من به بچه هایم آموختم که با ادب تر رفتار کنند - پس مجبور شدم درس خودم را یاد بگیرم

بچه های من خورنده های مناسبی هستند ، اما هنوز هم غذاهای زیادی وجود دارد که آنها را رد می کنند: کودک 5 ساله من به طور غیرقابل توصیف کلم بروکلی را قلع و قمع می کند اما هنوز سیب زمینی شیرین را رد می کند. ماهی خوب است ، اما میگوهای سرخ شده لبخند می زنند. و وقتی آنها نمی خواهند چیزی را امتحان کنند ، بلند ، بی ادب و کاملاً گنگ هستند. این بحث گنگ است! جک در مقابل آشپزی پدرش (واقعاً عالی) اعلام کرد. کودک 2 ساله آنقدر غذا را در یک رستوران تف نمی کند که اجازه می دهد هنگام ایجاد صدای خفگی آن را از دهانش بیرون بزند.

حدود یک سال پیش ، تصمیم گرفتم که به اندازه کافی کافی داشته باشم و یک طرح بلند پروازانه ارائه کردم. من از یوغ خسته شدم. بیمار هستم و من این را نمی خواهم! از این به بعد ، من به جک و لیا گفتم ، ما مودب تر خواهیم بود. این مورد پسند من نیست ، راهی برای رد کردن چیزی بدون آسیب رساندن به احساسات کسی بود.

توضیح آسان بود؛ وادار کردن آنها به استفاده از این عبارت ماهها به طول انجامید. من نمی دانم دخترم از کجا یاد گرفته است که با چنین درام و نفرت بلبشو بگوید ، اما بیشتر اوقات می توانستم از ناراحتی چشم هایم را نچرخم. من می گویم ، در بهترین حالت من این صدای سرگرم کننده نیست ، یعنی شما مورد علاقه شما نیست؟ این مورد علاقه من نیست ، آنها طوطی ها را برمی گردانند و به خوبی خامه ای ، پنیر یا استیک خیلی صورتی که نخواهند خورد نگاه می کنند.

اما طی دو ماه ، پاسخ به یک عادت انعکاسی تبدیل شد و وعده های غذایی خانوادگی متمدن تر شدند. به نظر می رسد ، حتی برای یک کودک پیش دبستانی نیز دشوار است که چنین اظهارنظر ملایمی را با ناراحتی و سر و صدا همراه کند. و این عبارت چیزی بیش از اصلاح رفتار آنها بود. به ذهنم خطور کرد که بچه هایم بیشتر اهل ماجراجویی می شوند. آنها مطمئناً غذاهای بیشتری را امتحان می کردند. مارچوبه که مدتهاست مردود است ، نیشخند می خورد ، سپس سر تکان می دهد. این مورد پسند من نیست ، بگذارید نارضایتی خود را بدون برچسب زدن به یک ماده غذایی بد بیان کنند. مارچوبه دیگر منزجر کننده نبود. این فقط چیزی بود که آنها به اندازه ... آه ، سیب زمینی سرخ کرده ، پنیر کبابی و بستنی شکلاتی دوست نداشتند. این چهار کلمه ساده به آرامی آنها را برای تغییر و امکان و سلیقه های جدید بازتر کرد.

احساس می کردم مثل یک قهرمان هستم. من نوعی والد را می شناسم که می خواهم باشم: دلسوز ، غیرقابل انعطاف ، محکم اما دوست داشتنی. هر روز تقریباً کوتاه می آیم: پارس می کنم ، آه می کشم ، درگیر قدرت می شوم تا ببینم پسرم چه سرعت لگوهایش را می گیرد. اما این احساس می شد یکی از آن لحظات نادر تقریباً کامل فرزندپروری باشد.

سپس به تعطیلات رفتیم.

من و شوهرم بچه ها را به جزیره ای در دریای کارائیب بردیم. هواپیمایی در طول مسیر صندلی ماشین دخترم را گم کرد. خط مهاجرت طاقت فرسا طولانی بود و افسران مهاجرت هر بازدید کننده ای را که جرات ارائه گذرنامه داشت ، کباب می کردند. به هتل رسیدیم و فهمیدیم که این هتل تا هشت ساعت دیگر رزرو ما ، اتاق ما یا هیچ اتاقی ندارد. وقتی سرانجام در آن مستقر شدیم ، Wi-Fi پراکنده شد و سپس کاملاً متوقف شد.

