راه غافلگیرکننده ای که فیلم من را بیشتر به مادرم آورد

سالها پیش ، یک رمان نویس دیگر به من گفت ، همه همیشه از نویسندگان در مورد تأثیراتشان می پرسند. اما این مواردی هستند که نمی توانید بیشتر از آنها نام ببرید.

همین چند ماه پیش بود که در خانه نشسته بودم و فیلم می دیدم ، منظور او را فهمیدم.

فیلم بود گوساله ، داستان یک کشیش در یک شهر کوچک که ساکنان آن تا حدی به دلیل رسوائی های سو abuse استفاده ، بیشتر ایمان خود را به کلیسای کاتولیک از دست داده اند. مدتی بود که قصد تماشای آن را داشتم اما دیگر به خاطر نمی آوردم چه کسی آن را به من توصیه کرده است.

مطمئن نیستم که چه انتظاری داشتم ، اما گوساله معلوم شد که به طرز شگفت انگیزی آزار دهنده است و همانطور که باز می شود ، احساس می کنم شکمم جمع می شود. سپس ، در لحظات پایانی تاریک و دلهره آور فیلم - لحظات خشونت و رستگاری - اتفاقی افتاد که سالهاست برای من اتفاق نیفتاده است: گریه می کردم و نمی توانستم متوقف شوم.

در وهله ی آن ، هیچ چیز در مورد این فیلم وجود نداشت که باید به شدت بر من تأثیر بگذارد. من یک کاتولیک مومن نیستم ، و معمولاً تحت تأثیر قصه های ایمان آزمایش شده قرار نمی گیرم. اما مهمتر از همه ، من کسی نیستم که در فیلم گریه کند ، حداقل نه با چنین شدت. با این حال پایان کاملا من را از هم پاشید.

و من می دانستم که بلافاصله می خواهم با چه کسی صحبت کنم. شخصی که ناگهان به یادم آمد ، در وهله اول آن را به من توصیه کرده بود. شخصی که می دانست .

مامان ، من به تلفن گفتم ، صدای من نیشگون گرفته و کودکانه است ، مادر ، که فیلم سینما .

من می دانم ، او می گوید. منظور شما را می دانم.

در تمام دوران کودکی من ، پدر و مادرم و برادرم را به تماشاخانه احیا در شهر ما گروس پوئنت ، میشیگان بردند تا کلاسیک ها را ببینیم ، همه چیز از بلوار غروب آفتاب و بعضیها داغشو دوست دارن به هارولد و مود و Grand Illusion . (که حالا باعث خنده من می شود: حدس نمی زنم یک کودک هشت یا نه ساله از یک فیلم فرانسوی مربوط به اسیران جنگی در سال 1937 چه چیزی بدست آورد).

اما مورد علاقه های من فیلم های گانگستری بود. بخش عمده ای از دوران کودکی و نوجوانی من به تماشای حماسه های دسته جمعی ، قصه های دزدی ، تریلرهای سیاسی یا جاسوسی و مورد علاقه من بیشتر از این موارد: فیلم نوآر ، آن فیلم های پر زرق و برق تاریک دهه های 40 و 50 میلادی که یأس و میل در آنها شکوفا شده بود.

این فیلم ها قانون خانوادگی بودند و با انرژی ما متناسب بودند. پدر من ، یک محقق نظریه سیاسی ، و برادرم ، یک دادستان آینده ، بحث کنندگان و تحلیلگران بزرگی بودند و می مانند. بعد از رفتن به یک فیلم ، ورزش خانوادگی مورد علاقه ما در اتومبیلرانی که به خانه می رفتیم این بود که درباره آنچه که تازه دیده بودیم بحث و جداسازی کنیم و از آنها جدا شویم. و بدترین انتقادی که می تواند در هر فیلمی داشته باشد احساسی بودن آن بود. و نه فقط در مورد گریه های پنج دستمال (که بندرت می دیدیم ، مگر اینکه فیلم های تعطیلاتی یا ورزشی باشند) ، بله ، بلکه حتی در مورد فیلم های شوخ طبع و درخشان با انتهای هالیوود ، مانند Frank Capra آقای اسمیت به واشنگتن می رود و این یک زندگی شگفت انگیز است ، وینسنته مینلی با من در سنت لوئیس ملاقات کنید ، یا استیون اسپیلبرگ E.T.

احساسی . حکم لعنتی بود. این نشانه نرمی ، تمایل به دستکاری یا به اصطلاح فیلم گنگستری ، بازی بود. من تصمیم گرفتم احساساتی بودن چیزی است که هرگز نمی خواهم باشم.

با این حال ما در خانواده یک فرد دورافتاده داشتیم. یک خائن در میان ما. و آن مادر من بود. و خواننده ، اکنون به تو اعتراف می کنم: من رفیق مخفی او بودم.

من می گویم سن 10 یا 11 سالگی خیلی خوب نیستم.

واقعاً؟ مادرم می پرسید ، یک شیار روی ابروش. چون خوب به نظر می آیی

گلویم درد می کند ، و کمی احساس سرگیجه می کنم.

