایی درباره هنر و فیلم ژاپنی و لذت نشستن - نه سرعت دویدن - دور یک میز با دوستانم به من آموخت.

ذره ذره ، گردهمایی های ما برای کسانی که قبلاً من را می شناختند عملاً قابل تشخیص نبوده است. حالا دعوت ها بعداً ، بعضی اوقات صبح روز صبح انجام می شود. میز آنقدر که تمیز شده چیده نشده و آماده است تا مردم بشقاب های خود را بیاورند و بنشینند. هر چقدر که من و بن قبل از آن راست شویم ، همیشه روی فرش اسباب بازی وجود دارد ، کتابی که من در وسط خواندن آن هستم و از لبه پنجره آویزان است. ما سازگار شده ایم وقتی مردم می پرسند چگونه می توانند کمک کنند ، من آنها را به نزدیکترین تخته برش راهنمایی می کنم. از زمان چند وظیفه ای ، بن مرتب می شود در حالی که نوشیدنی می ریزد. من کارتهای مکان را به دخترمان سپرده ام که 4 ساله است و نمی تواند هجی کند اما رنگی خارق العاده دارد. من را اشتباه نگیرید: من همه برای مهمانی های شام مفصل هستم. ما دوستانی داریم که وعده هایی را تهیه می کنند که سالادهای عرفانی یا گلهای وحشی آنها به تنهایی در نمایشگاه های هنری بین المللی تعلق دارند - و شب هایی که در اینستاگرام گشت می زنم و می بینم که به مهمانی های شام آنها دعوت نشده ایم ، غم بزرگی برای من ایجاد می کند. اما وقتی صحبت از چمن خودم می شود ، کمی صحنه سازی در این کار دخیل است.

هیچ دوره ای وجود ندارد - فقط زیتون و پنیر (یک پنیر روی تخته ، نه تخته پنیر). سپس به سمت میز برای یک سالاد و یک غذای بدون سر و صدا می رویم (چیلی زودپز ، ماکارونی بولونزی ، یا یک بولبیایی که یک ساعت آماده می شود و بسیار خوشمزه است و من آن را بارها و بارها می پزم ، مهم نیست که اخیراً من قبلاً آن را برای مهمانانم سرو کردم). در اواسط شام چیز مهمی را به یاد می آورم - دستمال سفره زدن ، پخش موسیقی.

میدونی چیه؟ این شام ها خیلی بهتر هستند. یک سستی در آنها وجود دارد که خود را به صمیمیت می بخشد. هیچ کس از گم شدن پاولوها یا اسطوخودوس من شکایت ندارد. حالا بستنی برای دسر است ، شاید با یک قطره قطره عسل یا توت. بیشتر می خندیم ، بیشتر دور میز می نشینیم. من از اینکه از یک سینک پر از پنج قابلمه و قابلمه به ارزش هراس افتاده باشم ، بیدار نمی شوم. در عوض من قهوه را می پوشم در حالی که بن برای کاغذ بیرون می رود. هنگامی که او به من می پیوندد ، ما بخشهای مورد علاقه خود را مرور می کنیم و می یابیم که در مورد کسانی که می خواهیم بعدی داشته باشیم صحبت می کنیم.

لورن مچلینگ نویسنده کتاب چگونه می تواند (18 دلار amazon.com ) او در شهر نیویورک زندگی می کند.