چرا 1 مادر تصمیم گرفت فرزندان خود را در سراسر جهان بزرگ کند

کودک نه ساله ما ، در زمین بازی فرانسه ، به مادر پسر کوچک خیره می شود. باریک ، شیک و سیگار کشیدن ... آیا این سیگار زن است که دختر ما را تکان دهنده می کند؟ به کانادا برگشته است که به ندرت کسی را سیگار می کشد و مطمئناً در اطراف کودکان نیست. همانطور که تماشا می کنیم ، زن جوان پسر ناله خود را بیش از ... صدا می کند و سیلی محکم به پاهای او می زند. دهان دختر ما باز می شود.

به ذهنم خطور می کند به همین دلیل است که ما یک سال کامل را در نیس ، در ریویرای فرانسه می گذرانیم. بله ، برای آفتاب ، زیبایی ساحل مواج مانند یک نوار روشن بین تپه ها و مدیترانه پرتاب شده است. برای نان شکلاتی البته ، و حس تاریخ (ما فقط با آپارتمان ناپلئون مواجه شدیم) ؛ برای زبان فرانسوی ، خب بله ، زیرا چه هدیه ای بهتر از دو زبانه بودن به فرزندانمان است. اما بیشتر از همه برای لحظاتی از این دست ، که بچه های ما مجبور می شوند به روشی فراموش نشدنی ثبت نام کنند که دنیا همه مثل هم نیست. کره ما اختلافات خوشمزه ای دارد ، و همچنین اختلافات تند و زننده ، مانند ناله کودک خرد شده. با وجود سفر جت ، با وجود جهانی شدن ، با وجود اینترنت ، خدا را شکر هنوز همگن نیست ؛ در دنیای شاعر لوئیس مک نیسی ، غیرقابل اصلاح است.

مرتبط: 14 کتاب و فیلم برای آموزش کودکان در مورد همدلی

نوع افشاگری دخترم در زمین بازی نیز در نه سالگی مرا تحت تأثیر قرار داد. ما یک خانواده کاتولیک دوبلین بودیم و دوران کودکی ام را به همین راحتی ، آرام و ثابت به خاطر می آورم. اما پس از آن پدر من برای یک سال در نیویورک شغل گرفت و او و مادرم سه جوان خود را (پنج نفر دیگر که قبلاً به زندگی بزرگسالی راه اندازی شده بودند) به همراه آوردند. خوب ، منهتن جوراب هایم را از پا درآورد: صداهای بلند ، پیتزا ، کابین های زرد ، چهره های همه رنگ. سیگارهایی که توتون نبودند اما چیزی به نام گلدان هستند. افراد مطلقه! (این سال 1979 بود ، شانزده سال قبل از آنکه ایرلندی ها سرانجام و به سختی رأی بدهند تا قانونی شدن طلاق را انجام دهند.) من در شوک بودم ، مثل یک مسافر زمان که از دریچه ای به آینده می افتاد ، از تعادل خارج شدم. بیگانه ، گاهی بیگانه ، غالباً جذاب. تا پایان سال نمی خواستم به خانه بروم.

من این کار را کردم و ده سال دیگر در دوبلین زندگی کردم. اما در چندین مقطع بعدی از زندگی ام ، خودم را در همان موقعیت یافته ام - یک تازه وارد نادان در یک کشور ناآشنا. من در 20 سالگی به انگلستان و سپس در 28 سالگی به کانادا نقل مکان کردم و مدتهای طولانی را در فرانسه در 30 و 40 سالگی سپری کردم.

نمی خواهم اغراق کنم: من چند مسافر جهان نترس نیستم. (به عنوان مثال یک بار که به چین رفته بودم ، این بخشی از تورهای جشنواره های ادبی انگلیسی زبان بود و من بی اختیار به یک راهنمای داوطلب برای چانه زدن در بازارها و حتی عبور از جاده های شلوغ اعتماد کردم.) من همیشه بیش از حد روی کارهای بزرگ - عشق و عشق متمرکز شده است - و وقت خود را صرف جستجوی تجربه بدیع به خاطر خود می کند. اما هر بار که زندگی ام اتفاق افتاده است باعث می شود من در جایی جدید مستقر شوم ، همراه با اضطرابی که از یاد گرفتن تجربه جدید لذت می برد ، مانند هندوانه به دهانی که بیشتر به سیب عادت دارد.

مربوط: آنچه والدین باید درباره استفاده از تلفن های هوشمند در اطراف کودکان بدانند

تصور می کنید که یکی از چیزهایی که هنگام رفتن به خارج از کشور یاد می گیرم زبان است - که پس از گذراندن مجموع سه سال در فرانسه (بعد از گرفتن مدرک فرانسه و انگلیسی نیز) ، باید مسلط باشم. نشانه خنده توخالی! من فکر نمی کنم ترسناک ، زمان حال من ، -یا- زبان فرانسه در ربع قرن گذشته بهتر شده است. به این دلیل که وقتم را در فرانسه می خوانم و به انگلیسی می نویسم و ​​با خانواده ام انگلیسی صحبت می کنم.