من به شوهرم گفتم اینجا متنفرم.

من آن روز و روز دیگر ، در حالی که مدارک پشتیبان را جمع می کردم ، دوباره با خودم گفتم. مغازه مواد غذایی از بین رفته بود. جاده ها ناآرام و آشفته بود. بیش از یک بار ، تقریباً به یک خندق برخورد کرده بودیم. من از اینجا متنفرم ، بارها و بارها فکر کردم و پروازهایمان را تغییر دادم تا بتوانیم به جای چهار روز در دو روز حرکت کنیم.

احساس خوبی داشت قاطع همانطور که از منظره اتاق ما نگاه می کردم ، غیر قابل انکار دوست داشتنی بود - یک خلیج درخشان و یک شهر بندر استعماری. اما برای یکبار هم که نبود یک تلخ و شیرین از مقصد تعطیلات جدا شد ، یک آرامش بود. دلم برای آبشار که تا آن بالا نرفته ایم ، رستورانی که امتحان نکرده بودیم دلهره نمی کنم. عصبانیت من مثل موج شروع به عقب کشیدن کرد.

همانطور که اتفاق افتاد ، برخی احساسات دیگر ظاهر شدند. به خانه برگشته ، من روزانه تعجب می کنم که خانواده ما چقدر فوق العاده خوش شانس هستند. نه فقط به این دلیل که باید تعطیلات کارائیب را بگذرانیم. ما می توانیم شیر آب را روشن کرده و آب تمیزی بریزیم. کره ، در برخی از نقاط جهان غیرقابل دستیابی است ، یک ماده اساسی است. فرزندان ما سالم هستند و هرگز گرسنه نبوده اند.

با این حال در این جزیره زیبا ، من می توانم تمام راه هایی را که ناراحت و ناخوشایند بوده اند ، مشغول کنم. به جای الگوی غیر قابل انعطافی که می خواستم برای فرزندانم باشم - والدینی که به آنها یاد داد که بگویند من این را با مهربانی دوست ندارم - من مثل یک آدم بی ادب رفتار می کردم.

مقصدهای سفر - مگر اینکه در واقع دنیای دیزنی باشند - برای رضایت ما وجود ندارند ، من یک روز قبل از اینکه قرار بود آنجا را ترک کنیم ، تأمل کردم. آنها فقط برای قدردانی یا لذت بردن یا خرید ما نیستند. آنها خانه و وطن هستند. مکانهایی که مردم در آن کار می کنند و خانواده می سازند و رویا می بینند. از کجا ممکن است در مورد جاده های تعمیر نشده و کمبود مواد غذایی و اینکه آیا مشاغل هتل به اندازه کافی وجود دارد ناراحت شوند. سعی کردم بارها و بارها آنچه را که به بچه هایم آموخته ام در ذهنم تکرار کنم. گفتم این مورد علاقه من نیست. وقت آن بود که آنچه را که من تبلیغ می کردم تمرین کنم - و آن را از میز شام فراتر ببرم. به یاد داشته باشید نه تنها توجه به دیگران است ، بلکه به فراتر از برداشت های اول نگاه کنید و برای تغییر نظر باز باشید.

عصر آن آخرین بار به سمت ساحل پیاده رفتیم. ما کشش طولانی شن و ماسه را تقریباً کاملاً با خودمان داشتیم. آسمان پر از ابر بود. در امواج دویدیم. شوهرم بچه ها را دور و برهم می چرخاند وقتی که آنها پاره می کردند و جیغ می کشیدند.

صبح روز بعد ، پروازهای خود را به خانه لغو کردم. به میز جلو رفتم و پرسیدم که آیا آنها می توانند Wi-Fi را دوباره راه اندازی کنند. من پرسیدم که آیا ممکن است کمی بیشتر بمانیم؟

سارا کلمنس نویسنده کتاب Away & Aware: راهنمای میدانی برای سفر آگاهانه (14 دلار amazon.com )