شکرگذاری یک جانور است

'خوب! مادر من ، پس از زنده ماندن در 18 ساعت پخت و پز روز گذشته ، بر روی نوعی ابر-صورتی ، فریاد زد. چه چیزی در دستور کار ما است؟

پرتاب کردن؟ برادرم پیشنهاد داد. صبح جمعه بعد از شکرگذاری بود. 1996. مادر و بابا ، خواهر 16 ساله ام ، برادر 13 ساله من و من (در آن زمان 18 ساله) با هم و به سختی دور میز آشپزخانه برای صبحانه سالانه دژاوو جمع شدیم. همه هنوز پر شده بودند. اما مهم نیست: برای خانواده من ، این تعطیلات همیشه بیش از یک جشن جداگانه داشته است. تا خنک نشدن یخچال تمام نمی شود

من دانشجوی سال اول دانشگاه بودم که از شلاق زدن موقتی رنج می بردم. من دانشگاه میانه غربی خود را ترک کرده بودم ، جایی که برای اولین بار در زندگی خودم برف دیده بودم و به ماه نوامبر در زادگاهم ، میامی برگشته بودم. بنابراین من از نوع خود خارج شدم. و من از تجربه می دانستم که صبح بعد از شکرگذاری فقط مرا بیشتر از حالت گمراه می کند.

ابتدا خواهران و برادرانم باقیمانده غذای مجبور می شویم: بوقلمون خرد شده ، میوه های میوه ای که خون را پر می کنند ، یک قورمه سیب زمینی شیرین که با علامت های پنجه لوپین مخلوط شده است ... یک تابلو کاملاً غریب در ساعت 8 صبح بوریتوهای ترکیه ما با همه تشویق های کنار میز Donners. بعد از ظهر - یا همانطور که دوست داشتیم فکرش را بکنیم ، طلوع نوجوان - ما را به جمعه خانوادگی می رسانیم ، یک سفر سالیانه به منظور تقویت پیوند فرزندانمان.

چرا دیوانگی آیینی پایان نیابد؟ چرا فقط نگو ، هی ، خانواده ، برای یک لارچ ، من می خواهم به جای اسرارآمیز اسرارآمیز این جسد پرندگان توخالی ، انگورهای انگور را برای صبحانه بخورم. مطمئناً حتی پیشینیان Pilgrim ما را ترغیب می کنند که این کباب شبح وار را ببندیم؟

اما هیچ یک از ما این کار را نکرده ایم. این وعده های غذایی دژاوو یک سنت خانوادگی بود ، برخی ادای احترام منحرفانه ای که ما به اخلاق رکود بزرگ پدربزرگ و مادربزرگم انجام دادیم: هدر نده ، نمی خواهم. ما تقریباً در مورد این عمل خرافاتی می کردیم ، در این عقیده ثابت قدم که باید هر لقمه شام ​​شکرگذاری را تمام کنیم ، مهم نیست که پس از آن به چه مقدار داروی ضد اسید نیاز بود. راستش را بخواهید ، واقعاً نوعی معجزه است که آمریکایی ها می توانند یک بعد از ظهر تعطیلات را به یک هفته شکرگذاری بچرخانند - حتی اگر تا زمان رسیدن به لابه لای آخرین وعده غذایی مانده ، ممکن است تصمیم بگیرند که ، ترجیح داده می شود به فتوسنتز شود.

نه ، از صبحانه شکرگذاری خبری نبود ، اما امسال امیدوار بودم که بتوانم از جمعه جمعه معافیت بگیرم. من صدها دلار پرداخت کرده بودم تا در یک پرواز چشم قرمز ، در صندلی وسط بین دو مرد چرخیده به میامی پرواز کنم. به نظر من ، من قبلاً فراتر و فراتر رفته بودم. من به مادرم با تاریکی گفتم که بسیاری از دوستانم در دانشگاه مانده اند. آنها شکرگذاری شراب قرمز و سیگار داشتند و از گذشته 10 می خوابیدند. این بحث نتوانست او را تحت تأثیر قرار دهد.

او دوباره پرسید: امروز ، به عنوان یک خانواده ، می خواستیم چه کار کنیم؟ ما بچه ها رأی دادیم. دایجست برنده دست پایین بود. ما می خواستیم روی مبل غر بزنیم و با تلویزیون مغز خود را خوب کنیم.