اما من معتقد هستم که چیزهایی هست که یاد می گیرم. چیزهای ظریف تر حتی وقتی فرهنگ فرانسوی مرا ناامید می کند - وقتی در ساعت ناهار به مغازه می روم ، فراموش می کنم که کارمندان برای راحتی من در آنجا نیستند ، بنابراین مطمئناً برای سه ساعت تعطیل خواهد بود تا آنها بتوانند ناهار بسیار آرام بخورند - آموزشی من با برنامه های اداره پست (واقعیت هرگز مطابق آنچه وب سایت وعده داده است) ، یا هنجارهای نانوشته یک مهمانی شام یا مشکل ماندن در اتحادیه نیستم وقتی اعتصابات حمل و نقل دو بار در هفته است ، هر هفته ... و من احساس می کنم به وضوح بیشتر بیدار ، زنده تر

یکی از اولین و فروتنی ترین چیزهایی که هنگام مهاجرت به خارج از کشور می آموزید این است که شما قبلاً اندکی می دانید و چقدر اشتباه بود. با عبور از دریای ایرلند برای شروع دکترای انگلیسی در کمبریج ، در سال 1990 (زمانی که مشکلات در ایرلند شمالی ادامه داشت) ، خودم را در برابر تعصب بدنام ضد ایرلندی که خیلی درباره آن شنیده بودم ، فولاد کردم. در عوض ، من مدام از انگلیسی به لهجه دوست داشتنی خودم تعارف می کردم. آنها همه متعصبان سر و وضعی نبودند ، و من به همان اندازه در دوبلین گرما و شوخ طبعی و خودانگیختگی را در کمبریج یافتم. من برخی از عادتهای جدید انگلیسی را در اختیار گرفتم که شامل گیاهخواری ، نگرانی برای حقوق حیوانات و لذت بردن از سخنوری طنز روزنامه های صفحه گسترده بود.

مربوط: چگونه کودکان همدل تربیت کنیم

وقتی با تفاوت های واقعی فرهنگی روبرو شدم ، آن ها را خنده دار دیدم. به عنوان مثال ، من یک بار یک سفر طولانی اتومبیل را با یک دوست انگلیسی سوار کردم. کیفم را با شربت های لیمو پاره کردم و آن را بین خودم گذاشتم ، همانطور که فکر کردم یک حرکت واضح است: به خودت کمک کن. در حالی که او تمام سفر خود را از کمبریج به کورن وال گذراند و با تحریک فزاینده ای از خود پرسید که چرا من رفتارهای لازم برای پیشنهاد دادن به او را ندارم. یا دوباره ، وقتی یکی از دوستان قدیمی من از ایرلند دیدار کرد ، دوستان انگلیسی من از این واقعیت که ما همدیگر را به طرز وحشیانه ای مسخره می کردیم - که همانطور که در دوبلین می گفتیم سرباره می کنیم - نگران بودند و من مجبور شدم توضیح دهم که این نشانه خصومت نیست اما برعکس آن ، اعتمادی آنقدر عمیق است که امکان سرگرم کردن را فراهم می کند در واقع ، این مساله تمسخر را می طلبید ، زیرا چگونه دیگر می توانید علاقه خود را ابراز کنید بدون اینکه به نظر بخورید و احساساتی باشید؟

من مجذوب آنچه اتفاق می افتد وقتی همه چیز را دوباره از یک مکان جدید شروع می کنید ، تا چه اندازه می توانید خود را دوباره اختراع کنید ، اما همچنین تمام چمدانی را که به همراه خود حمل می کنید. من فکر می کنم که مهرهای گذرنامه من در بیشتر بینش های من نقش داشته و بیشتر سوالات من را برانگیخته است. انتقال کشور میانبری برای دیدن موارد زندگی روزمره است که انگار برای اولین بار است. این روزمره ترین تعاملات و اشیا را با عجیب و غریب هلاک می کند ، چیزی که شاعران فرمالیست اوایل قرن بیستم آن را بدنام سازی می نامیدند.

همچنین انتقال به یک مکان جدید باعث می شود که آنچه واضح است - با مقایسه - در مورد محل زندگی خود معمولاً درک کنید. ما بعد از یک سال اخیر در فرانسه به کانادا بازگشتیم و از این واقعیت که پدر و مادر بچه های خود را در اینجا نمی زنند سپاسگزاریم. و اینکه ممکن است مجبور شویم به یک مقام مسئول بگوییم که ما یک خانواده دو مادر هستیم ، اما برای توضیح یا توجیه آن فراخوانی نخواهیم شد. این ادب مشهور کانادایی شامل احترام عمیق به حقوق مدنی همه است.

مطمئناً مهاجرانی مثل خودم نه ماهی و نه مرغی هستند: نه كاملاً از محل تولدشان و نه از محل استقرارشان و اغلب در هر دو چنگ می زنند. (این روزها از میزان باران در ایرلند و مدت زمستان در اینجا در کانادا شکایت دارم.) زندگی در یک کشور عجیب و غریب یک وضعیت جالب است ، و مانند وضعیت گسترده تر انسان است: ما به دوران کودکی خود بازگشتیم ، یا حداقل آن را چنگ بزنید ، اما این کشوری است که دیگر هرگز نمی توانیم به آن برگردیم.

درباره نویسنده

اما دوناگو پرفروش ترین نویسنده کتاب است اتاق . آخرین رمان او است شگفتی . او همچنین تاریخ ادبیات را می نویسد و برای صحنه و رادیو بازی می کند. او به همراه شریک زندگی و دو فرزندشان در کانادا زندگی می کند.