چرا من از انجام عمل بینی امتناع کردم - اما به هر حال این کار را کردم

3 آگوست 2015 است ، و من در یک استودیوی عکس زیر نور غیر بخشنده نشسته ام و منتظر کلوزآپ هستم - درست مثل کاری که قبل از جراحی کردم ، یک سال زودتر. اما این بار من آرام ، خوشحال و بسیار سپاسگزارم. این عکس ها بعد از عکس های استاندارد قبل و بعد از آن است که جراحان پلاستیک برای راهنمایی کار خود و اندازه گیری نتایج استفاده می کنند. ببینید ، چند هفته از تولد 51 سالگی من خجالتی است ، پس از سالها عمل جراحی ضد پلاستیک ، کاپیتولاسیون کردم - اما نه برای عمل لیفت صورت یا چشم یا هر روش دیگری که زنان در سن من انجام می دهند.

تصمیم گرفتم عمل بینی انجام دهم.

فلش بک 40 ساله: من هشت ساله بودم ، تنها فرزند بازماندگان هولوکاست یهودیان ارتدکس. اولین روز من به عنوان دانشجوی انتقال از یک مدرسه مدرن ارتدکس کاملاً دخترانه به یک مدرسه مذهبی تر در بروکلین ، نیویورک بود. وقتی زنگ به صدا درآمد و در حیاط مدرسه صف کشیدیم ، گروهی از دختران را دیدم که به طرف من می آمدند. اوه ، فکر کردم. باید داشته باشم: بوی آن دختر جدید.

سلام ، تو ، بلندترین دختر گفتی - بگذارید او را سارا صدا کنیم. اسم شما چیه؟ لحظه تعیین کننده من این بود. نگاهم را به چشمانم سارا رساندم و تا آنجا که می توانستم ، راشل به او پاسخ دهم.

آن وقت بود که شروع شد - در ابتدا آنقدر آرام که فکر کردم از حرفهایم بد می شنوم ، اما طولی نکشید که شعار کر شد. دختران دایره ای دور من تشکیل داده بودند ، سارا آنها را هدایت می کرد در حالی که فریاد می زدند: پینوکیو ، پینوکیو. بزرگ راشل. راشل پینوکیو است!

لبهایم را گاز گرفتم تا گریه نکنم. تا آن روز ، من هرگز حتی متوجه بینی ام نشده بودم - و به نظر نمی رسید که هیچ کس دیگری باشد. اگر آنها می گفتند ، قطعاً هرگز چیزی نمی گفتند. جدید بودن قابل حل بود - سرانجام شخصی حتی جدیدتر نیز وجود خواهد داشت. اما بینی من؟ قرار بود در مورد بینی ام چه کار کنم؟

ظاهرا بدبخت باش تا آنجا که ممکن است سعی کنم ، نتوانستم صدای زنگ صدای پینوکیو را از گوشم بیرون بیاورم. همچنین نمی توانستم به همان صورت به بینی ام نگاه کنم. من در سکوت رنج کشیدم.

دبیرستان بهتر بود. از آنجا که هیچ کس هیچ وقت از بینی من یاد نمی کرد ، احساس اعتماد به نفس بیشتری داشتم و حتی نوع خاصی از شوخ طبعی بینی را که خود را تحقیر می کردم اصلاح کردم ، به طوری که همکلاسی هایم به جای اینکه با من بخندند با من می خندیدند. و بعد این اتفاق افتاد: دختری در کلاس دوم من عمل جراحی بینی انجام داد. برخی از دختران بزرگتر نیز عمل بینی داشتند. بینی آنها همه شبیه به هم بود ، گویا آنها آنها را از یک فهرست جدا کرده اند.

بذر کاشته شد من کاملاً واضح بودم که برای عمل بینی بزرگ شده ام و ناامیدانه می خواهم. اما والدین من هیچ یک از آنها را نداشتند. مادرم اصرار کرد که بینی شما مشکلی ندارد. این بینی کاملاً خوبی است که با صورت شما سازگار است. شخصیت دارد. چه چیزی می خواهید؟ آ پاگ بینی؟

گفتگو به پایان رسیده بود - تا سال آخر دبیرستان ، زمانی که همه ما (توسط معلمان ، خانواده و خواستگاران خواستگاری) برای بازار ازدواج آماده شدیم. من حدس می زنم شما می توانید آن را نسخه ارتدکس از بیرون آمدن بنامید. ما در حال یادگیری آنچه در تاریخ قرار بود بگوییم (یا نه) ، تجارت عینک با لنزهای تماسی ، آزمایش آرایش ، اطمینان از حضور در رویدادهای بیشتر و دیدن آنها بودیم. بنابراین یک بار دیگر موضوع جراحی بینی را مطرح کردم. پاسخ مادرم همیشه یکسان بود: نه. با همه آنچه که شما ارائه می دهید ، او گفت ، هر پسری که بخاطر بینی شما نمی خواهد با شما بیرون برود یا با شما ازدواج کند ، پسری نیست که می خواهید.