مادر ما گفت ، نه. ما قرار نیست فقط در اطراف تنبلی کنیم. بازهم خانواده ما به عنوان یک دموکراسی ساختگی آشکار شد. مادر ما با لبخندی زیبا و دیکتاتوری لبخند زد و بشقاب های ما را با زغال اخته بیشتر ، پای بیشتر نفرین کرد. ما قصد داریم دوچرخه سواری کنیم! در کوسه دره!

ما از او فاصله گرفتیم. 87 درجه بود. کوسه دره ، واقع در اورگلیدز ، دارای پشه ، مار و تمساح است و همه ما از خوردن غذا خسته شده ایم. من از یک خانواده کوچک ، سیب زمینی شکل هستم. ما ورزشکار نیستیم. من و خواهران و برادرانم یک سکه تلنگر می زنیم تا مشخص کنیم چه کسی باید به سمت صندوق پستی برود. واداشتن ما برای رفتن به یک سفر خانوادگی مثل این نیست که بخواهیم گربه ها را گله کنیم - این به معنای حرکت کینزی است. این مانند این است که بخواهید یک دسته شیرهای آتش نشانی یا استون هنج را گله کنید.

چرا ماجراجویی امسال نمی تواند ، جشنواره ای از Nap ، باشد؟ مدتها پیش ، در کودتایی که هرگز تکرار نشد ، مادرمان را متقاعد کرده بودیم که تماشای فیلم یک ماجراجویی خواهد بود دنیای آب . اما امروز چنین شانسی وجود ندارد.

مامان گفت ، خانواده دوست من مارسیا به دره کوسه رفتند و آن را دوست داشتند. ما با مادر طبیعت ارتباط برقرار خواهیم کرد. اشتیاق مادرم به این گردش ها چسبی است که ما پنج نفر را به هم نزدیک می کند. بدون او ، ما اصلاً یک خانواده نخواهیم بود. ما واحدهایی کاملاً مستقل و کریتین خواهیم بود. با این حال ، این ایده خاص هم بنظر می رسید و هم بالقوه مهلک ، انگار که کسی با صراحت پیشنهاد کرده باشد ، هی! بیایید برویم تخته با نارنجک بازی کنیم! یا میدونم! ما می توانیم تخته بوگی به کوه وزوو ببریم! و این اساساً همان کاری است که ما قصد انجام آن را داشتیم - با ناوگان دوچرخه سواری از طریق باتلاق فلوریدا که سرزمینی آلوده به گاتور است ، هزارتوی از گیاهان دندان دار و مارمولک های مزوزوئیک است.

آیا مطمئن هستید که آنها امروز حتی دوچرخه اجاره کرده اند؟ برادرم امیدوارانه پرسید. شاید بتوانیم فقط ماشین را دور بزنیم.

شانسی وجود ندارد. وقتی به دره کوسه رسیدیم ، پارکینگ پر شده بود. دهها خانواده دیگر برای دوچرخه سواری به اینجا سفر کرده بودند - خانواده هایی بسیار مناسب که از کلاه ایمنی استفاده می کنند ، از بطری های آب جرعه جرعه می کشند و عضلات گوساله را به اندازه توپ های بولینگ خم می کنند. دنباله ای به نام Scenic Loop از چمنزار چمن اره می گذشت. طول آن 15 مایل بود. یک علامت بزرگ چیزی شبیه این را داشت: احتیاط - فاصله 15 پا بین دوچرخه و تمساح ها را حفظ کنید.

این امکان پذیر نبود. گیتورها که بی سواد بودند ، به این علامت احترام نمی گذاشتند. و صدها نفر از آنها وجود داشت ، سبز سیاه و سیاه ، با چشمانی متعجب و فک های بزرگ. ما خانواده های کاملی از گیتورها را دیدیم: گیتورهای گاو نر 10 فوت و مادران پر سر و صدا و تعداد زیادی جوجه تیغی چشم اشکال.

