لحظه ای که فهمیدم دقیقاً مثل پدرم هستم

چند تابستان پیش ، تعطیلات خانوادگی ما شامل یک تعویض خانه با یک پسر عموی من بود که در خارج از آمستردام زندگی می کند. من در آن سفر چیزهای جدید زیادی یاد گرفتم ، اما شاید تعجب آورترین چیز این بود که چقدر مثل پدرم هستم.

می بینید ، هر جا که می رفتیم - مغازه پنیر فروشی ، فروشگاه شراب ، مکان تعمیر دوچرخه ، موزه دلفت - من موفق شدم با یک غریبه گفتگو کنم که اینطور است: 'سلام! ما از نیویورک هستیم! و ما با پسر عموی خود یک تعویض خانه انجام می دهیم! او در هارلم زندگی می کند! و خانواده اش در خانه ما در نیویورک اقامت دارند! ما قبلاً هرگز اینجا نبوده ایم! و این بسیار سرگرم کننده است! ' همانطور که در مورد غریبه های سراسر جهان اتفاق می افتد ، برخی جذاب بودند و برخی فقط می خواستند که من بروم. اما من به دلیل وراثتی ژنتیکی که نمی فهمیدم ، مجبور شدم شخم بزنم. پس از چند روز از این اتفاق ، پسر بزرگم مرا کنار کشید و گفت: 'مادر ، آیا لطفاً دیگر داستان ما را به هرکسی که ملاقات می کنی متوقف می کنی؟'

اکنون ، این کودکی است که زندگی خود را سپری کرده است و مادرش به او می گوید ، 'می بینی؟ وقتی با مردم صحبت می کنید چیزهایی یاد می گیرید! ' به عبارت دیگر: بچه خودت را آنجا بگذار. شما هرگز نمی دانید که چه چیزی پیدا خواهید کرد. اما - شوکه کننده! - در این تعطیلات ، مادر آنقدر خودش را آنجا قرار می داد که من (هم) خجالت می کشیدم و هم ب) فوق العاده آزار دهنده بودم.

من اوایل امسال به آن تعطیلات فکر کردم ، وقتی در یک لژ شلوغ اسکی یوتا نشسته بودم و از آن طرف اتاق گوش می دادم وقتی پدرم از پیرمرد بی علاقه ای که به سختی می توانست حرف او را بشنود گفت که فقط در چهار سال کوتاه 80 ساله خواهد شد ، از یک اتاق مسخره می کند! و سپس او - مانند غریبه گیج و بی علاقه - نیز مجبور خواهد شد به رایگان اسکی کند! در چهار سال کوتاه !!! روز بعد ، ما در استراحتگاه دیگری بودیم و خانمی که در وعده ناهار صندوق پول کار می کرد اهل ونزوئلا بود! و بابا ، در تقریباً اسپانیایی دیدنی و جذابش ، توضیح داد که او اهل آروبا است! که خیلی به ونزوئلا نزدیک است !!! من نمی دانم که او در پاسخ چه گفته است (و او احتمالاً از آنجا که او به زبان اسپانیایی واقعی صحبت کرده است ، چنین چیزی نکرده است). اما حدس بزنید چه؟ او به خاطر ساندویچش از او هزینه نگرفت. (می بینید ، بعضی از غریبه ها فقط می خواهند که شما بروی. اما بعضی ها به شما غذا رایگان می دهند.)

بابا او مسئول نیمی از DNA ما و گاهی بیش از نیمی از رفتار ما است (ببخشید بچه ها). و بنابراین خواندم در این ماه ستون Words شما وجود دارد ، که این س asksال را مطرح می کند 'بزرگترین هدیه ای که پدر شما تاکنون به شما داده چیست؟' با لبخند بر لب و اشک در چشمانم. نام بردن از بزرگترین هدیه ای که پدرم به من داده سخت است. دهه های عشق؟ ماهیتی خوش بینانه؟ شانه های مربعی؟ یا شاید فقط توانایی (اجبار؟) مکالمه با غریبه ها باشد - و به عنوان پاداش ، فرزندانم را شرمنده کنم. شما هرگز نمی دانید چه چیزی ممکن است یاد بگیرید.

بنابراین روز پدر بر همه پدران آنجا مبارک باد. به خصوص برای پیت هاین ون اوگروپ ، که واقعاً معتقد است غریبه ها فقط دوستانی هستند که منتظر اتفاق هستند. و چه کسی در چهار سال کوتاه 80 ساله خواهد شد.