پاسخ من تا حدودی دقیق تر بود: شما زندگی من را خراب می کنید! جیغ کشیدم و از بلوک به طرف خانه دوستم کرانی دویدم. کرانی همیشه عملی بود و همه چیز را می فهمید. من می دانم ، او گفت. من فقط تو را از این پله ها پایین می کشم شما بینی خود را می شکنید ، و سپس والدین شما مجبور می شوند به شما اجازه دهند عمل بینی انجام دهید! به او نگاه کردم و برای یک نانو ثانیه آنجا بودم. سپس دلیل برگشت: من از این پیشنهاد قدردانی می کنم ، اما با خوش شانسی تمام استخوان های بدنم را به جز بینی خود می شکنم!

در فرهنگ جریان اصلی ارتدکس برش کوکی ها که من در آن بزرگ شده ام ، فشار برای ازدواج در سن 21 سالگی بسیار شدید بود و هنوز هم هست. همانطور که روی تاک پیری نشسته بودم (اواسط 20 سالگی داشتم) ، عمه ای که من او را دوست داشتم مرا به گفتگو نشاند. روچله ، شما می دانید که ما شما را دوست داریم ، گفت. اما ما از برخی از خواستگاران خواستگاری شنیده ایم که به دلیل بینی شما به سختی می توانند شما را پیدا کنند.

نمی دانستم بخندم یا گریه کنم. واقعاً؟ دماغ من - نه خط مستقل من ، نه تفکر غیر متعارف من ، نه تحصیلات دانشگاهی ام (که در محافل بسیار مذهبی با اخم مواجه شده ام) یا انتخاب شغل سکولار (روزنامه نگاری) - دلیل ازدواج نکردن من بوده است؟ من گفتم و اگر کسی بخاطر بینی من نمی خواهد با من بیرون برود ، او پسری نیست که من می خواهم. باورم نمی شد سخنان مادرم آنجا بود. من نه تنها آنها را گفته بودم ، بلکه من منظور آنها در آن زمان ، حرفه من شروع به اوج گرفتن کرد. من می توانم خودم و سپس برخی را نگه دارم. در آنجا عزت نفس من خوب بود.

بنابراین من شروع به پوشیدن بینی ام به عنوان نشان شجاعت کردم. این نماد ماده من بیش از سطحی بودن شد. خودم بودن بیش از شخصی که دیگران می خواستند باشم. در حقیقت ، این سپر محافظ من شد. اما با گذشت زمان ، من فهمیدم که من به محافظی خارج از جامعه تنگ و کمال وسواس و همسری مانند استپفورد که در آن بزرگ شده ام ، احتیاج ندارم. افراد زیادی ، از جمله بچه ها ، من را زیبا دیدند - و علاوه بر این ، بسیاری از چیزهای دیگر

سپس ، در تابستان سال 2014 ، موضوع جراحی بینی با یکی از دوستان پسر من مطرح شد. او گفت ، شما آرایش می کنید ، ریشه های خود را رنگ می کنید و لباس زیبایی می پوشید - همه اینها برای بهبود ظاهر شماست. چرا بینی خود را درست نمی کنید؟ صورت شما دروازه ای است. چرا تعداد بچه هایی که می خواهند از آن دروازه عبور کنند تا شناخت واقعی شما را افزایش ندهند؟ من خندیدم. بازگشت به موضوع مرد. او درست بود ، اما در مورد آرایش ، مو و لباس درست بود. اما من آن کارها را برای خودم انجام می دهم ، غر می زدم ، برای اینکه احساسم را احساس می کنند.

همانطور که به خودم گوش می دادم ، لبخندی را خفه کردم. من این عمل بینی را با چنان معنی و قدرت آغشته کرده بودم که این واقعیت را فراموش کرده ام که ما در مورد بینی صحبت می کردیم ، نه حقوق بشر. اگر بخواهم اکنون رویه را انجام دهم به این دلیل است من این را می خواستم ، نه به این دلیل که فکر می کردم برای به دست آوردن یک مرد به بینی دیگری احتیاج دارم. و دقیقاً مانند آن ، 40 سال تصمیم گیری تصمیم گرفته شد. با عزت نفس و شناخت خود از هر زمان دیگری قوی تر ، می خواهم آن عمل بینی را انجام دهم. بالاخره درست احساس شد

امروز هنوز مجرد هستم و اثبات می کنم که بینی من هیچ گاه تاثیری در وضعیت تأهل من نداشته است. وقتی مردم من را می بینند ، نمی گویند ، آه ، خدای من ، سرانجام بینی ات را جراحی کردی! آنها می گویند ، راشل ، شما شگفت انگیز به نظر می رسید. بهتر از همیشه. چه کار کردین؟ موهای خود را تغییر دهید؟ لاغر شدن؟ من فقط لبخند می زنم ، در راز خود شاد می شوم ، و می گویم ، متشکرم.

3 آگوست 2015 است و عکسبرداری من تمام می شود. خوب ، عکاس می گوید. اخرین. لبخند بزرگی به من بده.

درباره نویسنده

راشل هاجر نویسنده ، ویرایشگر و متخصص محتوای دیجیتال مستقر در شهر نیویورک است. او یک سرپرست است هنگامی که آنها آمدند تا پدر من را ببرند: صداهای هولوکاست .