وحشتناک بود زاگ زاگ یک زن وقتی می خواست دوچرخه خود را دور خود بچرخاند جیغ کشید. من و خواهر و برادرهایم احساس او را می دانستیم: ما با ناهنجاری یکی از گاتورها را پشت سر دیگری رد کردیم و تلاش کردیم از برقراری ارتباط چشمی با آنها جلوگیری کنیم. ما به همان سختی کار کردیم تا تعادل را حفظ کنیم و از دوچرخه سقوط نکنیم ، که ممکن بود فاجعه بار باشد.

حملات تمساح بسیار نادر است. با این وجود ، فردای روز شکرگذاری ، زنجیره غذایی در ذهن ما بود. بعد از ساعت ها و ساعت ها پرخوری معمولی ، عجیب بود که خودمان را ناهار بدانیم. تمساحها چشمهایمان را به ما چرخاندند. آنها چشمهایشان را به گلدانهای گلدان و پاهای خاکستری تنومند خود چرخاندند. این نگاهی بود که خانواده ام تشخیص دادند: با سلام ، این گیتورها مثل ما هستند ، خواهرم با آرامش احساس آرامش کرد. آنها بیش از حد پر از حرکت هستند!

بعد از آن افشاگری ، آرام شدیم. این تمساح ها قصد تعقیب ما را نداشتند - به نظر می رسید که آنها در نسخه خزنده خود فراری پس از شکرگذاری هستند ، که توسط گرما و تریلیون کالری ibis که اخیراً مصرف کرده اند ، جادو شده اند. با کنار گذاشتن ترس ، احساس خویشاوندی کردیم که گیتورها کنار جاده افتاده اند. اگر مادر انسانی خود ما را به این چرخه های باتلاقی اصرار نمی کرد ، ما وضعیت های تقریباً یکسانی را در نظر می گرفتیم و خود را بر روی سنگ های کاناپه حومه خود آفتاب می گرفتیم.

وقتی سرانجام حدود سه ساعت بعد به پارکینگ دره کوسه رکاب زدیم ، یکدیگر را گرفتیم ، خندیدیم و حتی چند قطره قطره قطره قطره قطره قطره قطره قطره قطره قطره قطره قطره قطره قطره اشک ریختیم. و ما نیز احساس کردیم که تقریباً کار غیرممکن را انجام داده ایم: تا وقتی که به خانه خود برگشتیم ، گرسنه بودیم. هنگامی که بوقلمون دوباره ورودی خود را باز کرد ، مانند یک ستاره راک سالخورده و متوهم که برای یک کنسول دیگر بازمی گردد ، در واقع از دیدن آن خوشحال شدیم.

من همیشه از یک فروشگاه تجاری خاص فروشگاه مواد غذایی متنفر بوده ام که در آن کمی زائر بیننده را بخاطر شمردن برکات شما سرزنش می کند ، اما این دقیقاً همان حسابی بود که من پس از بازگشت از دره کوسه انجام دادم. شاید برای اولین بار به ذهنم خطور می کرد که این وعده های غذایی دژاوو ارزش خوشمزه کردن را دارد - اگر دلیل دیگری غیر از این یکی نداشته باشد: خانواده من قرار نبود برای همیشه دور میز در همان موقعیت ها جمع شوند.

در مدت زمان یک روز ، من می خواهم به خانه برگردم (یک شبه ، خانه به مفهومی متحرک تبدیل شده بود) و به محوطه دانشگاه برفی خود برسم. سالها بعد من هنوز سپاسگزارم که از معافیت من محروم شدم و برخلاف میل خودم به Everglades کشیده شدم. هیچ رژه تلویزیونی یا فروش کفش جمعه سیاه نمی تواند با خاطره من از آن ماجراجویی در باتلاق رقابت کند - ماجرا که در آن ما پنج نفر ، که با کاسه سیب زمینی شیرین تقویت شده بود ، از پیچ و خم هیولاها طفره رفتیم و واقعاً از هم جمع شدن بسیار سپاسگزارم یک خانواده ، در آن طرف حلقه.

کارن راسل نویسنده کتاب سوامپلندیا! (15 دلار ، amazon.com ) و خانه دختران سنت لوسی و بزرگ شده توسط گرگ ها (15 دلار ، amazon.com ) وی نویسنده محل اقامت در کالج Bryn Mawr ، در Bryn Mawr ، پنسیلوانیا است.