او یک بار دیگر ، کمی مشکوک به من می داد ، اما در پایان او همیشه می گفت ، خوب. من برای شما یادداشت می نویسم

صحنه را به تصویر بکشید: چند ساعت بعد ، یکی از ما در تختخواب خوابیده است ، دیگری روی مبل اتاق خانوادگی خراشیده ، دیزی افغان از یکی به دیگری کشیده شده و ما در حال تماشای آن هستیم زرق و برق در علف یا تقلید از زندگی . دکتر ژیواگو یا ستاره دالاس . ملودرام های آبنبات رنگی ، اشک آورهای هالیوودی نرم درباره بی عدالتی اجتماعی ، خانواده های پاره پاره شده. یتیمان

ما در حال نوشیدن پپسی-کولا در بطری های شیشه ای بلند و خوردن چیپس سیب زمینی یا مضراب آغشته به شیر هستیم.

و هنگامی که ستاره ها نمی توانند همسو شوند ، هنگامی که عشق محکوم به فنا است یا مرگ نزدیک است و اوج می رسد و باربارا استنویک از طریق یک پنجره بارانی تماشا می کند دختری که از او رها شده ازدواج می کند ، یا عمر شریف جولی کریستی عشق از دست رفته خود را مشاهده می کند ، از طریق پنجره تراموا اما قبل از رسیدن به او دچار حمله قلبی می شود - در همه این لحظات می توان روی یک چیز حساب کرد. من به صورت اشک آلود مادرم ، صورتی و نرم به عنوان یک میخک نگاه خواهم کرد و اجازه انجام ضمنی برای انجام کاری را که هرگز با شخص دیگری نمی خواهم احساس می کنم: گریه. خوب ، گریه کن ، هق هق گریه ، ناله کن ، زاری کن.

اما در سالهای بعد ، به ویژه در دوران نوجوانی پر از طنز ، وقتی که برادران کوئن و کوئنتین تارانتینو سگهای مخزنی تبدیل به سنگهای علامت سینمایی من شد ، من بیشتر و بیشتر از مادر و تجربه مشترکم از عشق فیلم بدون عارضه دور می شدم. از تجربه فیلمی که تحت هر شرایط دیگری ممکن است داشته باشم ، آن را به عنوان دستکاری ، کلاهبرداری یا بله احساساتی و فقط رها کردن رد کنم.

که مرا به آنجا بازمی گرداند گوساله ، فیلمی که فقط یک سوراخ در من ایجاد کرد. با تماشای آن ، ساخت آهسته و سنگین بودن آن ، به این فکر می کردم که چگونه ، هر وقت از اولین نویسنده های هنری می پرسم ، همیشه در مورد فیلم های گانگستری صحبت می کنم ، در مورد تماشای جیمی کاگنی در حال تکان دادن اسلحه تامی یا هل دادن یک گریپ فروت به صورت مول او. این یک پاسخ بی خطر و تکان دهنده به سوال الهام است ، که در واقع یک سوال بزرگتر در مورد چیست حرکت می کند ما چه چیزی مرا به حرکت در می آورد.

این باعث شد که فکر کنم: هرچه سالها می گذرد ، هر چه پیرتر می شویم ، قسمتهایی از خود را دفن می کنیم ، مگر نه؟ قسمتهایی که ما را آسیب پذیر می کند. این شاید همانطور که هست به ما نشان دهد.

اما مادر من همیشه اجازه دسترسی به آن احساسات ، آن خصوصیات را به من می دهد و هنوز هم می دهد. اکنون می بینم که راز مادرم و راز من - لذت ما از ملودرام و شکستن دل شکسته - در مورد خود آن فیلم ها کمتر از راهی است که به من اجازه می دهد کاملاً احساسی به هنر پاسخ دهم. اینکه چیزهایی وجود داشته است که ممکن است تماشا کنیم ، بخوانیم یا ببینیم که فقط ما را محاصره می کنند و نمی توانیم آنها را در بسته های کوچک مرتب توضیح دهیم.

و بنابراین ، وقتی فیلم پایان یافت و اشکها آمد - اشکهای بزرگ ، زشت ، شرم آور - او تنها کسی بود که می خواستم با او صحبت کنم.

در آنجا من 43 ساله بودم و کلینکس را در دست داشتم و با مادرم از طریق تلفن گریه می کردم.

می دانم ، او مدام می گفت ، من سالهاست که گریه نکردم

درک او عمیق تر از کلمات بود ، بسیار غنی تر از هر تجزیه و تحلیل. اما نه نرم تر - نه ، فکر نمی کنم اینطور باشد. واضح تر و برجسته تر از هر لسان شعاری. از آنجا که به سرعت و در مرکز من قرار گرفت ، همان مکانی بود که مادرم در آن سالها جان داده بود.

بنابراین دفعه بعدی ، وقتی کسی از من می پرسد تأثیرات من چیست ، پاسخ متفاوتی دارم. زیرا آنچه در آن شب مشاهده کردم متوجه شدم گوساله این است که بیشترین تأثیر من - همان کسی که قبلاً نمی توانستم نام ببرم یا صحبت کنم اما نه فیلمهای گانگستری است و نه ملودرام ، حماسه های جنایی یا اشخاص اشک آور. این مادر من است.

درباره نویسنده


مگان ابوت نویسنده برنده جایزه ادگار از هفت رمان است به من بدهید ، پایان همه چیز ، و تب . رمان جدید او ، شما مرا می شناسید ، در ماه جولای بیرون می آید.